يكي از
داستان هاي حجاب كه برايم خيلي جالب بود و دوست داشتم به اشتراك بذارم (چادر نوراني و با بركت حضرت زهرا (س)) است
روزي حضرت علي (ع) محتاج به قرض شد ، چادر نوراني و با بركت حضرت زهرا (س) را پيش مردي يهودي براي قرض گرفتن مقداري جو به رهن گذاشت.
روزهاي بسيار سختي براي حضرت علي (ع) بود، هيچ درهم و ديناري در دست نداشت،و از طرفي هم قوت و آذوقه منزلش تمام شده بود.
حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، بانوي با وفاي مولاي موحدان علي (ع) هيچگاه كمبودي را در خانه به رخ همسر خود نميكشيد،
تا مبادا شوهرش در شرمندگي به سر برد.او يك امام معصوم بود، و ميتوانست با اشاره اي خاك همه عالم را يكجا به طلا تبديل كند،بلكه معجزاتي بالاتر از اين در زندگياش مشاهده شده بود،اما معمولاً از اين قدرت معنوي و اعجاز، براي آسايش خودش هرگز استفاده نميكرد، و براي او قدمي از طريق رضايت حق بيرون نهادن محال بود. فلذا او تصميم گرفت مقداري جو، براي پخت نان فعلاً از كسي قرض بگيرد، و اينگونه بود كه قضاي مقدر سرانجام، پاي مباركش را به مغازه فردي يهودي، به نام «زيد» كشاند. زيد با آن كه يهودي مذهب بود ولي كبوتر قلبش به خاطر آوازهاي كه از خاندان آل طهارت عليهمالسلام شنيده بود به گونهاي براي مولاي متقيان عليهالسلام رام بود.
اما در آن زمان رسم بود كه اگر چيزي از ديگري قرض ميكرد در مقابل بايد كالاي ارزشمندي را در پيش او به گرو مي گذاشت تا اگر قرض گيرنده ،سر مهلت معين، ادا نكند ، آن كالا جبران قرض كند و اگر هم قرضش را ميپرداخت كالا را پس ميگرفت. منزل حضرت از لحاظ وسايل و اثاثيه، همچون زندگي امثال ما نبود كه بتوان در آن حتي يك كالاي تجملاتي و غيرضروري پيدا كرد، هرچه حضرت در خانه داشت در پايينترين سطح ممكن هركدام جزء ضروريترين وسيله زندگي او بودند، فلذا تنها آنچه وي براي رهن گذاشتن درنزد آن يهودي مناسب ديد چادري بود از چادرهاي همسر باوفايش حضرت فاطمه زهرا كه چون از جنس پشم بود و مخصوص زمستان، حضرت فعلاً از آن استفاده نميفرمود. يهودي آن چادر را از حضرت بهعنوان گرو پذيرفت، و در ازاي آن مقداري جو به حضرت قرض داد.
شب شد.زيد آن چادر را با خود به منزل برد، و در يكي از اتاقهاي منزلش در گوشهاي قرار داد،و آنگاه به همراه خانوادهاش در اتاقي ديگر مشغول صرف غذا شدند.
پس از لحظاتي همسر زيد به خاطر كاري وارد اتاق شد كه چادر فاطمه عليهاالسلام در آنجا بود،چون خواست در را بگشايد با كمال تعجب نوري عظيمي را ديد كه از داخل آن اتاق ساطع شده و سرتاسر آن را منور كرده است و از لابهلاي در اتاق بيرون ميزند.سراسيمه به طرف شوهرش دويد و ماجرا را براي او نقل كرد.
زيد، چون فراموش كرده بود كه چادر چه كسي را در اتاق خود گذاشته است با شگفتي تمام به طرف آن اتاق دويد و با چشمان خود مشاهده كرد كه چگونه شعاع چادر آن خورشيد عصمت و طهارت فضاي اتاق را سراسر منور كرده است.سپس، آن دو شگفتزده به به سمت خويشان و همسايگان يهودي خود دويدند و ماجرا را براي آنها شرح دادند.طولي نكشيد كه يهوديان زيادي به منزل زيد آمدند و اين معجزه عظيم را از نزديك مشاهده نمودند.و بالاخره، به بركت چادر آن حضرت ، هشتاد و اندي از آن يهوديان در همان جا مسلمان شدند.