ورود به انجمن
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
اطلاعات اضاقي پست ها
پيام ما: اولين نيستيم ولي بهترين خواهيم بود.
تعداد بازديد 2188
نويسنده پيام
sae آفلاين
ارسال‌ها : 130
عضويت: 5 /5 /1392
محل زندگي: -------------
تشکرها : 4
تشکر شده : 45
آشنايي با تصوف

نويسنده:حسين ظفري نژاد

تصوف چيست؟ و جايگاه آن را در اسلام مشخص نماييد؟

دراينکه تصوف چيست، بايد اين کلمه را از دو منظر مورد بررسي قرار داد؛ اول از منظر لغت که اين کلمه از کجا آمده و به چه معنايي است. دوم اينکه در اصطلاح به چه چيزي تصوف و به چه کسي صوفي گفته مي شود. لذا در جواب به اين سوال ما در تلاش براي جواب دادن به اين موضوع و بعد جايگاه تصوف در اسلام را بررسي مي کنيم.
ريشه يابي کلمه تصوف

درباره وجه تسميه واژه صوفي و اشتقاق آن، آراء و عقايد گوناگوني ذکر شده است. لغويون و فرهنگ نويسان قديمي، محققان اسلامي و مستشرقيني که درباره تصوف و صوفيه داراي تاليفات هستند هرکدام داراي ادعايي بوده و اين کلمه را مشتق از ريشه اي دانسته و ثبت وضبط نموده اند.
در اين توشتار کوتاه به چند قول مختصر اکتفا مي نماييم :
قول اول: ابوريحان بيروني و برخي از مستشرقين عقيده دارند که صوفي مشتق از واژه يوناني سوفيا به معني دانش است [1] وکساني هم که تصوف را با تئوسوفي يک پنداشتند، همين لفظ را اصل ومنشا اسم قوم دانسته اند. [2]
بررسي اين قول: اشخاصي مانند نولدکه، نيکسن، ماسينيون و هانري کربن اين قول را رد کرده و از جمله دلايلي که بر رد اين قول آورده اند، اين است که، در ترجمه، حرف «سيگما»«S» يوناني همه جا به سين ترجمه شده است نه صاد. [3] اين درحالي است که در همه جا براي اين منظور از کلمه صوفي و تصوف استفاده شده است نه ازکلماتي مثل سوفي يا تسوف.
قول دوم : برخى ديگر تصوف را منسوب به اهل صُفّه دانسته و گفته اند: آنان جماعتى از فقرا و خانواده هاى مسلمين صدر اسلام بوده اند كه درقسمتي از مسجد النبى(ص) منزل داشتند و با صدقه زندگى مى كردند.
بررسي: با کمترين مطالعه درباره تاريخ صدر اسلام در مي يابيم که اين امر(اهل الصفه) يک جريان اقتصادي بوده است. بعد از هجرت نبي مکرم اسلام، مؤمنيني که تمام زندگيشان را در مکه رها کرده ومهاجرت نموده بودند، هنگام ورود به مدينه خانه و کاشانه اي نداشته، لذا در مسجد النبي بيتوته مي کردند. اين قضيه نيز با تدبير رسول اکرم(ص)(پيمان عقد اخوت) بعد از مدتي پايان پذيرفت و همه آنها صاحب خانه و زندگي شدند. درست است که در بين آنها از صحابي بلند مرتبه رسول خدا(ص) افرادي وجود دارد ولي نمي توان اين جريان (تصوف) را که جرياني فکري و اعتقادي است به يک جريان اقتصادي صدر اسلام پيوند داد. دكتر قاسم غنى نيز درکتاب تاريخ تصوّف، اين نظريه را رد مى كند و مى گويد: اگر صوفى منسوب به اهل صُفّه بود مى بايست «صُفّى» گفته مى شد. در حالي که چنين نشده است پس اين انتساب نادرست است.
قول سوم : غالب مورخين و محققين و کساني که درباره تصوف مطالعه دارند اين کلمه را مشتق از صوف به معني پشم مي دانند. چرا که صوفيان اوليه و عده کثيري از آنان در طول تاريخ غالبا لباس پشمينه مي پوشيدند و آن را نشانه زهد و دوري از دنيا براي خود قلمداد مي کردند. با توجه به نقل هاي تاريخي و گفتار بزرگان و همچنين روايات وارد شده در اين مورد به نظر مي رسد که اين قول از تمام اقوال ذکر شده قوي تر بوده و از اعتبار بيشتري برخوردار مي باشد. چنانچه برخي از بزرگان صوفيه نيز اين قول را پذرفته اند. [4]
دکتر عبد الحسين زرين کوب نيزدر كتاب خود مي¬نويسد: در ميان ريشه¬شناسي¬هايي که براي کلمه صوفي پيشنهاد شده است، محتمل¬ترينشان آن است که صوفي را از صوف به معناي پشم مشتق بدانيم. صوفيان به عنوان نشانه¬اي از فقر ديني خود، جامه¬هاي پشمي خشني به تن مي¬کردند. [5] البته کساني هم مانند قشيري که از بزرگان متصوفه مي باشد متعقد است که اين کلمه اصلا عربي نيست بلکه لقبي است که به اين گروه داده اند. [6]
نکته اي که در تمام کتابهاي مربوط به تصوف آمده اين است که کلمه صوفي و تصوف در زمان صدر اسلام استعمال و رواج نداشت بلکه در اواسط قرن دوم هجري اين لفظ بر عده اي از افراد که رفتار خاصي براي خود در نظر گرفته بودند اطلاق شد. اولين بار اين کلمه بر عثمان بن شريک کوفي اطلاق شد. [7] اتفاق مورخين بر اينکه اين لفظ در اواخر قرن دوم رواج پيدا کرده خود دليلي است بر عدم وجود چنين سلکي در سيره پيامبر و اهل بيت(ع)
مفسر قرآن علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان راجع به پيدايش و چگونگي اين فرقه مي فرمايد :‏ [8]
در همين روزگار بود كه مكتبى ديگر در بين مسلمانان خودنمايى كرد، و آن مكتب تصوف بود، كه البته ريشه در عهد خلفا داشت، البته نه به عنوان تصوف، بلكه به عنوان زهد گرايى، ولى در اوائل بنى العباس با پيدا شدن رجالى از متصوفه چون با يزيد بسطامى و جنيد و شبلى و معروف كرخى و غير ايشان رسما به عنوان يك مكتب ظاهر گرديد.
پيروان اين مكتب معتقدند كه راه به سوى كمال انسانى و دست‏يابى بر حقائق معارف منحصر در اين است كه آدمى به طريقت روى آورد، و طريقت (در مقابل شريعت) عبارت است از نوعى رياضت كشيدن در تحمل شريعت كه اگر كسى از اين راه سير كند، به حقيقت دست مى‏يابد، و بزرگان اين مكتب چه شيعيان و چه سنيان سند طريقت را منسوب كرده‏اند به على بن ابى طالب (ع) و چون اين طائفه ادعاى كرامتها مى‏كردند، و در باره امورى سخن مى‏گفتند كه با ظواهر دين ضديت داشت، و عقل هم آنها را نمى‏پذيرفت، لذا براى توجيه ادعاهاى خود مى‏گفتند اينها همه صحيح و درست است، چيزى كه هست فهم اهل ظاهر (كه منظورشان افراد متدين به احكام دين است) عاجز از درك آنها است و شنيدن آن بر گوش فقها و مردم عوام از مسلمانان سنگين است و به همين جهت است كه آن مطالب را انكار مى‏كنند و در برابر صوفيه جبهه گيرى نموده از آنان بيزارى جسته و تكفيرشان مى‏كنند، و بسا شده كه صوفيان به همين جرم گرفتار حبس و شلاق و يا قتل و چوبه دار و يا طرد تبعيد شده‏اند و همه اينها به خاطر بى پروايى آنان در اظهار مطالبى است كه آن را اسرار شريعت مى‏نامند، و اگر دعوى آنان درست باشد يعنى آنچه آنان مى‏گويند مغز دين و لب حقيقت بوده و ظواهر دينى به منزله پوسته رويى آن باشد و نيز اگر اظهار و علنى كردن آن مغز و دور ريختن پوسته روى آن كار صحيحى بود خوب بود آورنده شرع، خودش اين كار را مى‏كرد و مانند اين صوفيان به همه مردم اعلام مى‏نمودند تا همه مردم به پوسته اكتفاء ننموده و از مغز محروم نشوند، و اگر اين كار صحيح نيست بايد بدانند كه بعد از حق چيزى به جز ضلالت نمى‏تواند باشد.
اين طائفه در اول پيدايش مكتبشان در مقام استدلال و اثبات طريقه خود بر نيامدند، و تنها به ادعاهاى لفظى اكتفاء مى‏كردند ولى بعد از قرن سوم هجرى بتدريج با تاليف كتابها و رساله‏هايى مرام خود را در دلها جا دادند، و آن قدر هوادار براى خود درست كردند كه توانستند آراى خود را در باره حقيقت و طريقت علنا مطرح سازند و از ناحيه آنان انشاآتى در نظم و نثر در اقطار زمين منتشر گرديد.
و همواره عده و عده‏شان و مقبوليتشان در دلهاى عامه و وجهه‏شان در نظر مردم زيادتر مى‏شد تا آنكه در قرن ششم و هفتم هجرى به نهايت درجه وجهه خود رسيدند، ... در ادامه علامه علت انحطاط صوفيان را بعد از اين قرن ها در موارد زير مي دانند:
• کجروي ها در اعمال و رفتار صوفيه
• نسبت دادن اعمال خود به خداوند و دين اسلام و ايجاد بدعت هاي فروان به نام دين
• سوء استفاده از مردم
• ابداع رهبانيت در دين به نام دين
• ابداع خانقاه در برابر مسجد
جايگاه تصوف در اسلام

در اين باره با اشاره به روايات اهل بيت جايگاه تصوف را در دين اسلام تبيين مي نماييم :
نبي اكرم (ص) فرمود: « لا تقوم الساعه علي امتّي حتي يخرج قوم من امتّي اسمهم صوفيّه ليسوا منّي انّهم يهود امّتي يحلقون للذكر و يرفعون اصواتهم بالذكر ، يظنّون انّهم علي طريق الابرار بل هل اضلّ من الكفار و هم اهل النار، لهم شهقه كشهقه الحمار و قولهم قول الابرار عملهم عمل الفجّار و هم منازعون للعلماء ليس لهم ايمان و هم معجبون باعمالهم ليس لهم من عمالهم الاّ التعب».
قيامت برپا نمي شود تا اينکه گروهي از امتم به نام صوفيه ظاهر مي شوند كه از من نيستند ، آنان يهود امت منند، براي گفتن ذكر ، حلقه مي زنند و صدايشان را به گفتن آن بلند مي كنند و بر اين تصورند كه راه نيكان را مي پويند در صورتي كه از كفار گمراه تر و اهل آتش دوزخ اند، نظير الاغ عرعر مي كنند و سخنان افراد نيك كردار را بر زبان مي آورند ولي در كردار ، چون فاسقان و فاجرانند . باعلما در ستيزند و بهره اي از ايمان ندارند، از انجام كار هاي خود خرسندند با اين كه عملشان جز خستگي سودي برايشان ندارد».
امام رضا(ع): « من ذُکر عنده الصوفيه و لم ينکرهم بلسانه و قلبه فليس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفار بين يدي رسول الله ص» [9] « هر کس نزد او از صوفيه سخن به ميان آيد و به زبان و دل انکار ايشان نکند، از ما نيست و هر کس صوفيه را انکار نمايد گويا اين که در راه خدا در حضور رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با کفار جهاد کرده است.»
به سند صحيح از احمد بن محمد بزنطي روايت کرده اند که مردي به امام صادق (سلام الله عليه) عرض کرد در اين زمان قومي پيدا شده اند که به آن ها صوفي مي گويند درباره ي آن ها چه مي فرماييد؟ امام در پاسخ آن ها فرمودند:
«انّهم اعدائنا فمن مال اليهم فهو منهم و يحشر معهم و سيکون اقوام يدّعون حبّنا و يميلون اليهم و يتشبّهون بهم و يلقّبون انفسهم بلقبهم و يأوّلون اقوالهم الّا فمن مال اليهم فليس منّا و انّا منهم بُرَآءٌ و من انکرهم و ردّ عليهم کان کمن جاهد الکفار بين يدي رسول الله ص.» [10]
« آن ها "صوفيان" دشمنان ما هستند، پس هر کس به آنان ميل کند از آنان است و با آنان محشور خواهد شد و به زودي کساني پيدا مي شوند که ادعاي محبت ما را مي کنند و به ايشان نيز تمايل نشان مي دهند و خود را به ايشان تشبيه نموده و لقب آنان را بر خود مي گذارند و گفتارشان را تأويل مي کنند. بدان که هر کس به ايشان تمايل نشان دهد از ما نيست و ما از او بيزاريم و هر کس آنان را رد و انکار کند مانند کسي است که در حضور پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با کفار جهاد کرده است.»
در رابطه احاديث فراوان وجود دارد که مي توان با مراجعه به آنها از جايگاه تصوف در اسلام آگاه شد.
منابع :
1. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه
2. ابونصر سراج طوسي، اللمع في التصوف، چاپ ليدن
3. اردبيلي، احمد، مقدس اردبيلي، حديقة الشيعه
4. بيروني، ابوريحان، تحقيق ماللهند
5. حر عاملي، الإثني عشريه في رد علي الصوفيه
6. خويي، شرح نهج البلاغه
7. زرينکوب، عبدالحسين، تصوف ايراني در منظر تاريخي آن
8. طباطبايي، ترجمه الميزان،
9. غني، تاريخ تصوف در ايران
10. قشيري، عبدالله،ترجمه رساله قشيريه
11. قمي، عباس، سفينه البحار
12. الهامي، داود، عرفان وتصوف

منبع: راسخون

الهی هب لی لانقطاع کمال الیک
دوشنبه 14 مرداد 1392 - 23:02
نقل قول اين ارسال در پاسخ گزارش اين ارسال به يک مدير
sae آفلاین
ارسال‌ها : 130
عضویت: 5 /5 /1392
محل زندگی: -------------
تشکرها : 4
تشکر شده : 45

پاسخ 1 : آشنايي با فرقۀ انحرافی تصوف

صوفي ، صوفيه و تصوف (1)
تهيه کننده : محمود کريمي
منبع : اختصاصي راسخون

تصوف به عنوان يکي از انحرافات جدي در امت اسلام ، دوران پر فراز و نشيبي را طي نموده است ، اهل بيت عليهم السلام به عنوان رهبران الهي از همان ابتداي تشکيل اين جريان به مخالفت با اين جريان پرداختند.
اين انحراف از بين اهل سنت آغاز گرديد و تقريبا تا دوران صفويه در بين شيعيان جايگاهي نداشت اکثر قريب به اتفاق بزرگان صوفيه از اهل سنت بودند.
اين جريان انحرافي با زهد ورزيهاي حسن بصري و سفيان ثوري در عصر امامت آغاز گرديد تا اينکه در دوران امام صادق عليه السلام رسما به عنوان مسلک و مذهب توسط ابوهاشم کوفي اعلام موجوديت کرد.
متن حاضر نگاهيست به اين جريان و فرقه هاي بوجود آمده از آن تا به امروز . بديهي است که بررسي اين جريان با قدمتي حدود ۱۲۰۰ سال نيازمند نوشته هاي بيشتر است .
در اين مطالب سعي شده است که به صورت مختصر نگاهي به اين انحراف شود.
متاسفانه افراط و تفريط در بررسي اين جريان هميشه مشکل ساز بوده است ، عده اي آن را به عنوان يک جريان عرفاني بصورت مطلق با تمام عقايد آن پذيرفته اند و سعي در توجيه انحرافات آن نموده اند و عده اي ديگر نيز با هدف مقابله و مبارزه با عرفا و عرفان حقيقي نيز اعلام جنگ نموده اند .
و حال آنکه عرفان مورد نظر تشيع همان عرفان فقاهتي است که بزرگاني همچون مرحوم سيد علي قاضي ، علامه طباطبائي ، و حضرت امام خميني رحمت الله عليهم از بزرگان آن در دوران اخير بوده اند.

واژه صوفي

براي کلمه صوفي 1001 معنا در نظر گرفته اند
قول اول: قول متصوفه است که گفته اند کلمه صوفي مشتق از صُفّه است و سعي دارن آنرا به اصحاب صفه که ياران پيامبر بودند و در روي سکو بخاطر فقر زندگي مي کردند برسانند .
اين قول مردود است چرا که : اين جريان يک واقعيت تلخ اقتصادي است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آنها را يک به يک بيرون آورد و متحول کرد و در عين حال صوفيه وبراي اثبات اين قول هيچ سندي ارائه نداده است. ثانيا اگر از صفه مشتق شده بود بايد صفي مي شد نه صوفي .
قول دوم : از اهميت ويژه اي برخوردار است چرا که روايات ائمه (عليهم السلام) هم مويد آن است و عبارتست از اينکه : اين کلمه از صوف گرفته شده بمعناي پشم. چون صوفيان اوليه لباسهاي پشمينه مي پوشيدند. دکتر اسدالله خاوري از پيروان فرقه صوفيه ذهبيه نيز در کتاب خود اين نظريه را تاکيد مي کند . دکتر عبدالحسين زرين کوب از مدافعان تصوف مي نويسد: در ميان ريشه شناسي هايي که براي کلمه صوفي پيشنهاد شده است محتمل ترينشان بي شک آن است که صوفي را از صوف به معناي پشم مشتق مي داند. صوفيان به عنوان نشانه اي از فقر ديني خود جامه هاي پشمي خشني به تن مي کردند (تصوف ايراني در منظر تاريخي آن ص38)

منشاء و سرچشمه

معمولا بسياري از صوفيان و مدافعان آنها سعي ميکنند زمينه پيدايش تصوف را زهد اسلامي و نياز امت معرفي کنند در همين زمينه به دو نظر اشاره مي شود .
اول : قول مرحوم جلال الدين همايي: عامل پيدايش تصوف همان زهد و پرهيزگاري است . (تصوف در اسلام ص ۶۰)
دوم: قول دکتر کاظم يوسف پور : در جهان اسلام خاستگاه اصلي تصوف را بايد در اعتراض گروهي از مومنان دلسوخته جستجو کرد که پس از دوران طلايي اسلام شاهد گرايش مسلمين به ماديگري و دنيا طلبي بودند . (نقد صوفي ص۲۸)
طبق اين دو خاستگاه اصلي تصوف ، اعتراض گروهي مومن دلسوخته بود در برابر گرايش به ماديگري مسلمين .
حال بايد سوال کرد :
الف : اگر اعتراض مسلمانان دلستوخته بود چرا اهل بيت عليهم السلام همراهي نکردند و چرا سردمداران اين جريان را طرد کردند؟!
ب-اين مومنان دلسوخته چه کساني بودند؟حسن بصري، سفيان ثوري يا ابوهاشم کوفي و ... که در زمان خود اهل بيت عليهم السلام زندگي مي کردند و اهل بيت عليهم السلام به شدت مخالفت مي کردند .
حسن بصري که حرفهاي بني اميه را اسلاميزه مي کرد !! تا کارش به جايي رسيد که فقيه حجاج بن يوسف شد!!
حسن بصري که امام علي عيله السلام و امام حسن عليه السلام را مي شناخت و آن بزرگواران نيز حسن بصري را مي شناختند. حال اگر دلسوختگي حسن بصري و... بود مي شود مشربي درست کرد که امام علي عليه السلام تاييدش نکند؟ و اگر قرار بود از اين جريان زهد اسلامي شکل گيرد چرا از کميل و عمار و ... خبري نيست؟!
و همچنين تاريخ شهادت مي دهد که امثال ابوهاشم کوفي از سرمايه داران زمان خود بوده اند.
قول صحيح درباره زمينه پيدايش تصوف :
اين جريان را مي شود سقيفه بني ساعده دوم ناميد چرا که با تشکيل سقيفه بني ساعده ولايت و زعامت را توانستند از امام عليه السلام بگيرند ولي در مقابل معنويت امام عليه السلام ماندند و نتوانستند کاري کنند ، لذا بهترين کار ساخت جريان و شخصيت هايي بود که بتوان آنها را جايگزين ائمه کرد و ولايتي را تعريف کرد که در عين تبعيت مردم از آن با حکومت هاي وقت کاري نداشته باشند ،يعني اسلام منهاي معنويت .
البته به دليل آشنايي اسلام با ساير اديان و فرقه هاي وقت و به دليل گسترش قلمرو حکومت اسلامي نقش ساير آيين ها در تاسيس اين مسلک را نمي توان ناديده گرفت .
آسين پالاسيوس از شرق شناسان و عرفان شناسان يوناني منشاء تصوف را زهد و عرفان مسيحي و فلسفه نوافلاطوني اسکندريه مي داند (کتاب عقل و وحي در اسلام ص ۱۱۱(

منشأ و سرچشمه آداب و رسوم تصوف

در حقيقت مخلوطي از تفکرات فرقه ها و اديان مختلف اعم از بودايي ، ميترايي ، زردشتي ، مانوي ، تائو ، مسيحي ، برهمائي ، يهود ، اسلام و ... است.
مسائلي همچون فقر ، خرقه پوش ، رياضت هاي طولاني از آداب هندوها ست. ( ماللهند ج1ص25 )
تشرف را از آيين ميترا گرفتند (آيين ميترا همان مهر پرستي ايران باستان است) (ميترا يعني خورشيد) آيين ميترا ص27
غسل اسلام گنابادي ها از غسل تعميد مسيحي ها اخذ شده است .
پرسه و گدايي صوفي مبتدايي از آيين برهمايي گرفته شده (کتاب ماللهند ج2ص453)
عين قول و عقيده صوفي ها در مورد ذکر در آيين زردشت آمده که بايد پيکر پير را بدل گيرند و چنان داند که حاضر و ناظر است و از فکر پير غايب نگردد . (کتاب رياض السياحه ص181)
چنانچه ملا علي گنابادي (فرزند ملاسلطان) مشهور به نور علي شاه ثاني مي گويد :
مقلد ناچار است که در وقت عبادت مرشد را در نظر آورد . (صالحيه ص334)
کيوان قزويني در استوار نامه ص 192 : صحت اعمال و عبادات و معارف موقوف است به اجاز قطب و الا باطل است و قبول خدا نيست اگر چه با خلوص نيت باشد زيرا معناي خالص بودن نيت خلوص للقطب است و کسي راهي به خلوص لله ندارد مگر از راه قطب . ولايت يعني بيعت با ولي امر که بواسطه آن صورت قطب وارد قلب مي شود.
عشريه که در فرقه نعمت اللهي گنابادي جريان دارد و جانشين خمس و زکات است از آيين مسيح و يهود اخذ شده است. (انجيل متي باب 23 شماره 23)

دوره هاي مختلف تصوف


1. مرحله تاسيس:

بعد از جريان سفيان ثوري و ابوهاشم کوفي است که مرحله رشد و دست به عصا راه رفتن اين جريان است .

2. جوانه زدن تصوف :

ازچهره هاي مشهور اين دوره شفيق بلخي (وفات 194)رابعه عدويه(وفات185) حارث محاسبي (وفات 190 تا 195) که در اين دوره کم کم نوعي مباني وارد تصوف شد مانند عشق که توسط رابعه عدويه گسترش يافت .

3. مرحله رشد و رواج تصوف:

تقريبا قرن سوم است از چهره هاي معروف اين دوره که تصوف را رشد دادند بايزيد بسطامي ، جنيد بغدادي ، سهل تستري ، منصور حلاج ، و شبلي بودند و مفاهيمي همچون شطحيات و تقديس شيطان وارد تصوف شد.

4. مرحله نظم و کمال :

اوايل قرن چهارم که کل آبادي و سراج از مشاهير اين دوره هستند تصوف وارد کتابها مي شود و اولين کتابها به رشته تحرير در مي آيد ، مانند : الرعايه لحقوق الله که نويسنده اش مجهول است، و اللمع سرّاج طوسي که متوفاي 380 است .

5. مرحله شرح و تعليم :

مربوط به قرن هاي 7،8،9،5،6 است که از بهترين قرن هاي رشد و شکوفائي براي تصوف محسوب مي شود ، در اين دوره سير و سلوک فرقه اي شروع شد و فرقه هاي زيادي شکل گرفت.
از چهره هاي تاثير گذار اين مرحله : سيف فرفاني ، داوود قيصري ، عبدالرحمن جامي ، لاهيجي ، عطار نيشابوري، شبستري و مولوي ، را مي توان نام برد .
در اين دوره تصوف نظري مدون مي شود و تصوف در حيطه عمل گسترش زيادي مي يابد.

6. خانقاه

در قرن چهارم واقعه اي بوقوع پيوست که نقطه عطف براي تصوف بود و آن ايجاد اولين خانقاه است .
واژه خانقاه بصورتهاي مختلف خوانده و نوشته مي شود.
بيشتر تلفظ ها عبارتند از :
خانگاه ، خوانقاه ، خانه گه ، خانجاه ، خانجاه ، خانقه ، خانگه و ... 33 نوع نوشتاري دارد .
معني هم که در نظر گرفتند : خان>کاروانسرا
خان>معبد و پرستشگاه
زيزدان چو شاه آرزو يافت
ز دريا سوي خان آذر شتافت
خوان>سفره
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سيمرغ در قاف حسرت خورد
خان>حاکم
«گاه» هم به چند معنا آمده است :
گاه>سرير و تخت پادشاهي
گاه>زمان و هنگام
گاه>جا و مکان
خانقاه را بيشتر به معناي معبد و پرستشگاه و سفره گرفته اند .
اولين خانقاه به شهادت خود صوفيه در قرن چهارم هجري و توسط اميري مسيحي در رمله شام براي صوفيان ساخته شد.
مي نويسند: اميري ترسا به شکار رفته بود در راه دو تن را ديد از اين طايفه که فرا هم رسيدند و دست در آغوش يکديگر کردند و هم آنجا بنشستند و آنچه داشتند از خوردني پيش نهادند و به خوردني. آنگاه برفتند ، امير ترسا را معامله و الفت ايشان با يکديگر خوش آمد. يکي از ايشان را طلب کرد و پرسيد آن کي بود؟ گفت ندانم ، گفت از کجابود؟ گفت ندانم ، گفت ترا چه بود؟ گفت هيچ چيز. امير گفت : پس اين چه الفت بود که شما را با يکديگر بود؟ درويش گفت: اين مارا طريقت است ، گفت شما را جايي هست که آنجا فراهم آييد؟ گفت ني. گفت : پس من براي شما جايي سازم تا با يکديگر آنجا فراهم آييد. پس آن خانقاه به رمله بساخت(نفحات الانس ص31 - طرايق الحقايق ج1ص80)
کم کم صوفيان هر کجا رفتند خانقاهي ساختند ، مساجد ترک شد و موقوفات براي خانقاه معين نمودند و آدابي بنا نهادند ، حتي براي ورود به خانقاه آداب و رسوم خاصي ساختند و براي هر خانقاه يک متولي به نام شيخ درست کردند .(سفرنامه ابن بطوطه ص26)
مستر همفر جاسوس انگليس در کشورهاي اسلامي در خاطرات خود برنامه تولت انگلستان را در رابطه با اسلام اينگونه بيان مي کند : گسترش همه جانبه خانقاه هاي دراويش ، تکثير و انتشار رساله ها و کتابهائي که مردم عوام را به روي گرداندن از دنيا و مافيها و گوشه گيري سوق مي دهد مانند مثنوي مولوي و احياالعلوم غزالي .(خاطرات مستر همفر ص 65)
اگر مسجد پايگاه رسمي اسلام است در مقابل آن خانقاه هميشه پايگاه مخالفين اسلام و کانون توطئه عليه اسلام بوده است. ارزش مسجد در اسلام بسيار زياد است به دليل اينکه مهمترين کانون تربيت اسلامي مي باشد .
پيامبر گرامي اسلام فرمودند : رفت و آمد به مساجد رحمت است و خودداري از رفتن به مساجد نفاق است (کنز العمال ص570)
و در روايتي ديگر مي فرمايند : مساجد خانه هاي افراد با تقوا مي باشد(جامع الاحاديث شيعه ج4ص437)
حضرت علي عليه السلام مي فرمايند : مساجد بهترين قطعات زمين هستند و ارزشمندترين انسانها در پيشگاه با عظمت خداوند کسي است که نخستين شخص در رفتن به مسجد و آخرين نفر در بيرون آمدن از آن بوده باشد (سفينه البحار ج1 ص600) از اين قبيل روايات بسيارند.
و سوال ما از متصوفه ، چرا خانه هاي خدا را رها کرده و در خانقاه ها سکونت گزيده اند و چرا در بين صفوف مسلمين تفرقه ايجاد ميکنيد؟
البته برخي فرقه هاي صوفيه به دليل ترس از مردم ، اسم خانقاه هاي خود را به حسينيه تغيير داده اند. اما برنامه هاي هميشگي خود را انجام مي دهند.

تصوف و تشيع

سوابق صوفيه نشان مي دهد كه صوفيان نخستين اكثرا سني مذهب هستند مثل جنيد بغدادي - ابوهاشم كوفي - منصور حلاج ابو حلمان دمشقي - قطب الدين حيدر و... مولوي - با يزيد بسطامي - عطار - سنايي و ... همه و همه سني هستند حال سوال اين است كه تصوف از چه زماني وارد تشيع شد ؟ چه كساني نقش داشتند ؟ چرا وارد شد ؟

مبناي دولت صفويه شيعه گري بود و تشيع مذهب رسمي شد .

شاه اسماعيل از نوادگان شيخ صفي اردبيل بود كه شيخ صفي صوفي بود و داراي اختيارات و نفوذ بي نظير در ايران بود ، صفويه تشيع را مذهب رسمي اعلام كرد و از طرفي چون شاهان صفوي از نسل صوفي و گرايش به تصوف داشتند تشيع و تصوف را كنار هم قرار دادند .
دكتر زرين كوب مي گويد : صفويه در عين اينكه تشيع را ركن عمده دولت خويش ساختند تصوف را ركن ديگر آن تلقي كردند و در نهضت انقلابي آنان بود كه تصوف و تشيع بهم امتزاج يافت . (دنباله جستجو در تصوف ايران ص 230)
شاه اسماعيل خودش را مرشد كامل و قطب وقت اعلام كرد و تصوف در كنار تشيع در ايران گسترش يافت بعدها و در زمان شاه عباس عده اي از بزرگان خاندان صفي ادعاي مرشديت كردند و خواستند مرشديت و پادشاهي را از هم جدا نمايند . آنها پادشاه را مرشد كامل خلع كردند اين مساله و نفوذ علماي شيعه در دربار باعث گرديد كه شاه عباس به مخالفت با صوفيان برخيزد و سر انجام دست به قلع و قمع صوفيان زد و كار به جايي رسيد كه كسي جرات نداشت خودش را صوفي معرفي كند.

عقايد و تفکرات صوفيه

هر يک از فرق صوفيه و احکام خاصي دارند که شايد بعضي از آنها در ساير فرقه ها ديده نشود. به دليل اينکه منشا و مبدا اين احکام در تصوف قطب به عنوان رهبر صوفيان است لذا آداب و عقايد متفاوتي شکل گرفت .

ولايت در نزد صوفيه

صوفيه همانند شيعيان معتقد به ولايت و وجود ولي در عالم اند و مي گويند هرگز عالم از اين کاملان خالي نيست و به برکت ايشان بلايا از خلق عالم مندفع مي گردد; و اين مسئله باعث شده که پنداشته شود تصوف و تشيع مترادف يا عين هم اند; حتي سيد حيدر آملي گفته است که شيعه اي که صوفي نباشد شيعه نيست و صوفي اي که شيعه نباشد صوفي نيست.
در مسئله ي ولايت بين تشيع و تصوف تفاوت عميقي وجود دارد و براي روشن شدن اين تفاوت و افتراق، بيان مسائل زير لازم است:
مسئله ي اول: معناي لغوي ولايت: در لغت براي ولايت معاني متعددي از قبيل قرب، محبت، نصرت، ربوبيت، حق تصرف و امثال اين ها ذکر شده، لکن معنايي که راغب در مفردات براي ولايت ذکر نموده است جامع ترين معناست. وي مي گويد:
الولاء و التوالي به اين معناست که دو چيز يا بيشتر از آن، طوري در کنار هم قرار بگيرند که چيز ديگري بين آنها فاصله نباشد.
اين معنا در تمام معاني ديگري که براي ولا و ولايت ذکر شده به نحوي وجود دارد.
مسئله ي دوم: ولايت در اصطلاح شيعه: در اصطلاح شيعه از ولايت معاني مختلفي اراده مي شود که نياز به توضيح دارد.
شهيد مطهري(رحمه الله) براي ولا و ولايت در کتاب ولاءها و ولايتها اقسامي ذکر کرده است و ما هم بحث را بر اساس همين تقسيمات مطرح مي کنيم.
الف) ولاي منفي: در دين اسلام يکي از ولايت ها ولايت منفي است; يعني ترک آن ولايت از مسلمانان خواسته شده است. به اين معنا که مسلمانان نبايد دوستي و سرپرستي غيرمسلمان را بپذيرند; ولي احسان و نيکي به آنان در عين حالي که دوستي و سرپرستي آنان را نمي پذيرد، از نظر اسلام مانعي ندارد، چون اسلام به بشردوستي اهميت خاصي مي دهد. اين ولايت اختصاص به شيعه ندارد و همه ي مسلمين در اين مسئله با هم متحدند.
ب) ولاي اثباتي: ولاي اثباتي بر دو قسم است: يکي ولاي اثباتي عام و ديگري ولاي اثباتي خاص. ولاي اثباتي عام به ولايي گفته مي شود که به همه ي افراد جامعه ي اسلامي تعلّق مي گيرد و اختصاص به فرد و يا طبقه ي خاصي ندارد و آن به اين معناست که براي همه ي افراد جامعه ي اسلامي ولاي دوستي و قرابت ثابت است و بر همديگر در مورد امر به معروف و نهي از منکر ولايت دارند. اين قسم ولايت نيز اختصاص به شيعه ندارد و همه ي مسلمين آن را قبول دارند.
اما ولاي خاص اثباتي با تمام اقسامش، اختصاص به پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) دارد; يعني مسلمانان مکلّف اند که از حيث اعتقاد و عمل، اين ولاها را درباره ي آنان رعايت کنند. اين ولا داراي اقسام زير است:
1. ولاي محبّت يا ولاي قرابت: مراد از اين ولا، دوستي و محبّت اهل بيت رسول الله(صلي الله عليه وآله) است و در قرآن کريم آيه ي مودّت دلالت صريحي بر وجوب اين محبت و دوستي دارد; آن جا که مي فرمايد:
(قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي); بگو بر رسالتم چيزي از شما نمي خواهم جز دوستي اقربا و اهل بيتم.
در اين قسم ولا، همه ي مسلمين با هم اتحاد دارند و محبّت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله)را واجب مي دانند. شافعي در اين باره مي گويد:
اگر محبّ اهل بيت رافضي است، پس اي جن و انس شهادت بدهيد که من رافضي هستم.
و نيز در شعر معروف خود وجوب دوستي اهل بيت را به صراحت مطرح نموده است. زمخشري نيز در ذيل آيه ي مودّت روايات متعددي از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) درباره ي دوستي و محبّت اهل بيت(صلي الله عليه وآله) ذکر کرده است.
2. ولاي امامت: اين ولا ولايي است که اگر از طرف خداوند به هر کسي داده شود، پيروي مردم در امور ديني از او واجب مي گردد. به عقيده ي شيعه، اين ولايت بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) از طرف خداوند به امامان معصوم دوازده گانه(عليهم السلام) اعطا شده و مرجعيت ديني بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)در امامان معصوم(عليهم السلام)منحصر گرديده است، مگر اين که از طرف آنان نايبي در اين مسئله معين گردد و حديث ثقلين و آيه ي تطهير و آيات و روايات متعدد ديگر بر حقانيت اين عقيده ي شيعه دلالت دارند.
3. ولاي زعامت: ولاي زعامت عبارت است از رهبري اجتماعي و سياسي جامعه ي اسلامي که به عقيده ي شيعه بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)از طرف خداوند به امامان معصوم(عليهم السلام)اعطا گرديده و با آيات متعددي، از قبيل آيه ي اطاعت و آيه ي ولايت بر مدعا استدلال شده است.
4. ولاي تصرف: اين ولا برخلاف ولايت هاي سه گانه ي فوق که تشريعي و قراردادي اند، ولاي تکويني و بالاترين مرحله ي ولايت است.در نظر شيعه، بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)، حامل اين ولايت فقط نفس پاک انسان کامل است و انسان کامل هم منحصر در حجج الله و امامان معصوم(عليهم السلام)است. پس حامل اين ولايت، که انسان کامل و معصوم است، داراي نفوذ غيبي بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح، نفوس، قلب ها و اعمال است. اين که اين ولايت اکتسابي است يا خدادادي در اين جا مجالي براي بيان آن نيست.
ولاي امامت، زعامت و تصرف مختص عقايد شيعه است و ساير مسلمين به اين ولايت ها نسبت به ائمه ي دوازده گانه که اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) هستند اعتقاد ندارند. در نظر تشيع اين ولايت هاي سه گانه از ستون دين به شمار مي آيد. از امام صادق(عليه السلام)نقل شده است که
اسلام بر پنج چيز استوار شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولايت. و به هيچ کدام از اين ها آن قدر بها داده نشده است که به ولايت داده شده است.
پس در مذهب تشيع، ولايت ائمه ي طاهرين(عليهم السلام) در سه جهت مرجعيت ديني، رهبري سياسي و تصرف و نفوذ غيبي بر جهان و انسان ها از اصول عقايد ديني به شمار مي آيد.
مسئله ي سوم: ولايت در تصوف: ولايتي که در نزد صوفيه مطرح است از جهات متعددي با ولايتي که در عقايد شيعي مطرح است تفاوت ريشه اي دارد که به برخي از آنها اشاره مي شود:
1. ولايت در تصوف معنا و تعريف خاصي دارد که هرگز بر معناي ولايت مطرح در تشيع انطباق ندارد; زيرا صوفيه معتقدند مقام ولايت عبارت است از مرتبه ي فناي في الله و ولي در اين مقام، در تجلّي احدي محو و مستهلک شده و به علت سکر و استغراقي که بر او عارض مي شود، تابعيت و عبوديت به حسب صورت از او مرتفع مي گردد، اما از نظر معنا او عين تابع و عابد است; لذا به عقيده ي صوفيه، ولايت و مقام قدس متوقف بر ايمان است نه عمل.
ناگفته پيداست که هيچ کدام از اين معاني در ولايت شيعي راه ندارد، بلکه مقام ولايت در مذهب شيعه مقتضي عبوديت و تابعيت بهتر و بيشتر است و لذا ولي و امام، با کمال هوشياري و علم، بيانگر شريعت است، نه اين که العياذ بالله در سکر و فنا به سر ببرد.
2. ولايت در تصوّف داراي مراتب مختلف و هر مرتبه مشتمل بر تعداد مشخصي ولي است و بالاترين مرتبه ي ولايت اختصاص به قطب و دغوث دارد. هر چند برخي از صوفيه به ولايت ائمه ي دوازده گانه به مذاق خودشان، بريده از امامت و رهبري و ولايت تشريعي، هم سان با اقطاب خودشان قايل هستند و تنها فرقه ي ذهبيه با جعل ولايت کليه شمسيه و ولايت جزئيه ي قمريه سعي کرده اند که بين ولايت ائمه ي دوازده گانه(عليهم السلام) و ساير اوليا تفاوت ايجاد کنند، لکن در مجموع اين عقيده ي آنان کاملا با آنچه در متون روايات شيعه ثابت است بيگانه است; چون در تشيع ولايت به ائمه ي دوازده گانه(عليهم السلام)اختصاص دارد و هيچ کسي غير از آنان نمي تواند از اين مقام برخوردار باشد و درآميختن ولايت ائمه(عليهم السلام) با ولايت ديگران، طبق روايتي از امام صادق(عليه السلام)، آميختن ايمان به ظلم و شرک است.
3. به اعتقاد صوفيه، ولايت يک امر اکتسابي است که با رياضت و انجام برنامه هاي صوفيانه براي هر کس در تحت تربيت و اشراف مرشد قابل دست رسي است. اما ولايتي که در تشيع مطرح است نمي تواند اکتسابي باشد، بلکه طبق مقتضاي حکمت خداوند به امامان دوازده گانه(عليهم السلام) عنايت شده است.
4. ولايت شيعه آن طور که بيان شد، ريشه در قرآن و روايات دارد، برخلاف ولايت صوفيه که متکي بر ذوقيات و افکار شاعرانه است و هيچ پشتوانه اي قرآني و روايي ندارد.
از مطالب فوق چنين نتيجه مي گيريم که ولايت مطرح در نزد صوفيه، هيچ گونه سنخيتي با ولايتي که شيعه به آن معتقد است ندارد و ثابت گرديد که نه تنها تصوف و تشيع مترادف نيستند، بلکه از جهات مختلف تباين صريح بين آنها کاملا ظاهر و مشهود است.

شطح يا شَطَح

در تعريف لغوي و اصطلاحي شطح اختلاف زيادي وجود دارد .
از ديدگاه صوفي : شطح در زبان راندن عبارتي كه بظاهر گزاف و گران و سنگين باشد مانند انا الحق حلاج و سبحاني ما اعظم شاني با يزيد بسطامي
و از ديدگاه فقه : به زبان راندن عبارات كفر آميز كه منع شرعي دارد
صاحب تاج العروس كه يكي از متبتع ترين دانشمندان لغت است مي گويد : اكثر ائمه لغت اين كلمه را ذكر نكرده اند ،‌تنها بعضي از صرفيون آن را در باب اسما اصوات ذكر نموده اند . او سپس از يكي از استادان خود نقل مي كند كه او گفته : من در كتب لغت بر اين كلمه واقف نگشتم ،‌گويا اين كلمه عاميان باشد در عين حال در اصطلاح تصوف به كار مي رود .

تفسير اصطلاحي شطح :

روزبهان بغلي شيرازي پس از تفسير لغوي شطح مي گويد : پس در سخن صوفيان شطح ماخوذست از حركات دلشان ... از صاحب وجد كلامي صادر شود از تلهب احوال و ارتفاع روح درعلوم مقامات كه ظاهر آن متشابه باشد و عبارتي باشد آن كلمات را غريب يابند چون و جهش نشناسند و در رسوم ظاهر و ميزان آن نبينند به انكار و طعن از قائل مفتون شوند ( شرح شطحيات ص 57 )
اين جريان كه وارد تصوف شد بحران درست كرد و كشته هم داد كه حسين بن منصور حلاج اولين مقتول اين جريان است و عين القضاه همداني دومين كشته معروف آن مي باشد .جملاتي مانند اناالحق و سبحاني و ما اعظم شاني (منزه هستم من چقدر شان من بزرگ است )
با يزيد بسطامي از بزرگترين كساني است كه شطحيات زيادي از وي نقل شده است .
بايزيد را گفتند: كه جمله خلايق در تحت لواي محمد خواهند بود : گفت بالله كه لواي من از لواي محمد عظيم تر است (شرح شطحيات ص 131)
مولوي حكايت «سبحاني ما اعظم شاني »گفتن با يزيد را آورده و آن را با كرامتي از وي نيز مقرون ساخته است :
با مريدان آن فقير محتشم
بايزيد آمد كه نك يزدان منم
گفت مستانه عيان آن ذوفنون
لااله الا انا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال و گفتندش صباح
تو چنين گفتي و اين نبود صلاح
گفت اين بار ار کنم اين مشغله
كاردها در من زنيد آن دم هله
حق منزه از تن و من با تنم
چون چنين گويم ببايد كشتنم
چون وصيت كرد آن آزاد مرد
هرمريدي كاردي آماده كرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصيتهاش از خاطر برفت
عقل آمد نقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بيچاره شد
تا آنجا كه مي گويد :
چون هماي بيخودي پرواز كرد
آن سخن را بايزيد آغاز كرد
عقل را سيل تحير در ربود
زان قويتر گفت كاول گفته بود
نيست اندر جبه ام الا خدا
چند جويي در زمين و در سما
آن مريدان جمله ديوانه شدند
كاردها در جسم پاكش مي زدند
هر يكي چون ملحدان گرد كوه
كارد مي زد پير خود را بي ستوه
هر كه اندر شيخ تيغي مي خليد
باژگونه او تن خود مي دريد
يك اثر ني بر تن آن ذوفنون
وان مريدان خسته دز غرقاب خود
هر كه او سوي گلويش زخم برد
حلق ببريده ديد و زار مرد
وانكه او را زخم اندر سينه زد
سينه اش بشكافت شد مرده ابد
وآنكه آگه بود از آن صاحب قران
دل ندادش كه زند زخم گران (مثنوي دفتر چهارم ص 249)
مشايخ صوفيه شروع كردند به توجيه كردن اين شطحيات و عبارت چيدن
رزوبهان بغلي متوفاي 606 بزرگترين كتاب را توجيه شطحيات نوشته است .
اين جريان تا به امروز ادامه دارد و علماي شيعه با آن مخالفت نمودند .
حضرت امام خميني رحمت الله عليه ضمن مخالفت جدي با شطحيات آنرا نشانه خودخواهي و وسوسه شيطان و تكبر مي داند .
ايشان مي فرمايد :
اي مدعي معرفت و جبه و سلوك و محبت و فنا ،‌ تواگر براستي اهل الله و از اصحاب قلبو و اهل سابقه حسنائي هنيئا لك ولي اين قدر شطيحات و تلوينات و دعويهاي گزاف كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشف مي كند مخالفت با محبت و جذبه است ان اوليايي تحت قبائي لا يعرفهم غير تو اگر از اوليلي حق و محبين و مجذوبيني خداوند مي داند و به مردا ين قدر اظهار مقام و مرتبت مكن و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا ار از خالق خود به مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غضب مكن بدان كه اين بندگان خدا عزيزند و قلوب آنها پرقيمت است بايد صرف محبت خدا شود . اين قدار با خا نه خدا بازي مكن و به ناموس او د ست درازي نكن .(فان للبيت ربا )
پس اگر در دعوي خود صادق نيستي در زمره دورويان و اهل نفاقي .
( چهل حديث . حديث 9 )
و در جايي ديگر مي فرمايند :
همه شطحيات از نقض سالك و خودي و خودخواهي است (مصباح الهدايه ص 207)
به هر حال اين جريان بعث بروز درگيري بي تشيع و تصوف و همچنين علماي اهل سنت و تصوف گرديد .

منصور حلاج

يكي از جنجال ترين چهره هاي تصوف حسين بن منصور حلاج است . وي كسي است كه اولين شطحيات را گفت و بخاطر بسياري از انحرافاتي كه وارد دين كرد به توسط علماي شيعه و سني وقت تفكير و بردار شد .
متاسفانه صوفيان هميشه سعي نموده اند حلاج را تطهير نمايند.
اتهام حلاج فقط اين موضوع نبوده و در دادگاه وي مسائل زيادي طرح شده است .
برخي از اتهامات حلاج به شرح ذيل است

اتهامات حلاج

فرياد انا الحق ره منصور بود
يارب مددي كه فكر راهي بكنيم
اما از علماي شيعه ،‌كساني به مخالفت با او بر خواسته اند :
1- در راس آنها شيخ ابوالقاسم حسين بن روح سومين وكيل خاص امام زمان عليه السلام است و پس از او به ترتيب :
2- شيخ جليل گرانقدر مفيد (413-336)كه به حق هر چه براي شيعه مانده از زحمات اوست حتي مخالفان او را مجدد شيعه در راس سده چهارم دانسته اند
3- شيخ محمد بن ابي يعقوب معروف به ابن نديم بغدادي متوفي بعد از 337
4- وي شيخ علي بن حسين بن موسي بن بن بابويه قمي پدر مرحوم صدوق كه امام زمان عجل الله فرجه براي او در توقعي دعا كرده و او را ستايش كرده اند .
5- و شيخ الطائفه علي الاطلاق محمد بن الحسن الطوسي (460-385) كه حلقه اتصال متقدمين و متاخرين به شمار مي آيد و غالب علوم از ناحيه او به دست ما رسيده است .
6- و ابو سهل اسماعيل بني علي نوبختي متوفي 402 هجري صاحب كتاب فرق الشيعه .
و تعداد زيادي از علماي بنام شيعه همچون مقدس اردبيلي و ...
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه مي‌گذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفان‌هاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
ادامه دارد ...
منبع: راسخون

امضای کاربر : الهی هب لی لانقطاع کمال الیک
دوشنبه 14 مرداد 1392 - 23:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sae آفلاین
ارسال‌ها : 130
عضویت: 5 /5 /1392
محل زندگی: -------------
تشکرها : 4
تشکر شده : 45

پاسخ 2 : آشنايي با فرقۀ انحرافی تصوف

صوفي ، صوفيه و تصوف (2)
تهيه کننده : محمود کريمي
منبع : اختصاصي راسخون

شريعت ، طريقت ، حقيقت

اين اصول را عرفاي شيعه نيز قبول دارند اما اختلافاتي با صوفيان دارند .
در تعريف اين سه اصل عرفا مي گويند : شريعت عبارت است از تصديق پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ظوابط و حدودي كه در شرع مقدس بيان شده است.
به عبارت ديگر تعبد و تسليم در برابر انبياي الهي و اوصياي آن ها در تمام مسايل اعتقادي اخلاقي و عملي كه از طريق كتاب و سنت براي انسان ها توضيح داده شده است «شريعت» است .
«طريقت» عبارت است از دست يابي به محتوا و حالت خاصي كه از آن عمل انتظار مي رود : يعني سالك با بهره گيري از باطن و جان دستورهاي ديني به روح خود تعالي مي بخشد و حقيقت عبارت است از اينكه در اين كه سالك نه خود را مي بيند و نه عبادت و بندگي اش را از عالم كثرت ها پا را فراتر گذاشته حقيقت واحده حاكم بر كل هستي را مشاهده مي كند و در جهان هستي غير صفات و اسماي الهي و مظاهر وجودي او چيزي نمي بيند حتي خود و فعل خود را ادراك نميكند . در اين صورت است كه معني (لااله الا هو كلي شي هالك الا وجهه)(سوره قصص آيه 88 «هيچ معبودي جز او نيست همه چيز جز ذات پاك او فاني مي شود »را به خوبي مي شناسد و سير (ولله المشرق و المغرب اينما تولو فثم وجه اله )سوره بقره آيه 115 :«شرق و غرب از آن خداست و به هر سو رو كنيد خدا از آن جاست »)
را مي يابد و آنچه در آيه شريفه (كل من ع ليها فان و يبقي وجه ركب ذوالجلال و اكرام (سوره رحمن آيات 26-27 «تمام كساني كه روي آن زمين هستند فاني مي شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامي پروردگارت باقي مي ماند »)نهفته است را ادراك مي كنند .
به عنوان مثال : در نماز آنچه از مقدمات شرايط واجبات و اركان در رساله هاي عمليه آمده كه مربوط به عموم مردم است و انجام آن مستلزم رفع تكليف و ترك عمدي آن موجب فسق و چه بسا به عنوان كفر تلقي مي شود شريعت ناميده شده است .
در پس اين ظواهر ، باطني در كار است كه بيان كيفيت و كميت آن از عهده ساله هاي عمليه ساخته نيست . ميزان اخلاص حضور قلب حال و هواي عبادت و بندگي به گونه اي كه حلاوت و لذات آن را احساس كند و جمعاً مسايلي كه شخص را به خدا نزديك مي كند و به روح او عروج مي بخشد طريقت ناميده مي شود .
گاهي چند نفر در يك صف نماز مي خوانند كه همه از نظر رعايت شرايط ظاهري در يك سطح قرار دارند ولي فاصله ارزش نماز آن ها در نزد خدا از زمين تا آسمان است مضمون روايتي از رسول خدا (ص) در محجه البيضا ج 1 ص 341.
اما «حقيقت» نماز اين است كه نمازگزار به معني واقعي كلمه انقطاع از غير براي او حاصل شود . و هيچ چيزي را غير حق متوجه نشود اما
از نظر صوفيه : يك صوفي اول م لزم به انجام اعمال شريعت است طريقت در تصوف سر سپردن به قطب است كه راهش از شريعت بخاطر امكان اختلاف و تضادشان با همديگر جداست و در حقيقت كه همان مرتبه فنا است صوفيان معتقدند كه انسان ديگر نيازي به انجام اعمال شريعت ندارد چون مقصود خود رسيده است اين استغناي از شرع به دو گونه در اين مراحل رواج دارد .
استغناي بدايتي : استغناء در مسير طريقت كه براي همه امكان دارد .
استغناي نهايتي : رسيدن به حقيقت و مقام قرب كه براي همه امكان ندارد .

بدايتي :

چون ولي و مرشد كامل است و دخل و تصرف در همه امور مي تواند بكند در شرع هم مي تواند دخالت كند و ولايت مطلقه كليه الهيه دارد صلاح مي داند كه شما فلان كار يا نماز را نخوانيد كه استغناي بدايتي است يعني بي نيازي از شرع در طي طريق چون به زعم صوفي ها شارع به آنها گفته است .

نهايتي :

صوفي ها معتقدند چون به حقيقت رسيدي نيازي به شريعت نيست چرا كه هدف از عبادت ،‌رسيدن به حقيقت بود .
صوفي معتقد است كه در طي اين طريق الزامي بر انطباق دستورات قطب با شرع نيست و مخالف با شرع هم باشد بحثي نيست دو تن از كسانيكه اين بحث را تئوريزه كردند مولوي و شخي محمود شبستري هستند .

مولوي در مقدمه دفتر 5 مثنوي :

شريعت همچو شمع است ره مي نمايد و بي آنكه شمع بدست آوري راه رفته نشود چون در ره آمدي آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدي به مقصود آن حقيقت است وجهت اين است كه گفته اند (كه گفته ؟ معلوم نيست )
لو ظهرت الحقايق بطلت الشرايع (يعني وقتي حقايق ظاهر شد احكام (شريعت )باطل مي شود)

ادامه حرفهاي مولوي :

حاصل آنكه شريعت هم چون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيمياماليدن است وحقيقت، زر شدن مس، كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما اين علم را مي دانيم (علماء را مي گويد) و عمل كنندگان به علم كيميا شادند كه ما چنين كارهايي مي كنيم و حقيقت يافتگان به حقيقت شادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شديم يا مثلا شريعت همچون علم طبي آموختن است و طريقت پرهيز كردن به موجب طب و داروهاخوردن و حقيقت صحبت ابدي يافتن و از ان دو فارغ شدن چون آدمي از اين حيات مي برد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند .
علت علني مطرح نكردن اين بحث ها توسط صوفي ها در طول تاريخ حمله علماي اهل تسنن و تشيع به آنها بود .

شبستري در گلشن راز :

بود هستي بهشت ، امكان چو دوزخ من و تو در ميان مانند برزخ
تو برخيزد تو را اين پرده از پيش
نماند نيز حكم مذهب و كيش
عين القضاه خمداني نيز در تهميدان ص 350 و 351 مي گويد :
از نظر صوفيه حكم شريعت تا آنجاست كه قالب و بشريت بر جاي باشد كه حكم خطاب و تكليف بر قالب است اما كسيكه قالب را بار گذاشته باشد و بشريت افكنده باشد و از خود بيرون آمده باشد تكليف و حكم خطاب برخيزد كفر و ايمان بر قالب تعلق دارد آنكس كه تبدل الارض غير الارض او را كشف شده باشد كه زمين همان زمين نيست .
قلم امر و تكليف از او برداشته شود كه
ليس علي الخراب خراج
در ما ليت بر زمين خرابه مالياتي نيست
چون اين اعتقاد صوفيه با قران و سنت مخالف بود سعي كردند دلايلي براي توجيه آن بياورند يكي از مهمترين آياتي كه به آن استناد مي كنند آيه شريفه و اعبد ربك حتي ياتيك اليقين است .(يعني يعني پروردگارت را عبادت كن تا زمان رسيدن به يقين ) در حاليكه طبق نظر همه مفسرين شيعه و بسياري از مفسرين سني منظور از يقين اينجا مرگ است در هيچ كجاي زندگي ائمه نيز ما شاهد ترك عبادات نيستيم .
از نظر شرع هر انسان مكلفي بايد در همه حالات اعمال ديني خود را انجام دهد مگر اينكه دو شرط از وي ساقط شود .
1- عقل
2- اختيار (و شايد صوفيان در اينجا بخاطر كارهاي خلاف شرعشان يا عقلشان زائل شده و يا اختيارشان را به شيطان داده اند ) كسان ديگري از صويه نيز سعي كردها ند به شيوه هاي گوناگون اين مساله را توجيه كنند نور عليشاه ثاني قطب دوم فرقه صوفي گنابادي مي گويد :
صوفي موحد است و موحد غير محدود است و مذهب در حد است و صوفي رو به بي حدي است . صالحيه حقيقت 233:
و باز ادعا ميكند :
پس از يقين عبوديت نيست ربوبيت است و تكليف نيست . حقيقت 411.
اما علما وفقهاي بزرگ و عرفاي بنام شيعه اين تفكر صوفيه را زير سوال برده و به شدت به ان حمله كرده اند :
عارف بزرگ ملا حسينقلي همداني مي فرمايد :
«مخفي نماناد بر برادران ديني كه به جز الزام به شرع شريف در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غير ها راهي به قرب حضرت ملك الملوك جل جلاه نيست و به خرافات ذوفيه اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است كما هو داب الجهال و الصوفيه خذ لهم الله راه رفتن لا يوجب الا بعدا ...(برنامه سلوك در نامه هاي سالكان ص 97)»
علامه بحر العلوم نيز فرموده اند كه :
«پس هر كه را بيني كه دعواي سلوك كند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جميع احكام ايمان در او نباشد و قدر سر مويي از صراط مستقيم شريعت حقه انحراف نمايد او را منافق مي دان ، مگر آنچه به عذر يا خطا و نسيان از او سر نزند . هم چنان كه جهاد دوم ، جهاد اكبر است نسبت به جهاد اول (اشاره به توضيح خاص ايشان درباره حديث مشهور رسول اكرم (ص) در باب جهاد اكبر و اصغر )، هم چنين منافق اين صنف منافق اكبرند و انچه از براي منافقين در صحيفه الهيه وارد شده حقيقت آن براي ايشان به وجد اشد ثابت است .(رساله سير و سلوك منسوب به سيد بحر العلوم به كوشش رضا استادي ص 66)»
بياني از عارف و اصل امام خميني (قدس سره)
«و بالجمله كشفي اتم از كشف نبي ختمي (ص) و سلوكي اصح و اصوب از آن نخواهند بود پس تركيباب بي حاصل ديگر را كه از مغزهاي بي خرد مدعيان ارشاد و عرفان است . بايد رها كرد پس از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش اهل تصوف معروف است كه نماز وسيله معراج سلوك و سالك است و پس از وصول سالك مستغني از رسوم گردد امر باطل و بي اصل و خيال خام بي مغزي است كه با مسلك اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اوليا صادر شده است نعوذ بالله منه »
حكيم عارف ميرزا مهدي الهي قمشه اي پس از وصف حال عارفان راستين و شمارش مصاديق زيادي از انان نوشته است :
«اگر معني صوفي و تصوف عبارت از ادعاي دروغ مقام ولايت است و نيابت خاصه به هواي نفس و حب رياست و خرقه بازي و سالوسي و ريا ودكان داري و فريب دادن مردم ساده لوح و تشكيلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخيلات بر مردم زود باور به داعي كرامات دروغ كه عارف به راستي مي گويد »
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
تا بالنتيجه از لذات حيواني و شهوت دنيوي كاملا برخوردار گردند و به افسون و فريب جمعي را گرد خود به نام فقر و درويشي و ارشاد جمع كرده و دكاني از آيات واخبار عرفاني و گفتار نظم و نثر بزرگان حكما و علماي رباني باز كنند و حرف مردان خدا را بدزدند براي متاع دكان خود ....
... گر اين است معني صوفي صد نفرين حق بر اين مردم باد كه بدنام كنندگان نكونامان عالمند.

اعتذار ابليس يا حب شيطان

يكي ديگر از اعتقادات صوفيان مساله دفاع از شيطان است .
اولين كسي در تصوف حلاج به دفاع از شيطان پرداخت او دليلي سجده نكردن بر آدم را شدت توحيد او معرفي نمود .
حلاج مي گويد : موسي با ابليس درعقبه طور به هم رسيدند موسي گفت : چه منع كرد تو را از سجود ؟
ابليس گفت : دعوي من معبود واحد را واگر سجده كردمي آدم را مثل تو بودمي ، زيرا كه تو را ندا كردند و يكبار گفتند : انظر الي الجبل (اعراف /143) بنگريدي (فوري برگشتي ) و مرا ندا كردند هزار بار اسجد لادم و سجده نكردم . شرح شطحيات ص 58
و يا مي گويد : صاحب من و استاد من ابليس و فرعون است .به آتش بترسانيد ابليس را از دعوي خود بازنگشت فرعون را به دريا غرق كردند و از دعوي باز نگشت .
فرعون از روي كشفي كه از خدا پيدا كرده بود ادعاي ربوبيت كرد (الطواميس 51)
و بعدها كار به جايي رسيد كه ابولقاسم گوركاني از سران متصوفه شيطان را سيد الموحدين ناميد .

شاهد بازي

يكي ديگر از انحرافات متصوفه است ...
اوحد الدين كرماني و ابوحلمان دمشقي در از شاهد بازان مشهور صوفيه بوده اند : در الانس ص 588 آمده است كه :
اوحد الدين كرماني از مشايخ بزرگ قرن هفتم و از نادران دوران بود ، چون در سماع گرم شد پيراهن مردان چاك كرد و سينه به سينه ايشان باز مي نهاد .
بويزه اين عمل درسماع رواج بسيار داشت . روزبهان بغلي شيرازي مي گويد : در مجمع سماع به جهت ترويج قلوب به سه چيز احتياج است : روايح طيبيه ، وجه صبيح (صورت زيبا ) ، و صوت مليح (اوراد الاحباب ص 207)
اوحد الدين كرماني مي گويد :
بي آب بود سماع كان بي ساز است
آتش درزن به هر كجا غماز است
باد است سماعي كه در او شاهد نيست
خاكش به سر هر كه نه شاهد باز است (سماع عرفان مولوي ص 49)
توجه : هر چند اعتقادات و انحرافات صوفيه بسيار زياد است ولي در اين بخش و جزوه مختصر به همين اندازه بسنده مي كنيم .
سر مگو:
معمولا تمام درويشان معتقد به سر مگو يا راز نهاني هستند.مقصود آنها همان مساله وحدت وجود است.
وحدت وجود از مسايل بسيار دقيق فلسفه است که بربرهانهاي دقيق و محکم استوار است.و کتابهاي عرفاني نيزوحدت شخصي وجود را پذيرفته اند.و صحيح نيز مي باشد.اما اگر کسي به دقت کتابهاي فلسفه و عرفاني را نزد استادي توانا نخوانده باشد هرگز به عمق اين مساله نخواهد رسيد.و اشتباه در فهم اين مساله چيزي جز پذيرفتن کفر صريح نيست.زيرا اين مساله همان صراط مستقيمي است که از موباريکتر است و ذره اي انحراف در آن سبب سقوط در وادي ضلالت و گمراهي است.
و ما در ميان صوفيه و بلکه رهبرانشان کسي را سراغ نداريم که دقيقا به مساله فلسفه و عرفان آشنا بوده و مساله وحدت وجود را با تمام ظرافتهايش فهميده باشد.به همين جهت آنان با مطالعه چند کتاب عرفاني و بدون آگاهي از عمق آن طبق تصورات غلطي که پيدا کرده اند به وحدت وجود به معناي حلول يا اتحادي آن معتقد شده اند.

وحدت اديان:

يکي از نقاط ضعف صوفيه بي تفاوتي آنان در برابر اديان تحريف يا نسخ شده مي باشد.به طوري که آنان حتي بت پرستي هندوها را نيز مي پذيرند.و چون معتقد به صلح کل هستند تولي و تبري را رها کرده و هيچ کس يا هيچ ديني را رد يا انکار نمي کنند.و هيچ عقيده اي را غلط نمي شمارند.يعني در دين خود غيرت و تعصب ندارند.و عجيب تر آنکه لعنت يزيد حتي شيطان را نيز جايز نمي دانند.

نمونه اي از رسوائي صوفيان

قطبهاي خانقاه ساليان متمادي به اسم حقيقت مردم ساده‌لوح را گرد خود جمع کرده بودند.
بزرگترين معجزه قرن به تحقق پيوست، فريادهاي اسلام‌خواهي و انقلابي مردم مسلمان ايران نظام طاغوتي شاهنشاهي را سرنگون و پرده از چهره‌هاي تزوير و خيانت زدوده شد. سناگويان طاغوت و نوکران حلقه‌ به گوش آمريکا از انقلابيون و مجاهدان في سبيل الله مشخص گرديدند. آنان که از شريعت و طريقت سخن ميگفتند معلوم شد که حقيقتشان چيزي جز نوکري طاغوت و حمايت از ظالمان و ائمه کفر نيست
در اينجا نمونه‌هاي از عملکرد روحانيت شيعه در برابر دستگاه طاغوت را بيان کرده تا خواننده عزيز خود به داوري نشسته و آن را با عملکرد خانقاهيان و مدعيان رهبري طريقت مقايسه نمايد.
در ايام سياه ستمشاهي ـ که جوانان و علماي راستين اسلام به عنوان زنداني سياسي در زندانهاي طاغوت شکنجه مي‌شدند ـ خانقاه بيدخت سالروز تولد شاه و تاجگذاري او را جشن مي‌گرفت، و روز 21 فروردين و 15 بهمن هر سال مجلس دعا براي طاغوت زمان محمدرضا شاه گرفته و پيام‌هاي تبريک و تلگراف مي‌فرستادند.
اما روحانيت گناباد ـ و من جمله نويسنده کتاب ـ به دنبال خدمت به مردم و پرهيز از سناگويي شاه بودند، به طوري که در اکثر روستاها از هر کس سؤالي درباره مسجد و حمام، حسينيه يا کتابخانه مي‌شد مردم پاسخ مي‌دادند: روحانيت گناباد و مخصوصاً حاجي مدني با پول و کمک مردم اين بناهاي خيريه را ساخته‌اند.
خانقاه بيدخت نيز به جاي خدمت به مردم به دنيال آن بود که به هر طريقي که امکان دارد مرا در يکي از جلسات دعا براي شاه برده تا موقعيت اجتماعي و مردمي مرا لکه‌دار نمايند، زيرا مردم چنان نفرتي از شاه داشتند که هر کس در جلسات مربوط به او شرکت مي‌کردند به طور کلي آبرو و شخصيت اجتماعي خود را از دست مي‌داد.
آري نه تنها رهبران خانقاه افتخار ـ و بلکه بهتر بگويم لکه ننگ نوکري و سناگويي شاه را داشتند بلکه تلاش مي‌کردند تا ديگران را نيز در اين ننگ سهيم گردانند، بنده هميشه قبل از فرا رسيدن روزهاي جشن يا دعا براي شاه به مسافرت مي‌رفتم.
اما يکسال بر اثر آنکه 21 فروردين مسادف با يازدهم محرم بود نتوانستم مسافرت بروم. عصر روز عاشورا نيز آقاي هوسمي که فرماندار بود، و رئيس شهرباني آقاي شيخ‌الاسلامي، و رئيس ژاندارمري آقاي جوانمرد و آقاي ديمي رئيس اداره اوقاف پاي منبر بنده در حسينيه گناباد آمده و پس از سخنراني تقاضا کردند که فردا صبح مجلس دعا براي شاه در مسجد جامع منعقد است و شما نيز شرکت کنيد، فرماندار اضافه نمود که: چون جلسه دعا براي شخص اول مملک است بايد شرکت کنيد.
بنده عذرخواهي کرده که چون من نماينده حضرت آيه الله شاهرودي و حضرت آيه الله ميلاني هستم نمي‌توانم شرکت کنم. سپس با صداي سپس با صداي صلوات مردم که براي نماز جماعت صف بسته و منتظر بودند رفع مزاحمت شد و براي اقامه نماز به جايگاه رفتم.
پس از نماز آن چهار نفر دوباره آمدند و گاهي با اسرار و تشويق و گاهي با ارعاب و تهديد از من خواستند که در مجلس فردا شرکت کنم. اما بنده در برابر تمام سخنان آنان مقاومت کردم تا آنکه با نا اميدي بيرون رفتند.
فردا صبح فرماندار، برادرم را به فرمانداري احضار و به وي گفته بود: ديشب حاجي مدني ـ برادرت ـ آبروي مرا پيش آن دو افسر برده و صريحاً گفت به مجلس دعا براي شاه نمي‌آيم. بايد پيش آنان قبول مي‌کرد اما بعد در آن مجلس شرکت نمي‌کرد و عذري را ذکر مي‌کرد. برادرم در پاسخ گفته بود: بايد شما با روحيات برادر من آشنا مي‌بوديد و چنين تقاضايي از او نمي‌کرديد.

کانون فساد در روستاي خيبري

دولت طاغوت براي ترويج فساد و دور کردن مردم از دين يک کانون فسادي را در روستاي خيبري پديد آورده بود. يک خانواده فاسدالاخلاقي را نزديک محل اسکان مؤلف کتاب سکونت دادند و ارازل و اوباش حتي در روز به سراغ دختر و زن اين خانواده مي‌آمدند، به اين وسيله احساسات مذهبي مردم جريحه‌دار گشته به فرمانداري و دادستاني شکايت نمودند اما پاسخ مقامات رسمي اين بود که: خود فروشي آزاد است!
وقتي مردم مسلمان روستا احساس کردن که عفت عمومي در خطر است به جهت نهي از منکر به آن کانون فساد حمله کرده و آن دو زن فاسد را از روستا بيرون نمودند، آنان نيز به ژاندارمري شکايت نموده و در نتيجه عده‌اي از مردم محترم روستا بازداشت و زنداني شده و آن دو زن فاسد را نيز روبروي ژاندارمري اسکان دادند. دوران زندان اهالي روستا 47 روز طول کشيد، و چون عده‌اي از بستگان بنده جزو زندانيان بودند آقاي سروان باغبان‌زاده صريحاً به من گفتک شما با يک مجلس دعا براي شاه مي‌توانستيد اينان را آزاد کنيد. گفتم من اهل دعا براي شاه نيستم، پاسخ داد: بنابراين آنان در زندان خواهند ماند. سرانجام کاري که براي رضاي الهي بود موفق شد و زندانيان با سرافرازي و انجام فريضه نهي از منکر و با نااميدي طاغوتيان از زندان آزاد شدند.
در طول مدتي که اين کانون فساد در اين روستا پديد آمد و مردم به دادستاني شکايت نمودند و طول مدت زندان مردمي که نهي از منکر کرده بودند خانقاه و خانقاهيان هيچ عکس‌العملي نداشته و گويا حادثه‌اي پيش نيامده بود. بلکه در تمام اين مدت رهبران خانقاه با فرمانداري و ژاندارمري کاملاً صميمي بود، و در برابر اين تجاوز به عفت عمومي و گناه علني هيچ حرکتي انجام ندادند، و گويا در شريعت آنان اين اعمال گناه نيست يا آنکه طريقت آنان سرپوشي بر اين منکرات و مخالفتهاي علني با شريعت مي‌باشد.

اخراج ايرانيان از عراق

ايامي که حزب بعث عراق عده زيادي از ايرانيان را با وضع رقت‌باري از عراق اخراج کرده بود، عمال رژيم پهلوي از اين فرصت به نفع شاه استفاده مي‌کردند، در شهرستانها مردم را براي اعلام انزجار از عمل رژيم عراق و به اسم حمايت از مردم محرومي که از عراق اخراج شده‌اند، جمع مي‌نمودند و به دعا و ثناگويي شاه مي‌پرداختند.
در آن ايام يک روز سرگرد فارابي نزد من آمده و گفت: از اوضاع عراق که اطلاع داريد، بعثيان چقدر جنايت انجام داده و ايرانيان را از عراق اخراج کرده‌اند و در اکثر شهرهاي استان خراسان اجتماعي براي ابراز انزجار از حزب بعث تشکيل شده است، و خوب است که گناباد نيز از قافله عقب نماند.
گفتم: بنده از شرکت در آن اجماع معذورم، زيرا در ساواک از من تعهد گرفتند که در سياست دخالت نکنم. پاسخ داد: اين ربطي به سياست ندارد. اما من عذر آورده و گفتم: حزب بعث عراق و حمايت از شاه جريانات سياسي هستند در نتيجه در اثر مخالفت بنده ساير روحانيان گناباد نيز مخالفت کرده و اصلاً چنين اجتماعي در گناباد منعقد نگرديد.

تصادف و مصدوم شدن فرماندار

آقاي افراسيابي فرماندار گناباد در مسير طبس تصادف نمودندو در بيمارستان فردوس و سپس در بيمارستان بيدخت بستري شد. به مجرد وقوع اين حادثه رهبران خانقاه براي خوش‌خدمتي به طاغوت از اولين کساني بودن که به عيادت او رفته تا از کاروان عقب نمانند. اما روحانيت متعهد گناباد به جهت تبري از عمال طاغوت عليرغم همه فشارها و تهديدات از فرماندار عيادت نکردند.
يک روز سرهنگ شيخ‌الاسلامي رئيس شهرباني به من زنگ زد که فرماندارتصادف کرده و در بيمارستان بستري است، و آقاي سلطان حسين تابنده با آنکه در مسافرت بود فوراً به بيدخت امده و صبح زود در بيمارستان از فرماندار عيادت نمود. پاسخ دادم که: وقت نکردم. اما او گفت: وقتي داشتي اما نمي‌خواستي از او عادت کني، زيرا وقتي يک شخص بهائي تازه مسلمان به نام مسيح‌الله رحماني در بشرويه از دنيا رفت وقتي داشتي که در مجلس ترحيم او حاضر شوي، اما وقت نداشتي که در گناباد از فرماندار عيادت کني!

خانقاهيان و انقلاب اسلامي

قطبهاي خانقاه ساليان متمادي به اسم حقيقت مردم ساده‌لوح را گرد خود جمع کرده بودند، ولي در جريان انقلاب اسلامي کوس رسوايي حقيقت خود را آشکار کردند. در کتاب«بيدخت را بشناسيم» آمده است: دراويش بيدخت دوش به دوش ساير مردم در راهپيمايي‌ها شرکت داشتند. («بيدخت را بشناسيم»، ص 72)
براي روشن شدن درستي يا نادرستي ادعاهاي کتاب فوق نمونه‌هايي از عملکرد دراويش را ذکر مي‌کنيم:
قبل از پيروزي انقلاب اسلامي جويمند مرکز تجمع جوانان حزب‌اللهي بود، و جواناني که در گناباد از ظلم شاه و سلطان‌هاي خانقاه به ستوه آمده بودند براي فرياد«مرگ بر شاه» به جويمند مي‌رفتند، اما خانقاه بيدخت به نفع رژيم منحوس پهلوي و نيز به نفع مرغ طوفان شاپور بختيار تظاهرات برپا مي‌کرد، دست پروردگان به پمپ بنزين بيدخت مراجعه مي‌کردند اگر ماشيني عکس حضرت امام خميني را به همراه داشت شيشه‌هاي آن را خرد مي‌کردند.
مردم مسلمان و انقلابي گناباد از تظاهرات شاه‌ دوستي درويش‌هاي چماق به دست ناراحت شده و سرانجام در روز 12محرم سوار بر ماشين و به قصد حمله کردن به درويش‌ها حرکت کردند، اما وقتي بنده از اين جريان اطلاع يافتم به سرعت حرکت کرده و از حمله آنان به درويش‌هاي بيدخت جلوگيري کردم، زيرا مي‌دانستم که اين حرکت توسط عده‌اي سودجو به انحراف کشيده خواهد شد. همان‌گونه که قبلاً نيز حمله به بهائيان و حمله مردم مرکز شهرستان به خانقاه بيدخت در روستاي مند به انحراف کشيده شده بود. تجربه تلخ آن دو حادثه باعث شد که من بگويم: حمله مردم به بيدخت صلاح نيست و شايد افراد فرصت‌طلب و سودجو چهره انقلاب را مشوّه نمايند.
اين عمل بنده باعث شد که تعدادي از صوفيان بيدخت متنّبه شده و روحانيت را بپذيرند.
يکي از حربه‌هاي عوام‌فريبانه سلاطين خانقاه و صوفيان اتهامهاي ناروا به روحانيت شيعه است و با اين ادعا که آنان قشري هستند صوفيان را از استماع موعظه‌هاي روحانيت منع مي‌کنند.
علامه اميني ـ صاحب کتاب گرانقدر الغديرـ مي‌فرمود: عده‌اي از زائران تهراني روزها به منزل ما مي‌آمدند و يک نفر صوفي نيز همراه آنان بود، پس از دوجلسه آن شخص صوفي ديگر نيامد، سراغ او را گرفتم، گفتند: هرچه اصرار کرديم او حاضر به آمدن به منزل شما نشد و گفت: مي‌ترسم اين آقا در من اثر بگذارد و ارادتم از آقا صالح‌عليشاه کم شود.
اولين مرتبه‌اي که بنده نيز در مسجد جامع بيدخت منبر رفته بودم يک شخص صوفي ـ که مرا نمي‌شناخته است ـ از ديگري سؤال مي‌کند که اين آقا کيست؟ او در جواب مي‌گويد: شيخ مدني خيبري است. آن شخص صوفي تعجب کرده مي‌گويد: خانقاهيان هميشه ما را از او ترسانيده بودند، ولي اين شيخ نه تنها ترسي ندارد بلکه همه صحبت‌هاي او قرآن و موعظه است.
همچنانکه يک پير مرد صوفي هر روز در روستاي خيبري از جلوي منزل اينجانب با کمال بي‌اعتنايي عبور مي‌نمود، يک روز من به او سلام نمودم، وقتي از صحرا برمي‌گردد به همسر خود مي‌گويد: امروز حاجي مدني کاري کرد که من خجالت مرگ شدم و همان شب براي نماز جماعت به مسجد جامع آمد، و ديگر به خانقاه نرفت.
آري يکي از حربه‌هاي صوفيان آن است که تلاش مي‌کنند پيروان آنها هرگز با يک شخص روحاني رابطه برقرار نکنند، و از شرکت آنان در نماز جماعت يا جلسات سخنراني و منبر و روضه به شدت جلوگيري مي‌کنند زيرا مي‌دانند تنها کساني که مي‌توانند مشت آنان را باز کرده و اشتباه آنان را آشکار کنند و مخالفت عمل و روش آنان را با دين مبين اسلام نشان دهند، همان روحانيان و تحصيل‌کردگان حوزوي هستند، به همين جهت باي جفظ نام و نشان خود از تماس صوفيان با روحانيان جلوگيري مي‌کنند.
به هرحال، پس از آنکه بنده از حمله مردم به بيدخت جلوگيري کردم روز سيزدهم محرم آقاي سلطان ابراهيم سلطاني ـ شوهر خواهر آقاي سلطان حسين تابنده ـ نزد من آمده و پيام تشکر آقاي قطب را ابلاغ نمود، به او گفتم: اگر چه من دشمن صوفيان هستم اما براي شما بهتر از آن دوستان ناداني هستم که اطراف آقاي قطب گرد آمده‌اند.
در زمان نخست وزيري دکتر اقبال در ايام طاغوت ـ چون قدرت بدست شما صوفيان بود ـ براي بنده پرونده جاسوسي براي عبدالکريم قاسم عراقي جعل کرديد، اما در زمان انقلاب اسلامي ما نمي‌خواهيم عقده گشايي کرده و از احساسات مردم براي تصفيه حساب شخصي که شاه نمي‌تواند خود را در تهران حفظ کند مي‌خواهد به وسيله درويشهاي بيدخت رژيم طاغوت را حفظ نمايد.
آقاي سلطاني در پاسخ گفت: آقاي قطب مردي ساده است و در اين جريان سادگي کرده است.
به او گفتم: روح مطلب سادگي قطب نيست بلکه سياست حساب شده ا.ست.
توضيح آنکه: در مسأله ملي شدن صنعت نفت توسط آيه الله کاشاني و دکتر مصدق آقاي سلطان حسين تابنده و برادرش نورعلي تابنده در دو صف متضاد قرار گرفتند، سلطان حسين تابنده در بيدخت طرفدار شاه و دربار شده و از آنها حمايت مي‌کرد، و نورعلي تابنده در تهران طرفدار آيه الله کاشاني و دکتر مصدق بود. و مقصود اين بود که هر کدام از اين دو جناح که پيروز شود برادري که طرفدار جناح پيروز بوده است از برادر شکست خورده دستگيري نمايد.
در بيت و پنجم مرداد سال 32 شاه از کشور فرار کرد، فوراً آيه الله کاشاني به دکتر مصدق احتمال خطر وقوع کودتا را متذکر مي‌شود اما او توجهي نمي‌کند، در 28 مرداد وقتي کودتا انجام شد و شاه به کشور برگشت، نورعلي تابنده که طرفدار مصدق بود از تهران فرار کرده و به خانقاه بيدخت و آقاي سلطان حسين تابنده پناهنده شد، و جناب قطب نيز که طرفدار شاه بود و اکنون پيروز شده بود حکم عفو ملوکانه برادر خود را گرفت تا او با خاطري آسوده دوباره به تهران برگردد.
آري اين سياست رهبران خانقاه است که در هر مسأله سياسي خودشان را تقسيم کرده و از تمام جناحهايمختلف و متضاد حمايت مي‌کنند، و هر چند نفرشان طرفدار يکي از جناحهاي درگير مي‌شوند تا آنکه در اينده هر کس پيروز شد لااقل چند نفر از دوريشها در آن جناح عضويت داشته باشند. براي اينان جناح حق و باطل مطرح نيست، و ملاک آن نيست که بايد از حق طرفداري کنند؛ بلکه نان به نرخ روز خوردن و حمايت از جناح حاکم ملاک است.
وقتي انقلاب اسلامي ايران به رهبري حضرت امام خميني نيز د حال شکل‌گيري بود رهبران خانقاه تصميم گرفتند دوباره سياست قبلي خود را تکرار نمايند. در بيدخت آقاي قطب در رأس چماق‌کشهاي طرفدار شاه قرار گرفت، و آقاي نورعلي تابنده در تهران در صف انقلابيون حرکت مي‌کرد، و منتظر بودند ببينند کدام جناج به پيروزي مي‌رسد و اين در حالي بود که افراد آگاه مي‌دانستند که اين دو برادر سر و ته يک کرباسند، همان گونه که جيب‌بُرهاي قديم درب صحن مطهر امام هشتم(ع) صبح با يکديگر صبحانه مي‌خوردند، سپس براي شکار زائرين حرم مطهر به جنگ زرگري با يکديگر پرداخته و اموال مردمي که براي حل نزاع آنان پيش مي‌آمدند را سرقت کرده و به دنيال کار خود مي‌رفتند.
وقتي انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد آقاي سلطان حسين تابنده از گناباد فرار نموده و در تهران به برادرش نورعلي تاينده پناه برد تا با پارتي بازي پرونده چماق‌کشي سلطان حسين تابنده را مختومه و به فراموشي بسپارند. با اينکه سلطان حسين از ترس محاکمه در دادسراي انقلاب اسلامي گناباد به تهران فرار نموده و چهارده سال گناباد را نديد، تا آنکه جنازه‌اش را به خانقاه بيدخت بردند، و پرونده‌اش در دادسراي انقلاب موجود است. اما نويسنده «بيدخت را بشناسيم» براي سرپوش گذاردن بر اين فراز نوشته است: «جناب رضا عليشاه در سال 58 به تقاضاي مکرر اخوان به تهران تشريف‌فرما شده و چون اخويها و بستگان ايشان و فرزندان در تهران ساکن هستند موقتاً در تهران سکونت دارند» ( «بيدخت را بشناسيم»، ص 128.)

پاسخ به يک سؤال

شايد برخي افراد ساده لوح و زود باور ادعا کنند که چماق‌کشي تعدادي از دراويش بيدخت به حمايت از شاه ربطي به آقاي سلطان حسين تابنده ـ قطب خانقاهيان ـ ندارد، و خطاي چند نفر را نبايد به حساب يک سلسله گذارد.
اما پاسخ اين سؤال را مردم گناباد و بيدخت به خوبي مي‌دانند، زيرا وقتي نور عليشاه مخالفان خود را به آخور گاو انداخته و پس از کشتن آنان ادعا مي‌کرد که گاو به آنان شاخ زده است اين گاو شاخ‌زن ادعاي چنان رعب و وحشتي در دل مردم منطقه ايجاد کرده بود که قدرت عرض اندام در برابر خانقاه را از همه سلب کرده بود. و آقاي صالح عليشاه و آقاي سلطان حسين تابنده ـ رضا عليشاه ـ تابع و دنباله‌روي همان سياست رعب و وحشت بودند.
از طرف ديگر قدرت آقاي قطب در بيدخت همطراز و در عرض قدرت رژيم طاغوت بر سر مردم بود، بطوري که تعدادي از مردم بيدخت خود نيز محکوم به دو استبداد شاهنشاهي و سلطان عليشاهي مي‌دانستند، در چنين شرايطي چه کسي باور مي‌کند که چندين روز دراويش به نفع شاه چماق‌کشي کرده و شيشه اتومبيلهاي حامل عکس امام را خورد کنند و هيچ اجاره‌اي از آقاي سلطان حسين تابنده نگرفته باشند.
کسي نمي‌تواند ادعا کند که آقاي قطب از اين چماق‌کشي‌ها خبر نداشت و يا نمي‌توانست از آن جلوگيري کند، زيراي در شهر کوچکي همانند بيدخت ـ که به يک شهرک يا قصبه بيشتر شباهت داشت ـ چگونه ممکن است حوادثي چنين مهم رخ دهد و کسي که مدعي رهبري مردم است از آن بي‌اطلاع باشد. و آقاي قطب که در حادثه زلزله سال 47 قدرت داشت از همکاري مردم با روحانيت جلوگيري کند چگونه قدرت نداشت جلوي دراويش چماق بدست را بگيرد. از اينجا معلوم مي‌شود که تمتم آن شرارتها با هداين و راهنمايي آقاي قطب صورت گرفته است.
قدرت آقاي قطب در بيدخت به قدري زياد بود که مدتي پيش از انقلاب يک روز من در پمپ بنزين بيدخت ايستاده بودم، يک نفر ژاندارم ـ که از اهالي روستاي خيبري بود ـ‌ از پاسگاه ژاندارمري آمد و با من احوال‌پرسي نمود، اما به زودي او را از شغل خود برکنار نمودند به اين اتهام که چرا در روز روشن با شخصي که مخالف حضرت آقاي قطب است احوال‌پرسي نموده است. اين نمونه‌اي از قدرت آقاي قطب است که اين گونه همه نيروهاي انتظامي منطقه در اختيار او بودند، بنابراين چگونه او نمي‌توانسته است جلوي عده‌اي درويش شرور و چماق بدست را بگيرد.

عفو سلطان حسين تابنده

پس از پيروزي انقلاب اسلامي آقاي سلطان حسين تابنده نگران اعمال گذشته خود بود، و از پرونده‌اي که براي او در دادسراي انقلاب اسلامي گناباد تشکيل شده بود نگران بود، به همين جهت ـ و طبق آنچه قبلاً شرحش بيان شد ـ‌ برادرش آقاي نورعلي تابنده که به نهضت آزادي و ملي‌گرايان پيوسته بود در تهران تلاش کرد که پرونده برادر خود را نختومه نمايد، سرانجام نامه شوراي عالي قضايي و با امضاي حجه‌الاسلام والمسلمين آقاي مقتدايي به گناباد رسيد، مبني بر آنکه آقاي سلطان حسين تابنده مشمول عفو حضرت امام خميني واقع شده است.
پس از انتشار اين خبر در شهر، جلسه جامعه روحانيت گناباد تشکيل شد و تصميم گرفته شد بنده به همراه حجه الاسلام و المسليمن مقتدائي رفته و از او سؤال کرديم: آيا عفو حضرت امام شامل حق‌الناس نيز مي‌شود يا خير؟ فرمود: خير. آنگاه وقتي توضيح داده شد که آقاي سلطان حسين و پدرانش حقوق زيادي از مردم را تضييع نموده‌اند ايشان دستور دادند که:
اولاً: کاروانسراي عمومي که توسط خانقاه بيدخت غصب شده بايد تخليه شود، که بحمدالله انجام شد و اکنون در اختيار اداره آموزش و پرورش گناباد بوده و به نام مدرسه فتح‌المبين فعاليت مي کند.
ثانياً: چون قنات بيدخت قبلاً هشت اينج آب داشته است و پس از احداث قنات صالح‌آباد توسط صالح عليشاه به دو اينج تقليل يافته است، تحقيق کارشناسانه انجام شود، و چنانچه ثابت شد که قنات صالح عليشاه باعث کم شدن آب بيدخت شده باشد بايد ورثه صالح عليشاه خسارت وارده بر تمام مردم بيدخت را جبران نمايند.
ثالثاً: اراضي موات کلوت که ثبت شده خانقاه است و نيز کليه اموال عمومي که توسط عمال خانقاه غصب شده است بايد برگشت داده شوند.
ربعاً: موقوفاتي که توسط خانقاه غاصبانه تصرف شده‌اند مثل قسمتي از بند فرّاش که جهت اقامه عزاداري بر حضرت امام حسين(ع) وقف شده است ـ و متأسفانه در اداره ثبت گناباد به نام مزار سلطاني ثبت شده است ـ بايد برگردانده شوند.
آنچه چه گذشت نمونه‌هاي اندکي از موضع‌گيريهاي قطب خانقاه در برابر انقلاب اسلامي بود، و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
اگر ما بپذيريم و معتقد باشيم که «الظاهر عنوان الباطن» ظاهر نشان دهنده باطن است و «از کوزه همان تراود که در اوست» در اين صورت اعمال قطب خانقاه و حمايتهاي او از دولت طاغوت، و حمايت طاغوتيان از او، و نيز حق کشيها و پايمال کردن حقوق مردم ظاهرهايي هستند که بيانگر باطن آقاي قطب مي‌باشند.
و اين لاابالي‌گري و روحيه تسامح و تساهل و بي‌احتياطي در مسائل شريعت نشان دهنده طريقت آنان است، و کساني که در مسأله بسيار مهم حق‌الناس آنگونه بي‌موالات هستند چگونه ادعاي رهبري طريقت و هدايت و دستگيري از مردم را دارند. آيا چيزي غير از آن است که همه طريقتها و ادعاهاي صوفيانه و سلسله‌ها و انتخاب پيشوند و پسوند «شاه» و «سلطان» براي خود راههايي براي اغوا و گمراه کردن مردم، و چپاول کردن اموال آنان، و اشباع حب رياست طلبي خود مي‌باشد؟!
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه مي‌گذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفان‌هاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
ادامه دارد ...


منبع: راسخون

امضای کاربر : الهی هب لی لانقطاع کمال الیک
دوشنبه 14 مرداد 1392 - 23:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sae آفلاین
ارسال‌ها : 130
عضویت: 5 /5 /1392
محل زندگی: -------------
تشکرها : 4
تشکر شده : 45

پاسخ 3 : آشنايي با فرقۀ انحرافی تصوف

صوفي ، صوفيه و تصوف (3)
تهيه کننده : محمود کريمي
منبع : اختصاصي راسخون

عشق مجازي:

يکي از مواردي که صوفيه در آن متهم به تجاوز از ظواهر شرع هستند مساله ي عشق مجازي است.
متاسفانه انان چون معتقدند که "لمجاز قنطره الحقيقه "عشق مجازي را مجوز و سرپوشي براي گناهان خود قرار داده اند.اين صوفيان که مدعي محبت خدا هستند در نفس خبيث خود صورت شخصي را که به او عشق مي ورزند مجسم کرده و نام مبارک"الله"را بر آن گذارده و براي عشق او کارهايي انجام مي دهند که چه بسا به جنابت آنان منتهي مي شود.

چله نشيني


تعريف چلّه و چلّه نشيني:

الف- معناي لغوي: چلّه در لغت، چهل روزي است كه درويشان و مرتاضان براي ذكر و فكر و طاعت و عبادت خلوت گزينندو چله نشيني به قصة رياضت و عبادت، معتكف چلّه خانه شدن براي انجام رياضات و عبادات چهل روزه ، گوشه انزوا گرفتن ، ترك لذايذ دنيوي گفتن و در گوشة خلوتي به عبادت مشغول بودن است ، در تداول عامه كنايه از : خانه نشستن و كم معاشرت بودن و از دوستان كناره گرفتن است چهل شب درين حريم به خلوت تو چلّه بند - تا محرم حريم شوي در صف صفا. (عطار)
ب- معناي اصطلاحي: چنانچه مدت خلوت صوفي چهل روز طول كشد آن را چهله يا اربعين خوانند. اهل حق به حديث پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه فرمود: هر آنكس كه چهل روز براي خدا اخلاص ورزد چشمه هاي حكمت از دل او به زبان او جاري مي شود استناد كردند و چنانچه خداوند اربعين(چله) موسي را به ذكر مخصوص كرده آنان نيز چله خود را با ذكر و ياد خدا صادقانه طي مي كنند و روزه مي گيرند و در خلوت مي نشينندو با حق مناجات مي كنند.

علل اختصار چله نشيني بر عدد چهل

مراد از خلوت پيش صوفيان مقيد و مخصوص به اربعين نيست و صوفي زماني كه به خلوت مي نشيند نبايد به فكر آن باشد كه پس از چهل روز بيرون مي آيد.
نجم الدين كبري مي فرمايد: شيخ بن عمار گفت: هر گاه داخل خلوت شدي به خود مگو كه پس از اربعين از آن بيرون مي آيي، زيرا هر كه با خود چنين گويد در روز اول از خلوت بيرون آمده است، اما با خود بگو كه اين مكان تا روز قيامت قبر توست.
يحيي باخزري گويد: اين طايفة صوفيه را جميع اوقات و روزگار بايد كه چنان باشد كه در وقت چهله نشستن است ، هر چه در اول چهله مطلوب است در غير چهله همان مطلوب مي باشد.
اما آنچه موجب شده است كه صوفيه خلوت را گاهي بر چهله اختصار كنند دو مسئله است: اول آيات قرآني:
1- آيه 51 سورة 2 كه حق مي فرمايد: "وقتي كه وعده گذاشتيم با موسي چهل شب"
2- آية 26 سورة 5 كه خداوند فرمود: "اي موسي زمين مقدس رامدت چهل سال بر آنها حرام كرديم"
3- آية 142 سورة 7 كه خداوند فرمود: موسي را سي شب وعده داديم و آن را به ده شب ديگر كامل كرديم تا ميقات مقرر خداوند سپري شد.
دوم حديث نبوي كه مي فرمايد:"من اخلص لللّه اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه." يعني كسي كه چهل روز به خدا اخلاص ورزد، چشمه هاي حكمت از دلش بر زبانش جاري مي شود . چهل عددي است كه مفهوم صبر و آزمون دشوار "چهله نشيني" از آن برمي خيزدهمان گونه كه عارف در دوره تربيت خود ناگزير از تحمل چهل روز گوشه نشيني است تا به كمال برسد.

آداب چهله نشيني:

در آداب و شرايط چهله نشيني موارد بسياري را ذكر كرده اند كه مهمترين آنها به شرح زير مي باشد:
اول تنها نشستن يا عزلت است كه عزلت سه قسم است، عزلت در حال، عزلت در قلب، و عزلت در نفس و عزلت در نفس آن است كه سالك در ابتداي حالش از مردم و هر چيز كه با آن مانوس است كناره گيري كند.
دوم: طهارت است كه الوضوء سلاح المومن، سوم مداومت بر ذكر بدون فتور ، چهارم: ملازمت نفي خاطر است بايد هر چيز كه در خاطر او آيد از نيك و بد جمله را به "لااله" نفي كند بدان معني كه هيچ چيز نمي خواهم جز خداي تعالي ، پنجم دوام الصوم، دائم در روزه بودن است، ششم: مراقبة دل خويش است با دل شيخ كه فتوحات غيبي و نسيم رباني ابتدائا از روزنه دل شيخ به دل مريد مي رسد، هفتم ترك اعتراض بر خداي تعالي و هشتم تقليل و كم كردن طعام و خوراك است نه چندان كه ضعيف و بي قوت شود.

چهله نشيني از نگاه علما:

مرحوم حرّ عاملي در ابطال چله نشيني در كتاب خود "نقدي جامع بر تصوف"12 دليل بر بطلان آن آورده است او در قسمتي از آن كتاب آورده است،بسيار جاي شگفتي است كه صوفيان در اين باره به حديثي از معصومين ـ عليه السّلام ـ استناد مي جويند كه فرموده اند:"من اخلص لِلله" در حالي كه اين حديث علاوه بر ضعف در سند هيچ گونه اشاره اي به ترك خوراكي هاي حلال و انجام رياضات خاص نداردوآنچه از اين حديث فهميده مي شود غير از اخلاص در عبادت و پرستش ديني نيست. در موضوع اعتكاف پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در دهه آخر ماه رمضان در مسجد براي مدت سه روز يا بيشتر كه صوفيان مي كوشند آن را در جهت روا بودن خلوت نشيني و گوشه گيري تغيير و تطبيق دهند، بي شك چيزي كه به چله نشيني يا گوشه گيري آنها كم يا بيش اشاره اي داشته باشدوجود ندارد، زيرا اعتكاف كه سنت است تنها در ماه رمضان است آن هم براي روزهايي محدود و بايد در مسجد انجام شود نه جاي ديگر، همچنين كناره گيري آن حضرت براي عبادت در غار حرا در طول ساعت اندكي در روز بوده وگاهي هم يكي دو روز در آنجا توقف مي فرموده و همسرش خديجة (س) انواع خوردني ها و آشاميدني هاي پاكيزه رابرايش فراهم مي كرده است.

گوشه نشيني و اربعين از ديدگاه اسلام

دين مقدس اسلام، آئين معتدل و بدور از افراط و تفريط هاست از اين جهت با روش هاي مرتاضان هند و راهبان مسيحي و اعمال و رفتار خلاف عقل سليم مخالف است. مباني تصوف و عرفان اسلامي در جهت نظري با قرآن مجيد و احاديث نبوي و اقوال پيشوايان دين و مشايخ، و در جنبة عملي با سيرت رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ و اصحاب و ياران و رفتار امامان ـ عليه السّلام ـ و بزرگان دين منطبق است.
از نظر اسلام مقصود از رياضت ، ترك دنيا و رهبانيت به روش هندوها و پيروان كليسا و يا چله نشيني و عزلت صوفيان و اصحاب خانقاه نيست ، بلكه مقصود تمرين و وادار كردن خويش به كارهاي خير و سنن صالحه از اداي واجبات و ترك محرمات و ساير امور حسنه است . از آنجا كه عزلت و گوشه گيري بعنوان عامل مهم در سعادت انسان مطرح است لذا منظور از عزلت در قرآن و روايات و معارف الهيه عزلت و گوشه گيري از عامل خطر و اموراتي است كه براي سعادت اخروي انسان ضرر دارد.
در قرآن و روايات سه قسم عزلت و گوشه گيري مطرح است:
1- عزلت و هجرت از گناهان شخصي .2.عزلت و گوشه گيري از شهري كه انسان در آن شهر قادر بر حفظ دين خود نيست.3. كناره گيري و عزلت از گروهي كه غرق در انواع معاصي و گناهان هستند. عرفا حقيقت واقعي عزلت را علاوه بر موارد ياد شده خلوت گرفتن از غير و بخصوص از خويش براي يافتن مقصود واقعي مي دانند، اين خلوت گرفتن منافات با از منزل بيرون رفتن و كسب كار و معاشرت با مردم در حد لزوم ندارد، اين خلوت در حقيقت خلوت دل است از تعلقات و وابستگي هاي به غير. در تفسير امام حسن عسگري - عليه السّلام ـ در تفسير سورة بقره در چند موضع ذكر فرموده اند كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ از براي ذكر و تفكر و تدبر به كوه حرا تشريف مي بردند و در حديث آمده كه آن حضرت خلوت نشيني را دوست مي داشت. در روايات در بارة خواص اربعين آمده است كه آفرينش انسان در شكم مادر در چهل روز فراهم شده است.و در خبري ديگر از قول خداوند متعال آمده است كه سرشت آدم را چهل روز با دست خود تخمير كرده ام ، از رسول خداـ صلّي الله عليه و آله ـ وارد شده كه: بنده اي چهل روز ايمان خود را خالص نكند جز آنكه خداوند او را نسبت به دنيا زاهد و بي رغبت كند، درد ودواي دنيا را به او بنمايد، حكمت را در دلش استوار دارد و زبانش را به حكمت گويا سازد. در خاصيت اربعين در ظهور استعدادات قرآن مجيدمي فرمايد كه:"حتي اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنه" بنابر اين نهايت قدرت عقل در چهل سالگي است. در كافي ج6ص402 آمده است كه: اگر كسي شرب خمر كند نمازش تا چهل روز حساب نمي شود و در جامع الاخيار فصل 109ص71 از رسول خدا آمده است كه كسي كه مسلمان را غيبت كند نماز و روزه اش تا 40 روز قبول نمي شود مگر اينكه آن شخص او را ببخشد. حضرت امام خيني روزي در بحث اخلاقي خود اين حديث را معني كرد ."من بلغ اربعين ولم يتعصي فقد عصي" كسي كه به چهل سالگي برسد و عصا بدست نگيرد گناه كرده است، مي فرمود: سن چهل سالگي سن تكامل قواست و عصا به دست گرفتن در اين سن رايج و معمول نيست پس مقصود عصاي احتياط در زندگي است كه بايد از اين پس با عصاي احتياط گام بردارد.
در كتاب نور علي نور، علامة حسن زادة آملي آمده است كه : هر عمل و ذكري كه كمتر از اربعين باشد چندان اثر بارزي نداردو خاصيت اربعين در ظهور فعليت و بروز استعداد و قوه و حصول ملكه امري مصرح به، در آيات و اخبار است. از رسول خداـ صلّي الله عليه و آله ـ وارد شده است كه : كسي كه چهل روز حلال بخورد خداوند قلب او را نوراني كند و چشمه هاي حكمت از قلبش بر زبانش جاري مي گرداند.

نتيجه:

چله و چله نشيني، يكي از اعمال و رسوم هايي بوده كه مرتاضان و اهل تصوف انجام مي دادند كه در محلي كه چله خانه نام داشت ، مدتي را به انجام عبادات و اذكار كه مطابق با آداب و شرايط مخصوص بود مي پرداختند.از نظر اسلام و عرفان اسلامي، افراط و تفريط در رياضتهاو گوشه نشيني مورد قبول نمي باشد، رياضت و گوشه گيري، تمرين و وادار كردن نفس است به كارهاي خير و اعمال صالحه، كه منافاتي با كسب و كار معاشرت با مردم در حد لزوم ندارد. آداب و دستور العملهاي آن نيز مأخوذ از قرآن و روايات مي باشد.

تصوف از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام

روايات در مذمت تصوف
در منابع مختلف رواياتي از ائمه عليهم السلام در مذمت تصوف گرد آوري شده است که در اين جا به برخي از آنها اشاره مي کنيم : مستدرک ج2ص92 ، اصول کافي ج5ص65 ، تحف العقول ص348 ، بحارالانوار ج 10 ص 351 ، بحارج49 ص275 ، سفينه البحار ج5 ص200

تصوف از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام

پيشوايان راستين اسلام که حافظان دينند ، بيش از همه با افکار انحرافي و بدعت ديني مبارزه کردند و پيروان خويش را از پيروي صوفيان و هر گروه باطل ديگر بر حذر مي داشتند و در اين باره احاديث فراواني از معصومين عليهم السلام وارد شده است تا آنجا که مرحوم «شيخ حر عاملي» (متوفي 1104 ه-ق) صاحب کتاب «وسائل الشيعه در کتابي به نام «الاثني عشريه» رواياتي در انکار و نکوهش آنان نقل کرده است وي مي نويسد:
«جميع الشيعه انکروهم» (اي الصوفيه) و نقلوا عن احاديث کثيره في مذمتهم و صنف علماء الشيعه کتبا کثيره في ردهم و کفرهم منها کتاب الشيخ المفيد في الرد علي اصحاب الحلاج و ذکر فيه ان الصوفيه في الاصل فرقتان حلوليه و اتحاديه» (الاثني عشريه ص53)
«تمام شيعيان ، فرقه هاي صوفيه را انکار نموده اند و از امامان خويش احاديث بسياري در نکوهش آنان نقل کرده اند و علماي شيعه کتابهاي بسياري در رد اين فرقه و اثبات کفر آنان تاليف نموده اند که از آن جمله کتاب شيخ مفيد در رد بر اصحاب حلاج است که در آن آمده است : صوفيه در اصل دو فرقه حلوليه و اتحاديه مي باشند.»
در اينجا چندين حديث از کتب معتبر که مورد اعتماد تمام علماي شيعه است ، نقل مي کنيم:
1. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از پديد آمدن اين گروه خبر داده و فرموده است : «لا تقوم الساعه علي امتي حتي يقوم قوم من امتي اسمهم الصوفيه ليسوا مني و انهم يحلقون للذکر و يرفعون اصواتهم يظنون انهم علي طريقتي بل هم اضل من الکفار و هم اهل النار لهم شهيق الحمار»(سفينه البحار ج2ص58)
«روز قيامت بر امتم بر پا نشود تا آنکه قومي از امت من به نام «صوفيه» برخيزند آنها از من نيستند و بهره اي از دين ندارند و آنها براي ذکر دور هم حلقه مي زنند و صداهاي خود را بلند مي کنند به گمان اين که بر طريقت و راه من هستند نه ، بلکه آنان از کافران نيز گمراه تر و اهل آتشند و صدائي دارند مانند عرعر الاغ .»
از اين روايت معلوم ميشود که صوفي گري در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله نبوده و آن حضرت به عنوان اخبار از غيبت ذکر کرده اند که بعدها چنين فرقه اي در ميان امت پيامبر صلي الله عليه و آله پيدا خواهد شد و اين معجزه دلايل صحت آن حديث مي باشد و همچنين در اين روايت تصريح شده است که آنان بر طريقت پيامبر نيستند از کفار نيز گمراه تراند.
2. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در روايتي از لعن ملائکه بر اين گروه خبر داده است ، آنجا که در اثناي سفارشهاي خود به «ابوذر» فرمود:
«يا اباذر يکون في آخر الزمان قوم يلبسون الصوف في صيفهم و شتائهم يرون الفضل لهم بذلک علي غيرهم الئک يلعنهم ملائک السماء و الارض» (وسائل الشيعه ج3 ص326)
« اي اباذر در آخر الزمان قومي پيدا مي شوند که در تابستان و زمستان لباس پشمينه مي پوشند و اين عمل را براي خود فضيلت و نشانه زهد و پارسائي مي دانند ، آنان را فرشتگان آسمان و زمين لعن مي کنند»
روشن است قومي که به پشمينه پوشي و خرقه صوف معروف باشند و خود را بهتر از ديگران دانند، همين صوفيان و درويشانند. علاوه بر اينکه لباس شهرت است و حرام مي باشد ، اخبار زيادي هم به خصوص در مذمت آنها رسيده است .
3. به سند صحيح از «احمد ابن محمد بزنطي» روايت کرده اند که مردي به امام صادق نقل کرد در اين زمان قومي پيدا شده اند که به آنها صوفي مي گويند درباره آنها چه مي فرماييد؟
امام در پاسخ فرمودند: «انهم اعداونا فمن مال اليهم فهو منهم و يحشر معهم و سيکون اقوام يدعون حبنا و يميلون اليهم و يتشبهون بهم و يلقبون انفسهم بلقبهم و ياولون اقوالهم الا فمن مال اليهم فليس منا و انا منهم برآء و من انکرهم ورد عليهم کان کمن جاهد الکفار بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله»(حديقه الشيعه ص562)
«آنها (صوفيان) دشمنان ما هستند ، پس هر کس به آنها ميل کند از آنان است و با آنها محشور خواهد شد و به زودي کساني پيدا مي شوند که ادعاي محبت ما را مي کنند و به ايشان نيز تمايل نشان مي دهند خود را به ايشان تشبيه نموده و لقب آنان را بر خود مي گذارند و گفتارشان را تاويل مي کنند.بدانکه هر کس به ايشان تمايل نشان دهد از ما نست و ما از او بيزاريم و هر کس آنان را رد کند مانند کسي است که در حضور پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله با کفار جهاد کرده است»
از اين روايت چند نکته استفاده مي شود:
اولا : تا زمان امام صادق عليه السلام در ميان مسلمانان صوفي نبوده و از آن به بعد پيدا شده است . پس اگر کسي اصحاب پيامبر يا اميرمومنان را صوفي بنامد، دليل بر بي اطلاعي او است .
ثانيا: اين خبر کرامتي از امام صادق عليه السلام است که از ساده لوحان زمان خبر مي دهد در آنجا که مي فرمايد : «ادعاي محبت ما مي کنند و به دشمنان ما مايل هستند» مراد ، صوفيهاي به ظاهر شيعه است که دعوي محبت اهل بيت پيامبر مي نمايند.
ثالثا: لقب صوفي بر خود مي گذارند و طرز رفتار و ظواهر حال خود را به آنها تشبيه مي نمايند.
4. به سند صحيح از «بزنطي»و«اسماعيل بن بزيع» از امام رضا عليه السلام روايت کرده اند که فرمود : «من ذکر عنده الصوفيه و لم ينکرهم بلسانه و قلبه فليس منا و من انکرهم فکاناما جاهد الکفار بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله»(سفينه البحار ج2 ص57)
«هر کس نزد او از صوفيه سخن به ميان آيد و به زبان و دل انکار ايشان نکند ، از ما نيست و هر کس صوفيه را انکار نمايد گويا اين که در راه خدا و در حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله با کفار جهاد کرده است.»
از اين روايت استفاده مي شود هر فرد شيعه موظف است اگر در حضور او از صوفيه ذکري به ميان آيد با زبان و دل آنها را تقبيح نمايد ، و اگر کسي نسبت به اين موضوع بيتفاوت باشد بلکه کلمات باطل آنها را حمل بر صحت کند ، شيعه و پيرو اهل بيت عليهم السلام نيست .
5. به سند معتبر از «حسن بن سعيد» روايت شده است که گفت:
«سالت ابالحسن عليه السلام عن الصوفيه و قال : لا يقول احد بالتصوف الا لخدعه او ضلاله او حماقه و اما من سمي نفسه صوفيا للتقيه فلا اثم عليه و علامته ان يکتفي بالتسميه فلا يقول بشيئ من عقايدهم الباطله»
«از حضرت رضا عليه السلام سوال کردم از حال صوفيه ، فرمود:کسي قابل تصوف نمي شود مگر از روي خدعه و مکر يا جهالت يا حماقت و ليکن اگر کسي از روي تقيه خود را صوفيه بنامد ، تا از شر آنها در امان بماند بر او گناهي نيست به شرط آ«که بر چيزي عقايد باطلشان قائل نشود. »
اين روايت صراحت دارد در اين که به هيچ وجه جايز نيست کسي خود را صوفي بنامد(مگر از روي تقيه) و عقايد آنها باطل است و اگر احيانا يک دسته صوفي سالم وجود داشت که عقائد آنها صحيح بود امام مي فرمود از آنها بودن اشکال ندارد .
در کتب معتبر روايت کرده اند از امام حسن عسکري عليه السلام که فرموئد : از امام صادق عليه السلام از حال «ابوهاشم کوفي» صوفي ، - بنيانگذار تصوف در اسلام- سئوال کردند ، فرمود: «انه کان فاسد العقيده جدا و هو الذي ابتدع مذهبا يقال له التصوف و جعله مفرا لعيدته الخبيثه»
«ابوهاشم کوفي جدا فاسد العقيده است او همان کسي است که از روي بدعت مذهبي اختراع کرد که به آن تصوف گفته مي شود و آن را فرارگاه عقيده خبيث خود ساخت»
از اين روايت معلوم مي شود عقيده تصوف «ابوهاشم کوفي» (م255 هجري) انکار دين و آئيين بود.
6. «کليني» به سند معتبر از «سدير صيرفي» روايت کرده که: من روزي از مسجد بيرون مي آمدم و امام باقر عليه السلام داخل مسجد مي شد، دست مرا گرفت رو به کعبه کرد و فرمود : «اي سدير! مردم مامور شدند از جانب خداوند که بيايند و اين خانه را طواف کنند و به نزد ما آيند و ولايت خود را بر ما عرضه نمايند.»
سپس فرمود: «لا سدي فاريک الصادين عن دين الله ، ثم نظر الي ابي حنيفه و سفيان الثوري في ذلک الزمان و هم حلق في المسجد فقال: هولاء الصّادّون عن دين الله بلا هدي من الله و لا کتاب مبين . انّ هولاء الأخابث لو جلسوا في بيوتهم فجال الناس فلم يجدوا أحدا يخبرهم عن الله تبارک و تعالي عن رسوله صلي الله عليه و آله حتي يأتونا فنخبرهم عن الله تبارک و تعالي عن رسوله».
«اي سدير! مي خواهي کساني را که مردم را از دين خدا جلوگيري مي کنند به تو نشان دهم ؟ آنگاه به ابوحنيفه و سفيان که در مسجد حلقه زده بودند ، نگريست و فرمود: اينها هستند که بدون هدايت از جانب خدا و سندي آشکار ، از دين خدا جلوگيري مي کنند اگر اين پليدان در خانه هاي خود بنشينند و مردم را گمراه نکنند ، مردم به سوي ما مي آيند و ما ايشان را از جانب خدا و رسول خبر مي دهيم»
در اين روايت از «سفيان ثوري» (م 161هجري) که از سران صوفيه محسوب مي شده ، به شدت انتقاده شده است . و ضمنا امام باقر عليه السلام در اين حديث به خطر آن دو نفر که سمبل دو جريان و حرکت آن زمان بودند و دستگاه خلافت آنها را در مقابل خاندان رسالت تراشيده بود ، اشاره کرده است .
7. «شيخ مفيد» به سند صحيح از امام علي النقي عليه السلام روايت کرده است محمد ابن محمد ابن حسين بن ابي الخطاب مي گويد: در خدمت امام علي النقي عليه السلام در مسجد النبي بودم که در « حال جمعي از اصحاب آنحضرت شرفياب حضور شدند و در ميان ايشان«ابوهاشم جعفري» نيز بود که او مردي بسيار بليغ و با کمال بود و در نزد آن حضرت مقام و منزلت عظيمي داشت و چون اصحاب در کنارش قرار گرفتند ، بناگاه جمعي از صوفيه داخل مسجد شدند و حلقه زدند و مشغول ذکر گرديند ، حضرت فرمود: «لا تلتفتوا الي هؤلاء الخدّاعين فانّهم خلفاء الشياطين و مخربوا قواعد الدين يتزهدّون لراحه الاجسام و يتهجدون لتصييد الانعام يتجوّعون عمرا حتي ...»
«به اين حيله گران اعتنا نکنيد زيرا جانشينان شياطين و خراب کننده قواعد دين مي باشند ، زهد ايشان براي راحتي بدنهايشان و تهجد و شب زنده داريشان براي صيد کردن عوام است. عمري را در گرسنگي به سر برند تا عوام و ناداني را مانند خرها پالان کنند و زين بر پشت آنها گذارند»
« ... لا يهللون الا لغرور الناس و لا بقَلّلُون الغداء الا لملا العساس و اختلاف الدفناس يتکلمون الناس بإملائهم في الحبّ و يطرحونهم بإذلالهم في الجبّ أورادهم الرقص و التصديقه و اذکارهم الترنّم و التغنيه فلا يتبعهم الّا السفهاء و لا يعتقدهم الا الحمقاء فمن ذهب الي زياره احد منهم حيا او ميتا فکانّما ذهب الي زياره الشيطان و عبده الاوثان و من اعان احدا منهم فکانّما اعان يزيد و معاويه و اباسفيان»
«ذکر نمي گويند مگر براي فريب مردم و خوراک خود را کم نمي کنند مگر براي پر کردن قدح و ربودن دل احمقان ، با مردم دم از دوستي خدا زنند تا ايشان را به چاه اندازند ، اوراد ايشان رقص و کف زدن و غنا و آوازه خواني است و کسي به سوي آنها ميل نکند و تابع ايشان نگردد مگر آنکه از جمله سفيهان و احمقان باشد هر کس به زيارت يکي از آنان در حال حيات و يا بعد از مرگ برود ، مانند آن است که به زيارت شيطان و بت پرستان رفته باشد و هر کس ياري ايشان کند ، گويا يزيد و معاويه و ابوسفيان را ياري کرده است .» در همان موقع يکي از اصحاب آن حضرت عرض کرد :«و ان کان معترفاً بحقوقکم؟»
اگر چه آن کس به حقوق شما اقرار داشته باشد ؟! حضرت نگاه تندي به او کرد و فرمود: « دع ذا عنک من اعترف بحقوقنا لم يذهب في عقوقنا اما تدري انهم اخسّ طوائف الصوفيه کلهم من مخالفينا و طريقتهم مغايره لطريقتنا و ان هم الا نصاري و مجوس هذه الامه اولئک الذين يجهدون في اطفاء نور الله و الله يتم نوره و لو کره الکافرون »
« اين سخن را ترک کن ، مگر نمي داني هر کس حق ما را بشناسد، مخالف امر ما نمي کند ، آيا نمي داني ايشان پست ترين طوائف صوفيه مي باشند و اين صوفيان کلشان مخالف ما هستند و طريقه آنها باطل و بر خلاف طريقه ماست و اين گروه نصاري و مجوس اين صوفيه مي باشند و اين صوفيان کلشان مخالف ما هستند و طريقه آنها باطل و بر خلاف طريقه ماست و اين گروه نصاري و مجوس اين امت هستند و آنان سعي در خاموش کردن نور خدا (محو اسلام) مي کنند و خدواند نور خود را تمام مي کند اگر چه کافران خوش ندارند» از اين روايت صحيح که متن و ترجمه آن بيان نگرديد چند نکته قابل توجه است :
الف- مضمون آن انکار و مذمت تمام صوفيه است و تصريح به آنکه آنها عموما مخالف طريقه اهل بيت عليهم السلام مي باشند و اگر چه دم از علي عليه السلام و اولاد او بزنند و ادعاي تشيع نمايند آنان از ساير فرق صوفيه پست تر و نزد شيطان محبوبترند زيرا آنان باعث گمراهي شيعيان مي شوند.
ب- غضب آنحضرت نسبت به آن مرد که گفت : «ولو معترف به حقوق شما باشد!» در پاسخ فرمود :آن کس که معترف به حقوق ما مي باشد با ما مخالفت نمي کند . يعني آنان در ادعاي خود دروغگو هستند و اعتراف به حقوق اهل بيت با تصوف و صوفيگري سازگار نمي باشد.
ج- آنجا که فرمود صوفيه هم پيمان شيطان هستند و زيارت ايشان زيارت شيطان است معلوم مي شود ايشان روابط تنگاتنگ و سر و سري با شيطان دارند و گمراه کردن بندگان خدا و غيب گوئي و مکاشفات ادعائي ايشان هم به کمک شيطان است.
د- فرمود : هر که ياري ايشان کند ، ياري يزيد و معاويه و ابوسفيان کرده با آنها محشور خواهد شد. پس کساني که نسبت به ايشان خوش بين بوده ، کلمات کفر آميز و آلوده به خرافات آنان را تاويل و يا حمل به معاني صحيحي مي کنند ، به گناه بزرگي مرتکب شده اند ، چون ياري ايشان نموده اند و در واقع بدتر از يزيد و پدران وي هستند زيرا او بدنهاي اهل حق را پايمال کرد و ايشان افکار آنان را نابود کردند !
ح- از آنها تعبير به نصاري و مجوس شده است ، شايد به خاطر اينکه تاثير اديان قديم ايراني در تصوف بيشتر بوده است بنابراين ، صوفيها اگر چه خود را مسلمان مي نمايند ولي در ميان مسلمانان مانند نصاري و مجوس مي باشند.
و- حضرت آنان را به بت پرستان تشبيه فرمود ، شايد براي آن است که آنان صورت مرشد و قطب خود را در حال عبادت مانند بت مورد توجه قرار مي دهند .
8. در کتب معتبر روايت کرده اند که جمعي از صوفيان وارد محضر امام رضا عليه السلام شدند به عنوان اعتراض گفتند : مامون فکر کرد وراي او چنين شد که امام و ولايت را به تو بدهد ولي امامت حق کسي است که غذاي سفت بخورد و لباس زبر بپوشد و سوار خر شود و به عيادت مريض برود و تو اين کارها را نمي کني .
حضرت به آنها فرمود: «انّ يوسف کان نبيا يلبس قبيه الديباج المزوره بالذهب و يجلس علي متکآت آل فرعون و يحکم ، انما يراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حکم عدل و اذا وحد انجز ثم قرأ : قل من حرّم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق
« يوسف پيامبر بود و قباهاي ديباي مطلا مي پوشيد و بر مسند آل فرعون تکيه ميزد و حکم مي راند واي برشما همانا از امام عدالت و دادگري متوقع است که چون سخن بگويد، راست بگويد و چون حکم کند به عدالت باشد و چون وعده دهد ، به وعده خود وفا کند ، سپس آن حضرت اين آيه را قرائت فرمود :«بگو چه کسي زينتهاي خدا را براي بندگان آفريده حرام کرده است و از صرف روزي حلال و پاکيزه منع نموده است؟!»
البته به اين مضمون آيات زيادي وارد شده که صوفيان و رياکاران به روش زندگي ساير ائمه اطهار عليهم السلام نيز اعتراض کرده اند و پاسخهاي متعددي شنيده اند .
عجيب است که صوفيان نسل هاي بعد براي جلب عوام سلسله ارشاد خود را گاهي به امامام ما نسبت داده و برخي از آنان را جزء مشايخ خود شمرده اند ، در حالي که نياکانشان در حال حيات امامان با آنان معارضه مي کردند و به شدت مورد غضب و رد و انکار و اعتراض آنان بودند.
مضمون اين روايت انکار و مذمت تمام فرق صوفيه است و تصريح به اين که آنها عموما مخالف طريقه اهل بيت و ائمه اطهار عليهم السلام مي باشند . تعجب آور اينکه اخيرا شنيده مي شود برخي از صوفيان -که جرات رد روايات ضد صوفيه را ندارند- مي گويند اين روايات مربوط به صوفيان اهل سنت است و ربطي به صوفيان شيعه ندارد. چنان که «زين العابدين شيرواني» صاحب کتاب«کشف المعارف» که يکي از سران صوفيه به ظاهر شيعه است ، مي نويسد :
«اين مطلب درست است که که ميگويند امام رضا عليه السلام گفته است : هر کس که در حضور او از صوفيان ذکري به ميان آورد ، با زبان يا دل خود آنان را تقبيح نکند ، از ما نيست و هر کس آنها را تقبيح کند ، مانند کسي است که در رکاب پيامبر با کافران مي جنگد» اما بايد درک کرد که روي اين سخن صرفا با صوفيان دروغين است که «آفتاب امامت را تيره مي کنند»يعني صوفيان سني بنا به گفته معصوم عليشاه فرزند جانشين شيرواني « تصوف حقيقي همان تشيع حقيقي است» تشيع امامي ، وجه بيروني ائمه معصوم و حقائق الهي تصوف وجه دروني آن است .
در پاسخ مي گوييم :
اولا: مضمون و منطوق اين روايات عموما بر خلاف اين ادعاست و مضمون برخي از آنها انکار و مذمت تمام صوفيه است و تصريح به اينکه آنها عموما مخالف طريقه اهل بيت و ائمه اطهار مي باشند و اگر چه دم از علي عليه السلام و اولاد او بزنند. آنان در ادعاي خود دروغگو هستند به اين معني محبت اهل بيت و شيعه بودن با تصوف سازگار نيست .
ثانيا: اگر شبهه را قوي بگيريم و بگوئيم اين روايات در مذمت و انکار صوفيهاي سني مذهب است و شامل صوفيهاي به اصطلاح شيعه نمي باشد ، باز صوفيهاي مدعي تشيع از ردو انکار و غصب ائمه اطهار عليهم السلام در امان نيستند زيرا در اين روايات تصريح شده است : هر کس ياري ايشان (صوفيه) کند ، گويا يزيد و معاويه و ابوسفيان را ياري کرده است و هر کس به زيارت يکي از آنان در حال حيات يا بعد از مرگ برود ، مثل اين است که به زيارت شيطان رفته است .
آيا تعريف و توصيف آ«ها و ترويج افکار آنها کمک به انان نيست ؟! آيا توجيه کلمات کفر آميز و آلوده به خرافات آنها ، ياري آنها نيست ؟!
آيا صوفيان به ظاهر شيعه همان سخنان متقدمان صوفيه را تکرار نمي کنند؟! آيا اصول عقائد آنها يکي است ؟!
ثالثا: روايت امام صادق عليه السلام که به سند صحيح روايت شده است ، دقيقا شامل صوفيهاي به ظاهر شيعه نيز مي باشد امام عليه السلام ضمن بيان اين که صوفيها دشمنان ما هستند و هر کس به آنان تمايل نشان دهد ، از آنان است فرمود:« در آينده کساني پيدا مي شوند که ادعاي محبت ما را مي کنند و به صوفيه نيز تمايل نشان مي دهند و خود را به ايشان تشبيه نموده و لقب آنان را بر خود مي گذارند و سخنانشان را تاويل و توجيه مي نمايند . هر کس به ايشان تمايل نشان دهد از ما نيست و ما از او بيزاريم .» بسيار واضح است که مراد امام صادق عليه السلام صوفيهاي به ظاهر شيعه مي باشند که دعوي محبت اهل بيت مي نمايند و لقب صوفي ر خود ميگذارند ، پس صوفيهاي شيعه نما مفري از اين روايات ندارند .

كارهاي خارق العاده

يكي از راههاي جذب عوام توسط بسياري از فرقه ها و اديان بحث كارهاي خارق العاده است و اين مسائل در بين صوفيها شهرت بسياري دارد .
از همان قرون اوليه تصوف اين بحث رايج شد و به جاي تلاش براي رسيدن به خداوند شروع به داستانسازي و كرامت تراشي براي بزرگان صوي نمودند او اوين نوشته هاي تصوف تا به امروز اين مسائل به چشم مي خورد و مي بينم كه كتابهاي همچون اللمع ابونصر رساله قشريه قشيري احيا العلوم غزالي و تا قرون بعد در اكثر آثار بر جسته تصوف اين گونه مسائل طرح ميشود و منبع دايره المعارف اين امور را شايد بتوان تكره الاولياي عطار ناميد .
حال چند سوال مطرح است
1- جداي از بسياري از داستانهاي كذب و خلا عقل و شرع ايا اين كارها نشانه حقانيت يك شخص يا مذهب است ؟
2- آيا اسلام اين امور را جزو مسائل لازم معرفي نموده و ...؟
در جواب سوال اول بايد عرض كنم كه اين كارها دليل بر حقانيت نيست چون در همه اديان و مذهب وجود دارد اگر قرار بر حقانيت بود بايد مرتاضهاي هندي از همه بر حق تر بودند .

تعريف خارق عادت

خرق عادت : كار يا چيزي است كه خلاف سنت و نظم طبيعت صورت بگيرد
6 قسم است : در هر حال اين كارها از مومن سر مي زند يا از كافر
1- از مومن سر بزند و با كمال عرفان مقرون نباشد اصطلاحا مي گويند معونت (فلان ذكر را گفته اند كه ثمره اش شنيدن فلان صداست و ... اتفاقي بوجود آمده)
2- از مومن سر بزند و با كمال عرفان مقرون باشد همراه با ادعاي نبوت : معجزه (مخصوص پيامبران )
(تحدي هم دارديعني نمي شود كسي به آن مرحله رسيد كه صوي اين را قبول ندارد )
3- ازغير نبي صادر شود و با كمال عرفان هم مقرون باشد مي گويند :كرامت
4- از نبي صادر شود قبل از نبوتش و بدون ادعاي نبوت : ارهاص (يعني آماده سازي)
5- از كافر صادر شود و موافق با ادعاي او باشد مي گويند : استدراج
6- از كافر صادر شود و موافق با ادعاي او نباشد مي گويند : اهانت
(اتفاق بيفتد ولي اين آن انفاق عين همان گفته نيست ) (كتاب كشاف اصطلاحات فنون ج 1ص 446)
نفس انسان قابليتهاي زيادي دارد و انسان مي تواند با كنترل آن در برخي امور و اشيا تصرف كند اما چگونگي كنترل نفس بسار مهم است اين كار معمولا به دو طريق انجام ميگرد، عبادت و رياضت.
خلوص نيت در عبادت و ترك كارهاي حرام خيلي زود بصيرت انسان را روشن نموده و انسان مي تواند به برخي از كارها دست بزند اما ترتيب دادن رياضتهاي طولاني وخلاف شرع ودوري از اجتماع براي اين امور نه تنها مورد تاييد اسلام نيست بلكه مذمت هم شده است .
البته راهها اخبار از غيب وانجام كراهاي خارق العاده توسط صوفيان و غيره مختلف است كه :
1- سحر و جادوگري
2- رياضتهاي طولاني
3- ارتباط با اجنه
و مورد ديگر ...
آنها براي بزرگان خود داستهاي عجيبي ساخته اند
عطار در تكره الاوليا ص 113 مي گويد روزي درويشي نزد بايزيد آمد واز حيا مساله اي پرسيد بايزيد جواب او را داد و درويش از خجالت آب شد مردي از در آمد و ديد آب زردي بر روي زمين جمع شده است گفت اي شيخ اين چيست ؟ گفت يكي از در آمد سوالي كرد و من جواب دادم طاقت نداشت و اب شد .
در تذكره الوليا جلد 2ص 164 در باره ابوبكر بلي مي گويد اول كه مجاهده در دست مي گرفت سالهاي دراز شب نمك در چشم كشيدي كه خواب نشود و گويند هفت من نمك در چشم كرده بود .
كرامت نشانه حقانيت نيست . خصوصا خوردن سيخ و تيغ و ... كه اكثرا با رياضتهاي حرام انجام مي پذيرد بويژه اكه اگر كرامتي به شخصي عطا شد بايد بروز ندهد كه سيره عرفاي حقيقي همين است .
استاد مسلم عرفان آيت الله سيد علي قاضي رحمت الله عليه توصيه هايي در اين مورد دارند :
سيره او نهي شاگردان از كرامات است و به شاگردانش نيز همين را توصيه مي كند كه :
شما نمي خواهد چيزي از خودتان بروز دهيد بگذاريد ديگران شما را مي شناسند از رفتار و اعمالتان بشناسند .
به شاگردانش مي گويد رعايت حلال و حرام خود كرامت است چنان كه از آيت الله سيد عبدالكريم كشميري نقل شده :
يك بار از مرحوم آقاي قاضي درخواست كيميا و راهنمايي رسيدن به آن را كردم ايشان فرمودند اين ذكر را بسيار بگو كه خود كيمياست :
«اللهم اغنني بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك »
و به سيد هاشم حداد مي گويد :
سيد هاشم روزي شود كه مردم بيايند عتبه درت راببوسند اما تو سر را فاش مكن .
اقاي سيد حسن قاضي مي گويد :
اقاي حداد نعل اسب و استر و درست ميكرد يك شاگردي داشت كه در آمدش را با و نصف مي كرد يك روز وقتي مي خواست ا ين نعل داغ شده را از آتش در بياورد انبردستش نبود دست برد و از آتش در آورد اين شاگرد ديوانه و وحشت زده شد و فرار كرد . بعد از اينكه سيد هاشم به نجف آمد آقاي قاضي خيلي به ايشان تندي كردند كه چرا فلان كا را كردي نبايد مي كردي . آقاي قاضي مي فرمودند :
من در تمام مدت عمر يك بار آن هم در حقيقت به واسطه محذور و حيا سري را فاش كردم و تا به حال دهها سال است از ان مي گذرد گرفتار آنم .
آيت الله شيخ عباس قوچاني هم يكي از شاگردان مبرز آقاي قاضي است بعد از وفات مرحوم قاضي شخصي آقاي قوچاني آ»ده و شيفته ايشان ميشود او داراي علوم غريبه بود از قبيل علم جفر رمل ، اسطرلاب و .. و بعد يك شب خدمت اقاي قوچاني عرض مي كند كه :
من مدت هاست دنبال كسي ميگردم كه اين علوم را به او واگذار كنم و الان شما را ديدم و مي خواهم اين علوم را به شما بدهم آقاي قوچاني مي فرمايند :
من هيچ كدام از اينها را نمي خواهم هيچ كدام را نمي خواهم آن مردخيلي جا مي خورد گويي كه آب سردي روي سرش ريخته باشند كه چه طور ممكن است اين مسائل به اين مهمي آن قدر براي ايشان بي ارزش باشد. (سايت صالحين يعه )
به هر حال اسلام براي اين اعمال ارزشي قائل نشده و طبق برخي روايات اين اعمال براي افراد كافر ثمره مخالفت با هواي نفسشاندر دنيا است و در نهايت مزد و اجرشان .
در روايت امام صادق عليه السلام در جواب مرتاضي كه مسلمان شد فرمودند ارزش و ثمره اسلام بيش از اين است كه اين امور جزئي پاداش و جزاي آن قرار بگيرد . اسلام هيچ گاه انسان را براي رفتن دنبال اين امور و اين سبك رياضت كشيدن توصيه نكرده است .
كرامت واقعي گناه نكردن است و اگر كسي خوب اعمالش را انجام دهد و بر واجبات مقيد باشد و ترك محرمات كند يقينا خداوند درهايي از عالم معنا را برايش خواهد گشود .
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه مي‌گذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفان‌هاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
ادامه دارد ...


منبع: راسخون

امضای کاربر : الهی هب لی لانقطاع کمال الیک
دوشنبه 14 مرداد 1392 - 23:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sae آفلاین
ارسال‌ها : 130
عضویت: 5 /5 /1392
محل زندگی: -------------
تشکرها : 4
تشکر شده : 45

پاسخ 4 : آشنايي با فرقۀ انحرافی تصوف

صوفي ، صوفيه و تصوف (4)
تهيه کننده : محمود کريمي
منبع : اختصاصي راسخون

تفاوت عرفان و تصوف

كلمه عارف و عرفان در روايات شيعه بسيار زياد است و چون مخالفت با صوفيه اوج گرفت از اوايل قرن چهارم لفظ عارف را به جاي صوفي براي خود قرار دادند .
وشهيد مطهري در بحثي راجع به اينكه عارف از چه زماني باب شده ميگويند كه قدر مسلم اين اصطلاح در قرن به بعد سوم شيوع پيدا كرده است .
حضرت علي (ع) مي فرمايند :
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها عيون الحكم و المواعظ ص 53
يعني عارف كسي است كه نفسش را شناخت و آنرا آزاد كرد و از هر چه او را از غير خدا دور مي كند پاكش كرد اين تعريف ديني است كه براي عرفان چهار چوب مي دهد در حاليكه راه و روش تصوف فرق مي كند .
به قول شاعر :
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
پيامبر (ص) فرمودند : من عرف نفسه فقد عرفه ربه عيون الحكم ص 452
نگاه به روايات و آيات نشان مي دهد كه مهمترين راه در مسير عرفان معرفت نفس است . در تصوف اول عمل است و معمولا بدون علم يعني فورا به يك صوفي ذكر و يا دستور عملي ميدهند و او را تا ]ر عمر به همين نحو مي گردانند .
اما در عرفان شيعي اول معرفت نفس است يعني اول علم و بعد عمل است بو علي سينا در اشارات در باب مقامات العارفين :
عارف حق را (خدا را ) مي خواهد نه براي چيزي غير حق و هيچ چيزي را بر معرفت حق ترجيح نمي دهد و عبادتش حق را تنها خاطر اين است كه اوشايسته عبادت است .
حضرت آيت الله حائري شيرازي در تفاوت عرفان و تصوف مي فرمايند : تصوف يعني حالات بدون رعايت حدود الهي و خالي از جان اما عرفان حال را كنترل مي كند و فرد نبايد بنده حال باشد بلكه بايد بنده تكليف و چهارچوب باشد اگر كار و حالات در دستورو چهارچوب هاي شرعي باشد ميشود عرفان و اگرخود راي و هرچه حال اقتضا كرد باشد مي شود درويشي و عجيب ترين نكته اينكه : صوفيان سعي دارند كساني را عارف معرفي كنند كه حتي ولايت اهل بيت را نيز قبول ندارند و انها را اولياي خدا معرفي نمايند . درحاليكه شرط كمال انساني و معرفت نفس قبول واقرار به ولايت اهل بيت عليهم السلام است عبادت بي علي و آل علي عليهم السلام عبادت بي روح است .
اصالت احكام دين و وسيله دستيابي به حكمت عبادات به اهل بيت عليهم السلام بستگي دارد كه با كلام نوراني امام رضا (ع) آنرا توضيح مي دهم :
ايشان مي فرمايند : دوستي و محبت محمد و آل محمد (ص) و تسليم انقياد فرامين آن را با اتكا بر عبادات وامگذاريد و رها مكنيد زيرا هيچ يك از اين دو (عبادت ومحبت اهل بيت ) بدون ديگري مقبول و پذيرفته نمي شود (بحار الانوار جلد 75 ص 348)
و امام باقر عليه السلام در تفسير آيه و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله (مائده 5) مي فرمايند (دليل نابودي عمل ) كفر ورزيدن به ولايت علي (ع) است (تفسير ثقلين ج 1 ص 595)
حتي شريك قائل شدن به ولايت علي را نيز باعث حبط اعمال مي دانند . كه در تفسير آيه لئن اشركت ليحبطن عملك (يعني اگر به خدا شرك بياوري عملت را محو و نابودي مي گرداند (زمر آيه 65) مي فرمانيد اگر همراه با ولايت علي به كسي ولايت دهي (او را جايگزين حضرتش قرار دهي )عمل باطل خواهد بود )
از امام صادق در باه عمل صالح درآيه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا پرسيدند فرمود : مراد از عمل صالح معرفت به ائمه است و مقصود از كسي را شريك پروردگار نكنيد تسليم به ولايت اميرمونان علي مي باشد يعني نيايد كسي را كه خلافت براي او نيست و اهل آن نيز نمي باشد با ان حضرت شريك كند
اين ولايت و اقرار به آن وخلوص در اعتقاد به آن قدري اهميت دارد كه امام صادق مي فرمايند : ولايت و دوستي من نسبت به علي بن ابيطالب برايم محبوب تر از ولادت من از اوست چون ولادت از او فضيلت است ليكن ولايت او فريضه و واجب است .(بحار الانوار ج 39 ص 299)
در پايان نظر حضرت امام خميني رحمت الله عليه و برخي ديگر از عرفاي بزرگ شيعه رادر مورد تصوف بيان نموده و ابياتي نيز از حافظ صوفي ستيز خواهم آورد .
در چهل حديث باب كبر حديث چهارم بعد از بحثي در مورد حكيم و عارف مي فرمايند : آن كه خود را مرشد و هادي خلايق مي داند و در مسند دستگيري و تصوف قرارگرفته ......... اصطلاحات اين دو دسته (عارف و حكيم ) را به سرقت برده و سر و صورتي به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصورف و مجذوب به خود نموده و « بيچاره ي صاف بي آلايش را به علما و ساير مردم بد بين نموده براي رواج بازار خود فهميده يا نفهمديد پاره اي از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده و گمان كرده به لفظ مجذب علي شاه يا محبوب علي شاه حل جذبه وحب دست مي دهد .
امام ره در ادامه مي فرمايد : اي طالب دنيا و اي دزد مفاهيم اين كار تو هم اينقدر كبر و افتخار ندارد بيچاره از تنگي حوصله و كوچكي كله گاهي خودش هم بازي خورده خود را داراي مقامي دانسته حب نفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضافات و اعتبارات پيوند شده وليده ناهنجاري پيدا شده و از انضمام اينها يك معجون عجيبي و اخلوطه غريبه اي فراهم شده و خود را با اين همهعيب مرشد خلايق و هادي نجات امت و داراي سر شريعت دانسته بلكه وقاحت را گاهي از حد گذرانده داراي مقام ولايت كليه دانسته اين نيز از كيم استعداد و قابليت و تنگي سينه و ضيق قلب است .
ايشان در ديوان اشعار ص 94 مي فرمايند :
خار راه مني اي شيخ زگلزار برو
از سر راه من اي رند تبهكار برو
تو و ارشاد من اي مرشد بي رشد و تباه
از بر روي من اي صوي غدار برو
اي قلندر منش اي باده به كف خرقه به دوش
خرقه ي شرك تهي كرده و بگذار برو
علامه طباطبايي رحمت الله عليه مي فرمايند :
صوفيه براي سير و سلوك آداب و رسوم خاصي را كه در شريعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههاي جديدي را پيوسته به آن افزوده و شرع را كنار گذاشتند تا اينكه به جايي رسيده كه شريعت را در يك طرف ديگر قرار دادند و كارشان به جايي رسيد كه در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترك كردند و در آن منتهي به تكدي و استعمال بنگ و افيون شدند كه اين حالت آخرين حالت تصوف است كه مقام فنا ناميده مي شود . (تفسير الميزان ج 5 ص 282 قم انتشارات موسسسه نشر اسلام بي تا .)
درهمين زمينه حافظ شيرازي كه از مخالفين صوفيه است و صوفيها سعي دارند او را از خودشان بخوانند مي گويد:
خيز تا خرقه صوفي به خرابت بريم
شطح و طاامات به بازار خرافات بريم
بوي يكرنگي از اين قوم مي آيد خيز ي
دلق آلوده صوفي به مي ناب شوي
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه بشوييم ازعجب خانقاهي
صوفيان چند جلمه حريفند ونظر باز ولي
زين ميان حافظ دلسوخته بد نام افتاد
خدا را كم نشين با خرقه پوشان
رخ از رندان بي سامان مپوشان
صوفي شهر بين كه چون لقمه شبه
مي خورد پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد
بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
كجاست صوفي دجال فعهل ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدي دين پناه رسيد

چرا بزرگان شيعه صوفي شمرده نمي شوند؟

اين که چرا بزرگان شيعه صوفي شمرده نمي شوند بدين دليل است که پديده ي تصوف از اديان ديگر (مانند بودايي، مسيحيت و حکماي يونان، به خصوص افکار و انديشه هاي نوافلاطونيان) وارد جامعه ي اسلامي شده و هيچ رابطه اي با دين مقدس اسلام ندارد. اولين کسي که در اسلام خود را صوفي معرفي نمود، ابوهاشم کوفي بود که ائمه(عليهم السلام) به شدت او را مردود دانسته اند. از امام صادق(عليه السلام) از حال ابوهاشم کوفي سؤال شد، امام فرمود:
ابوهاشم کوفي، جداً فاسد العقيده است. او همان کسي است که از روي بدعت، مذهبي را اختراع کرد که به آن تصوف گفته مي شود و آن را قرارگاه عقيده ي خبيث خويش ساخت.
البته احاديث نقل شده از امام صادق (ع) و امام رضا (ع) که قبلا ذکر کرديم، در اين راه راهگشاست.
پيروان مکتب تشيع با تمسک به قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) در احکام و عقايد، از بسياري انحرافات که دامن گير مذاهب و نحله هاي ديگر شده در امان مانده اند; از اين رو بزرگان شيعه در طول تاريخ نه تنها به اين اسم ناميده نشده و زير بار آن نرفته اند، بلکه با شدت و حدّت تمام در مقابل نفوذ و گسترش انديشه ي صوفيگري در ميان جوامع اسلامي و به خصوص پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) ايستادگي نموده، با تأليف ده ها کتاب و رساله در نقد تصوف، به انحرافات و ضررهايي که از ناحيه ي آنها متوجه جهان اسلام و مسلمين مي شود اشاره کرده اند; و اگر از برخي بزرگان شيعه با عنوان عارف ياد مي شود، قطعاً به معناي تأثيرپذيري آنان از پندارهاي تصوف نيست; زيرا بين عرفان شيعي و پشمينه پوشان بي خرد و بي عار هيچ ارتباطي وجود ندارد.
عرفان شيعي ريشه در قرآن و کلام معصومين(عليهم السلام)دارد و از راه عمل به احکام و دستورهاي نوراني اسلام و پيروي از ائمه(عليهم السلام) به دست مي آيد و لذا نيازي به آداب و رسوم و اصطلاحات صوفيان، که متأثر از اديان هندي، مسيحي و ماني است، ندارد.
بنابراين، تنها راه رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي، عمل به قرآن و پيروي از خاندان وحي است و هر راهي غير از آن به ضلالت و انحراف منتهي مي شود; چنان که خداي سبحان در قرآن کريم مي فرمايد:
(وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ);
اين راه مستقيم است، از آن پيروي کنيد و از راه هاي پراکنده (و انحرافي) پيروي نکنيد که شما را از طريق حق دور مي سازد. اين چيزي است که خداوند شما را به آن سفارش مي کند. شايد پرهيزکاري پيشه کنيد.

تصوف در آينة دانشمندان اسلامي

نخستين منتقدان صوفيه، امامان معصوم بودند که در کتاب‌هاي روايي مي‌توان آن‌ها را يافت. سعي مي کنيم تا با معرفي محتوايي پاره‌اي از آثار انتقادى، به خوانندگان حقيقت طلب مدد برسانيم و آن‌ها که در مقام کشف حقيقت هستند. با مطالعه اين آثار، سره از ناسره را تشخيص دهند و عرفان حقيقي را از عرفان‌هاي کاذب بازشناسند.
بويژه جوانان عزيزي که با انگيزه درک معنويات به محفل شياطين زهر‌آلود و خوش خط و خال رفته و در دامن ضلالت و گمراهي آن‌ها قرار مي‌گيرند؛ بنابراين مخاطبان اين مقاله کساني نيستند که با قلبي بيمار طالب هواي نفس و منافع دنيوي‌اند و هيچ استدلالي به گوش آنان فرونمي‌رود.
بزرگان و عالمان صدر اسلام و معاصر، آثار فراواني در ردّ صوفيه نوشته‌اند که از جملة آن‌ها مي‌توان به رسالة الردّ علي الصوفيه و الغاليه (جناب حسين بن سعيد اهوازي يکي از اصحاب امام رضا عليه السلام)، ردّ بر حسن بصري (فضل بن شاذان)، الردّ علي الغلاة (ابواسحاق کاتب از اصحاب امام عسکري عليه‌السلام)، الرد علي اصحاب الحلاج (شيخ مفيد)، مجاميع في رد الصوفي و غيره (شهيد اول)، حديقة الشيعة (منسوب به مقدس اردبيلي)، رسالة في ردّ الصوفية (علي بن محمد بن الشهيد الثاني)، کسر اصنام الجاهليه (ملاصدرا)، الردّ علي الصوفية ( ابوالفتح محمد بن علي کراجکي)، المطاعن المجرمية في ردّ صوفية (شيخ نورالدين ابي الحسن علي بن عبدالعالي الکرکي)، عين الحياة (محمد باقر مجلسي)، الاثني عشرية في الرد علي الصوفية (شيخ حر عاملي)، نفحات الملکوتية في الرد علي الصوفية (شيخ يوسف بحراني)، خيراتية في ابطال الصوفية (آقا محمد علي بن وحيد بهبهاني)، تحفة الاخيار (مولي محمد طاهر قمي)، جلوه حق (آيت الله مکارم شيرازي)، تحقيق و بررسي در تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني)، سلسله‌هاي صوفيه ايران (نورالدين مدرسي چهاردهي) و… اشاره کرد.
حال به سبب محدوديت نوشتار تنها به شناخت برخي از منابع نقد صوفي و تصوف بسنده مي‌شود. معيار انتخاب، جلالت و شأن علمي نويسنده يا ارتباط نزديک نويسنده با فرقه‌هاي صوفيه يا به روز بودن قلم نگارش نويسنده بوده است.
1. حديقة الشيعة، منسوب به مقدس اردبيلى، تصحيح صادق حسن‌زاده با همکاري علي اکبر زماني‌نژاد، انتشارات انصاريان، 1377ش، 165 ص.
احمد بن محمد، مشهور به مقدس اردبيلي در زمرة فقهاي بزرگ و نامي مکتب اماميه و معاصر شيخ بهايي به شمار مي‌رود که علاوه بر نبوغ علمى، داراي کرامات و مقامات عرفاني شگفت انگيز بوده است. علامه مجلسي در تجليل او مي‌گويد:
«محقق اردبيلي در تقوا و زهد و فضل به عالي‌ترين درجات رسيده بود و من در بين علماي گذشته و حال نظير و همتايي برايش سراغ ندارم.»
کتاب حديقة الشيعة در توصيف و اثبات امامت در فصول دوازده‌گانه نگاشته شده است و مباحثي مانند لطف بودن نصب امام، لزوم افضليت امام، طريق تعيين امام، دلايل تعيين امام اعم از ادله عقلي و نقلي(قرآني و روايي)، فضايل حضرت علي عليه السلام ، مطاعن ابوبکر و عمر و عثمان و معاويه، معجزات و قضاوت‌هاي حضرت امام علي عليه السلام، تعداد اوصياي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و زندگاني آن‌ها در آن بيان شده است. مؤلف بزرگوار در ضمن زندگاني امام صادقعليه السلامکه از صفحه750 تا 817 را در بر مي‌گيرد، به ذکر مذاهب صوفيه پرداخته و سخنان شيخ صدوق، شيخ مفيد و علامه مجلسي را درباره صوفيه و نيز بحث صوفيه با امام صادق و مطالبي همچون طوايف صوفيه را بيان کرده است. مقدس اردبيلي در فصل نخست اين باب، به معرفي مذهب حلوليه و اتحاديه و در فصل دوم به مذهب حبيبيه، ولاييه، مشارکيه، شمراخيه، مباحيه، ملامتيه، حاليه، حوريه، واقفيه، تسليميه، تلقينيه، کامليه، الهاميه، نوريه، باطنيه، جوريه، عشاقيه، جمهوريه، زراقيه و انحراف‌هاي آن‌ها پرداخته است.
2. کسر اصنام الجاهلية، صدرالدين محمد شيرازى، تصحيح: محسن جهانگيرى، بنياد حکمت اسلامي صدرا، زمستان 1381.
اين کتاب را محسن بيدارفر به فارسي برگردانده و انتشارات الزهرا در سال 1366ش به زيور طبع آراسته است. پيش از معرفي کتاب به آگاهي خوانندگان مي‌رسانم که ملاصدرا با اين که بيشتر سرگرم مباحث فلسفي و تا حدودي تفسيري و حديثي بود؛ ولي بسيار از انديشه‌هاي فلسفي او از صفاي باطن و ضمير وارسته‌اش زاييد. گرايش عرفاني وي به حدي گسترده است که با کمال جسارت، عقل آدمي را براي رسيدن به درک حقايق کافي ندانسته و قياس پاره‌اي از فلاسفه را عقيم مي‌داند و بر ترجيح معرفت شهودي بر معرفت استدلالي تصريح مي‌کند و کساني که علم غيبي لدنّي و مورد اعتماد عرفا و سالکان را انکار مي‌کنند، منتسبان به علم معرفي کرده و عرفان را از ساير علوم، محکم‌تر و قوي‌تر مي‌شمارد؛ حتي ملاصدرا در بسياري از نگاشته‌هاي خود، نام برخي از اهل ذوق و عرفان مانند بايزيد بسطامى، حلاج، ابن فارض، عطار، مولوى، غزالى، ابن عربي را مي‌برد.
پس ملاصدرا با عارفان راستين و عرفان حقيقي موافقت کرده و با بهره‌گيري از اساتيدش مانند شيخ بهايى، ميرداماد و ميرفندرسکي به سيرو سلوک مي‌پرداخت. با وجود اين رويکرد، ملاصدرا به شدّت با تصوّف دروغين و رياکارن جاه‌طلب مخالفت کرد و کتاب کسر اصنام الجاهلية، يعني شکسن بت‌هاي جاهليت را نگاشت و به انتقاد از صوفيان دروغين اقدام کرد. البته رويکرد نقادانة ملاصدرا به جريان تصوّف، به وى اختصاص ندارد و ميان صوفيان گذشته مانند ابوالقاسم قشيري(متوفاي465ق) در رساله‌ قشيريه و ابو حامد غزالى (متوفاي505ق) در احياء علوم الدين و ابن عربي (متوفاي 638ق) در فتوحات و مولوى(متوافاي 672ق) در مثنوى و سعدي شيرازي (متوفاي691) و حافظ شيرازي (790ق) در غزليات، چنين رويکردي به صوفيان دروغين وجود داشته است؛ براي نمونه حافظ، در ديوانش مي‌سرايد:
نقد صوفي نه همه صافي و بي غش باشد
اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
رساله‌ کسر اصنام الجاهلية به تعبير دکتر جهانگيري، کتاب درسي بوده و شايسته است اين رساله به صورت کتاب درسي عرفان اسلامي در مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها تدريس شود؛ زيرا ناهنجاري‌ها، نابساماني‌ها، نقطه ضعف‌ها و موارد منفي‌ آن، عرفان و تصوّف صحيح را آن‌چنان که عارفان و صوفيان بزرگ عالم اسلام تصور کرده و با مباني دين سازگار يافته و پذيرفته‌اند، تعليم مي‌دهد و گاه نيز تعليمات خود را با نقل احاديثي از اهل بيت عصمت و طهارت که در کتب روايي شيعه‌ اماميه آمده، تأييد مي‌کند و اين رهيافت به قدر و شرف و وزانت و منزلت رساله مي‌افزايد.
نگارنده فراموش نمي‌کند که وقتي نگراني خود را از وضعيت فرقه‌هاي صوفيه معاصر و فعاليت گسترده‌ آن‌ها به آيت اللهجوادي آملي مطرح مي‌کرد، معظم له همين پيشنهاد را به حقير دادند و فرمودند: در مناطقي که اين فرقه‌ها فعاليت مي‌کنند، کتاب کسر اصنام الجاهلية را براي طالبان علم و حقيقت تدريس کنيد.
اين رساله به تصريح صدرالمتألهين، در اوايل ماه شعبان 1027 ق به پيان رسيده است.
بنابراين نويسنده، اين کتاب را در سن چهل و هشت سالگي در کهک (از مناطق اطراف قم)، نگاشته است. اين کتاب با يک پيش مقدمه در آغاز رساله، يک مقدمه، چهار مقاله و يک خاتمه تنظيم شده است. ملاصدرا در آغاز رساله، پس از حمد و ثناي الهي و درود به سيد اولين و آخرين و خاندان برگزيده‌اش، از دوران معاصر خود و پراکندگي تاريکي‌ها، ناداني‌ها و نابينايي‌ها در شهرها شکايت مي‌کند؛ همچنين مدعياني را که خود را ابدال و اوتاد معرفي مي‌کنند و بدون بهره‌گيري از قرآن و سنت، مطالب بي‌معنا مي‌بافند، نکوهش مي‌کند. وي مي‌گويد:
«نفوذ اين فريبکاران تا آن‌جا است که بعضي صنعتگران و پيشه‌وران، پيشه‌ خود را رها کرده و روزگاري به ملازمت اين مدعيان دروغين مي‌پردازند و سخنان ساخته و پرداخته ايشان را فرا مي‌گيرند، تا ديگر عوام را چه رسد.»
وى، بيشترين سبب پيدا شدن اشتباهات و وسوسه‌هاي شيطاني در قلب‌هاي اين گروه را دو چيز مي‌داند: نخست، گروهي به مجاهدت‌ها و چله‌نشيني‌ها اقدام کرده و به لباس صوفيان در‌آمدند و از مريدان بيعت مي‌گرفتند و مقام ارشاد و هدايت را به خود نسبت مي‌دادند؛ بدون اين که دانش خداشناسى، صفات و افعال الهي و نبوت و معاد را در خود مستحکم سازند و دوم، شعبده و نيرنگ‌هايي که به عنوان کرامت و خوارق عادت براي مردم آشکار مي‌کنند.
ملاصدرا در پايان پيش مقدمه مي‌نويسد:
«چون مشاهده کردم که نابودي اين شرّ، کار مهمي در دين است و رفع و ازاله اين شبهه از قلوب متعلمان و مبتديان، امر عظيمي است، از خداوند طلب خير نمودم و در نابودي وسوسه‌ها و شبهات… براي تقرب به خدا و توسل به اولياي شريعت حقه و رؤساي عصمت و هدايت شروع کردم و نام آن را کسر اصنام الجاهلية گذاشتم».
صدر المتألهين در مقدمه‌ اين کتاب، به مطالبي اشاره مي‌کند که براي خوانندگان ضرورت دارد؛ از جمله اين که انسان از دو جوهر نوراني و ظلماني يعني نفس و بدن تشکيل شده و حصول کمال انساني به علم و عمل وابسته است و دانشي که برتري انسان از حيوانات را تضمين مي‌کند، شناخت خدا، صفات و افعال الهى، کتاب‌هاي آسمانى، علم به قيامت و نفس انساني و کيفيت کمال او است و چنين کمال علمي تنها از طريق رياضت‌هاي شرعي و علمي با شرايط خاصي به دست مي‌آيد. اين مطلب مهم با بيان مثال آينه و حجاب‌هاي نفس و موانع معرفت تبيين شده است. مقاله‌ي اول رساله کسر اصنام الجاهلية، در بيان اين مطلب است که هيچ مرتبه‌اي نزد خداوند بالاتر از معرفت به ذات، صفات و افعال الهى نيست و اين که عارف همان عالم رباني است و هر کس که عالم‌تر است. عارف‌تر و نزديک‌تر در نزد خداوند است و اگر کسي در عبادات شرعيه کوتاهي کند، به عبادات حکيمانه هم نايل نمي‌شود و در آن صورت اگر به رياضت‌هاي سلوکي و مجاهدت‌هاي صوفيانه بپردازد. هم خود را به هلاکت رسانده و هم ديگران را به هلاکت مي‌رساند و گمراه و سرگردان مي‌کند و کساني که در اين زمان براي خود مقام ارشاد و خلافت قائل هستند، جملگي احمق و نادانند و گمان مي‌کنند که صورت‌هاي ادراکي را بايد منتفي ساخت. پس نادانى، بزرگ‌نمايى، تکبّر و ساير اعتقادات پست، آتش‌هايي هستند که در نفوس آن‌ها شعله مي‌افکند.
ملاصدرا در فصل دوم از مقاله اول به بطلان شطحيات متصوّفه و بيان آسيب‌هاي آن‌ها براي مسلمانان مي‌پردازد و به مخاطبان توصيه مي‌کند که از مجالست با اين طايفه‌ نادان بپرهيزند. کيستي صوفي و حکيم، فصل سوم اين مقاله است که به پاکيزگي عقول آن‌ها به واسطه آداب شرعى، فلسفي و اخلاق پاکيزه اشاره مي‌کند و مي‌فرمايد: عارف و حکيم حقيقي کسي است که حقايق الهى و معالم ربويي را به صورت برهاني و يقيني بپذيرد؛ به گونه‌اي که ذره‌اي گرفتار شک و شبهه نشود و به زهد حقيقي و تهذيب اخلاق و تطهير ملکات اتصاف يابد.
مقاله‌ دوم در هشت فصل، به غايت نهايي در عبادات بدني و رياضت‌هاي نفساني براي انسان که عبارت از تحصيل معارف و اکتساب علوم است مي‌پردازد؛ همچنين معارف و علوم رباني که اهمال و جهل در آن‌ها مستلزم بدعاقبتي و هلاکت سرمدي است و اما غايت حقيقي انسان، عبارت از علم الهى و فن ربوى است که در حقيقت مخدوم ساير علوم است. علوم و احوال و اعمالي که منبع تحقق مقامات و ملکات است و فايده‌ اصلاح اعمالي همچون نماز، روزه و…اصلاح حال قلب از راه زايل کردن مرض‌هاي باطني و زدودن صفات ناپسند است؛ زيرا ملکات نفساني از رفتار انسان‌ها پديد مي‌آيد.
اما غرض از آفرينش، عالم رباني شدن است و بدعاقبتى، زاييد‌ه‌ اعتقادات و اعمال است.
علامت دوستداران خداوند و صفات آن‌ها، فصل پاياني اين مقاله است که مرگ و وصول لقاي الهي را يکي از نشانه‌هاي آن مي‌شمارد.
مقاله سوم در نه فصل به صفات ابرار و اهل عمل که مرتبه‌ي پايين‌تري از مقرّبان دارند، اختصاص يافته است و راه‌هاي تصفيه را در انجام دادن عبادت، استمرار بر عدالت، نابود ساختن وسوسه‌ها و عشق و شوق الهي به عنوان مبدأ اعمال صالح معرفي مي‌کند. و عارف را فقط کسي مي‌داند که خداوند سبحان را عبادت مي‌کند. ملاصدرا در اين مقاله به چگونگي تناسب ظاهر و باطن و مواد غذايي و آشاميدني جسم و بدن و در نهايت به بيان غرض افعال و اعمال انساني و غايت در عبادات و طاعات شرعيه مي‌پردازد و علّت شقاوت اخروى که از راه اعمال زشت و ناپسند حاصل مي‌شود و سبب متمايز بودن اشرار و اخيار را بيان مي‌کند.
مقاله چهارم در پنج فصل به موعظه‌هاي حکيمانه، نصيحت‌هاي عقلي و خطابه‌هاي روحاني دربارة مذمّت دنيا و اهل آن مي‌پردازد که براي قلب سليم و عقل مستقيم منفعت دارد و براي آنان که فاقد حيات عقلي هستند، مانند حيوانات و حشرات فايده‌اي ندارد.
وسرانجام در خاتمه کتاب به سالکان راه نجات و مخاطبان کتاب خود، غرض از نکوهش‌هاي دنيا و دنيادوستي را معرفي و چهار حجب مال، مقام، تقليد و معصيت را بيان مي‌کند.
3. فضايح الصوفية، آقا محمد جعفر بن آقا محمد علي بن وحيد بهبهانى، تحقيق مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهانى، انتشارات انصاريان. قم، اول ذيقعده 1413ق، 355 صفحه.
آقا محمد جعفر در کربلا و در شب چهارشنبه 26 جمادي الاخر سال 1178ق متولد شد و با والد مرحوم به ايران رفت. مدتي در دارالمؤمنين قم در خدمت صاحب قوانين الاصول و صاحب رياض و پدر بزرگوارش شاگردي کرد. وى توفيق يافت تا 31 کتاب و رساله منتشر کند. پس از سال‌ها خدمت به مکتب اهل بيت¬عليهم‌السلام در سن 81 سالگي در سال 1259ق در کرمانشاه وفات يافت و در آرامگاه خانوادگي آل آقا مدفون شد. کتاب فضايح الصوفية، مشتمل بر يک مقدمه، دو فصل و يک خاتمه است. مقدمه به مذمت بدعت در دين، لزوم متابعت ائمهعليهم‌السلامدر امر دين، پيدايش تصوف در ميان اهل تسنن، مخترع تصوف، نام‌هاي گوناگون صوفيه، چهره‌ تصوف در حديث، اصول فرقه‌هاي تصوف پرداخته و فصل اول به بيان اصل مذهب صوفيه و فصل دوم در بيان برخي فروع مذهب صوفيه، معرفي بيست و يک فرقه صوفيه و ذم عقايد آن‌ها، لزوم امر به معروف و نهي از منکر، اخبار وارده در مذمت صوفيه، عقايد باطل آن‌ها، گفتار بزرگان و مطالب ديگر اختصاص يافته است. نويسنده در مقدمه مي‌نويسد:
«عقول خلايق عاجز است از احاطه کردن به حسن و قبح خصوصيات شريعت؛ پس در هر شرعي آن‌چه صاحب آن شرع قرار داد، به‌جا مي‌بايد آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادت‌ها و بدعت‌ها نمي‌بايد کرد که آن موجب ضلالت و گمراهي است و گول شيطان نمي‌بايد خورد».
وى درباره پيدايش تصوف و استناد اين جريان به اهل سنت و مخترع تصوف يعني ابو‌هاشم کوفي و نام‌هاي گوناگون صوفيه (متصوّفه، متصلّفه، مبتدعه، زراقيه، غلات، غاليه و حلاجيه) مطالب فراواني بيان مي‌کند. روايات و احاديث رسول خدا و ائمه اطهار دربارة تصوف نيز در اين مقدمه بيان شده است؛ از جمله روايتي از امام رضاعليه‌السلام که به سند صحيح از بزنطي فرمود:
«کسي که نزد او صوفيان مذکور شود و ايشان را به زبان يا دل انکار نکند، از ما نيست و کسي که ايشان را انکار کند، گويا با کفار در پيش روى حضرت رسولصلي‌الله‌عليه‌و‌آلهجهاد کرده است».
وى در باره اصول فرقه‌هاي تصوف مي‌نويسد:
«مذاهب صوفيه بسيار است. بعضي گفته‌اند از آن جمله چهار مذهب يکى: مذهب حلوليه است، دويم: مذهب اتحاديه، سيم: مذهب واصليه، چهارم: مذهب عشّاقيه و بعضي اصول را شش گرفته‌اند به اضافه‌ تلقينيه و رزّاقيه و بعضي هفت گفته‌اند: به اضافه‌ وحدتيه و بعضي گفته‌اند که اصل دو بود؛ پس جمعي از متأخرين صوفيه، مذهب ديگر اختراع نموده‌اند و آن قايل بودن به وحدت وجود است.»
نويسنده، پس از بيان اصل مذهب صوفيه و ذکر بعضي از فروع مذهب آن‌ها، به بيان عقايد بيست و يک فرقه و نقد آن‌ها مي‌پردازد. اين فرقه‌ها عبارتند از: وحدتيه، واصليه، حبيبيه، ولائيه، مشارکيه، شمراخيه، مباحيه، ملامتيه، حاليه، حوريه، واقفيه، تسليميه، تلقينيه، کامليه، الهاميه، نوريه، باطنيه، جوريه، عشاقيه، جمهوريه و زراقيه. مذمت گرايش به عقايد صوفيه، استشهادبه برخي از سخنان صوفيه، اخبار وارده در مذمت حسن بصرى، حلاج از ديدگاه حديث، عشق از ديدگاه صوفيه و فلاسفه، ساختگي بون حديث «مَن عَشِقَ... »، گفتار دانشمندان درباره‌ صوفيه، حرمت شرب خمر، زنا، لواط، غنا وموسيقى، عقايد باطل صوفيه، نشانه‌هاي شيعيان حضرت علي عليه‌السلام، مبارزه‌ علما با صوفيه، فضيلت دانش و دانشمند، لزوم متابعت علما، ذم مصاحبت اهل بدعت، وظايف علما و فرمانروايان سوء، سپاس از فرمانروايان دادگر، کيستي اولواالامر، نشانه‌هاي پايداري نعمت، دل‌هاي فرمانروايان، مسؤوليت فرمانروايان از ديگر مباحثي است که نويسنده به‌ آن‌ها پرداخته است.
4. تنبيه الغافلين و ايقاظ الراقدين در رد صوفيه، آقا محمود بن آقا محمدعلي بن وحيد بهبهانى، تحقيق مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهانى، انتشارات انصاريان قم، اول ذيقعده 1413ق، 137 ص
اين کتاب با کتاب فضايح الصوفية در يک جلد به چاپ رسيده است و مؤلف آن، چهارمين پسر از آقا محمدعلي بن وحيد بهبهاني است که در سال 1200ق در کرمانشاه متولد شد. وى عالمي فاضل، متقي و صاحب اخلاق پسنديده بود و حدود سي اثر منتشر کرده است. او پس از اتمام مدارج علمى، خطه‌ نهاوند را براي انجام وظيفه هدايت و ارشاد برگزيد و در آن شهر، رحل اقامت افکند. اولاد و احفادي نيز از او در آن سامان به يادگار مانده است که در ميان آن‌ها چهره‌ علمي يافت مي‌شود. معصوم علي شاه در جلد سوم کتاب طرايق الحقايق او را به مسلک تصوف منتسب مي‌کند؛ در حالي که از منتقدان صوفيه بوده است.
اين کتاب در يک مقدمه و هفت تنبيه و يک خاتمه تنظيم شده است که به اختصار گزارش مي‌شود. تنبيه اول به احاديث منقول در مذمت صوفيه به نقل از کتاب حديقة الشيعة منسوب به آخوند ملا احمد اردبيلى و تنبيه دوم به برخي سخنان کفر‌بنيان طايفه صوفيه و تنبيه سوم به تطبيق عقايد صوفيه با عقايد کفار هنود (هندوها) اشاره مي‌کند. نويسنده در تنبيه چهارم به يکي از عقايد فاسد صوفيه يعني اسقاط تکليف بعد از وصول سالک مي‌پردازد و آن را با استمداد از آيات و روايات نقد مي‌کند. تنبيه پنجم و ششم به ذکر کلمات واهيه و ادعاهاي باطله‌ صوفيه و اعمال قبيحه‌ آن‌ها اشاره دارند و در تنبيه هفتم، به بعضي از کلمات کاملان از عامه و خاصه، مانند زمخشرى، شيخ مفيد، طبرسى، محمد بن شهر آشوب، محمد بن بابويه قمي، مجلسي و.... بر مخالف حق بودن اين جماعت صوفيه استشهاد شده است.
نويسنده در خاتمه مي‌نويسد:
«پس اي عزيز! اولي و أنسب و أصلح و أرغب، همان اکتفا نمودن در عقايد به اجماليات و مسلمات بديهيات و امتناع ورزيدن از غور کردن در بحر اجاج کثير الامواج معرفت ذات و کنه صفات و افعال واجب متعال است؛ چه امثال اين اعمال يا موجب کفر و اعانت بر کفر و يا منجر به فسق و اعانت به فسق است.... بلکه آنچه في الحقيقه موجب ترقيات نفساني و تحصيل قرب به درگاه رباني است، اعمال حسنه و افعال مستحسنه و تعليم و تعلّم علوم شرعيه فرعيه است».
5. رازگشا، شيخ عباسعلي کيوان قزويني، به اهتمام: محمود عباسى، بي‌تا، بي‌جا، 560 صفحه
محمود عباسي که کتاب راز گشا به اهتمام او منتشر شده است، در پيشگفتار کتاب از کنجکاوى خود درباره‌ ملاعباسعلي خبر مي‌دهد و مي‌نويسد:
«از جناب صوفي املشي که به عزّت علي شهرت داشت سؤال کردم که ملاعباسعلي کيست؟ کوتاه شنيدم [که] از مشايخ دوره‌ نورعليشاهي و صالح عليشاهي است که از ايام سلطان عليشاه در سلسله بوده، چون از صراط سنت سلسله دور افتاد، از انجام خدمت معاف شد. چون به ادامه‌ مطالب راضي نبود، من هم به همان بسنده کردم؛ ولي در سال‌هاي بعد که نزديکي توام با صداقتم آشکار شده بود، داستان‌هايي از زندگي ملاعباسعلي را از ايشان مي‌شنيدم و گاهي چنان با دلسوزي توام بود که استنباط مي‌کردم از بي‌مروتي اتباع فرقه نسبت به او دلي تنگ داشت. از همان روزها موضوعي برايم جالب بود که جناب عزّت علي به من مي‌فهماند رويداد زندگي ملاعباسعلي براي همه‌ مأذونين و مجازين درسي شد که هر کس چون او عمل کند «همان آش است و همان کاسه».
از همان ايام تا به امروز آثارش را جست‌و‌جو مي‌کردم. اگر هم داشتند ـ چون مي‌خواسنتد ماجراي ملاعباسعلي در پس پرده بماندـ در اختيارم نمي‌گذاشتند. امروز که تقريباً دانستم از زمان حاج ميرزا زين‌العابدين شيرواني مست عليشاه و دوره‌هاي سلطان عليشاهي و نورعليشاهي و صالح عليشاهي و رضا عليشاهي و محبوب عليشاهي پس پرده دور از چشم اتباع فرقه چه گذشته است و مي‌گذرد، به رازگشا و بهين سخن و استوار و ثمرة‌الحيوة که به تازي نوشته شده، دست يافتم.... احساس مسؤليت نموده، مصمم شدم مطاع کفر و دين که بي‌مشتري نيست را به طالبان تصوفي که امروز براي بعضي از خاندان‌ها سرير پادشاهي شده است، پيشکش کرده تا هر خواننده‌اي خواست پند گيرد و خواست توجهي به آن ننموده پشت به کعبه‌ حقايق روى ترکستان رياست‌هاي صوفيانه داشته باشد».
اين کتاب مشتمل بر يک مقدمه و سه رساله از کيوان قزويني، يعني رازگشا و بهين سخن و استوار است. در مقدمه به پيشينه تصوف نعمت اللهى، خود مختاري در تصوف نعمت اللهى، انقراض تصوف نعمت اللهى، مدعيان رياست نعمت اللهى، تصوف نعمت اللهى گنابادى، ورود کيوان قزويني به تصوف نعمت اللهى، علت گرايش کيوان به تصوف، احتجاج با ملاسلطان، اهميت بي اعتقادي کيوان و حکم عزل کيوان از منصب، شايعه سازي و سياست صالح علي‌شاه و سکوت و فرياد کيوان اشاره شده است. عباسعلي کيوان قزويني در روز چهارشنبه 24 ذيحجه سال 1277ق در محله شيخ آباد قزوين به دنيا آمد. پس از کسب مقدمات علوم در زادگاهش در سال 1300ق براي فراگرفتن فلسفه و علوم رياضي به تهران عزيمت کرد و براي تکميل علوم اسلامي به‌ويژه فقه و اصول به عراق مشرف شد و در سامرا از محضر حاج ميرزا حسن شيرازي و در نجف از درس ميزا حبيب‌الله رشتي بهره گرفت. کيوان قزويني وقتي نزاع فقها و صوفيه را مشاهده کرد، با خود گفت:
«که من تا حال مذاق فقها را کاملاً فهميده‌ام و انکار آن‌ها را نسبت به صوفيه دانستم، حال بايد ميان صوفيه با دلي صاف و قدمي راسخ و خدمات صميمي به آن‌ها بروم و عمل صميمي و کامل به گفته‌هاي آن‌ها داشته باشم، تا ببينم چه نتيجه مي‌دهد. اولاً پايه و مايه ادعاي آن‌ها را ببينم چيست؟ فقها که دعوى غير عادي هيچ ندارند. اگر آن‌ها نيز چنين‌اند، برمي‌گردم؛ زيرا من بي‌نياز از کسي که دعوى غيرعادي نداشته باشد که او هم مانند من است و کسي به مثل خودش محتاج نيست. احتياج من منحصر است به کسي که در آن امر مطلوب، فوق من باشد؛ همان گونه که احتياج مريض به طبيب عالم و سالم نه جاهل يا عالم بيمار بديهي است».
به همين دليل بدون ترس از ديگران به سوى سلاسل صوفيه شيعه رفت و به ايران بازگشت و دست ارادت به صفي عليشاه داد؛ اما به علت مشارکتي که در مراحل علمي با ملاسلطان علي داشت، از همه بريد و در سال 1314ش در بيدخت به خدمت ملاسلطان مؤسس فرقه گنابادي رسيد و از او پرسيد: «مريد، چه احتياجي به شما دارد؟ آيا احتياج علمي دارد يا وحيانى؟» او گفت: «از همه اينها بالاتر است.» ملاسلطان علي گفت: «قطب، جان جان مريد است هر که قطبي را مريد نيست، او مردار است و جان ندارد و از همه کمالات انساني محروم است و اگر علم را از ما دريافت نکند، هيچ نفهميده و نجات آخرتي براي او محال است. اجتهاد و تقليد وفقه و اصول همه سراب است و خانه ساختن بر آب دين، اصلاً و فرعاً منحصر به اطاعت ما است».
کيوان مي‌گويد: من ديدم که مطلب غليظ شد و کار بالا گرفت، نبايد صرف نظر کرد. من اکنون خود را محقّق در اصول دين و مجتهد در فروع دين مي‌دانم. حالا مي‌شنوم که هيچ نفهميده‌ام؛ اختلاف خيلي و تفاوت زياد است. کيوان پرسش‌هاي ديگري از او پرسيد و ملاسلطان به برخي از آن‌ها پاسخ داد؛ ولي پاره‌اي ديگر را حواله مي‌کرد که بايد بعد از اين بفهمى. اگر مريد شدي و سال‌ها خدمت کردى، خواهي فهميد. کيوان به تحقيق پرداخت و خدمات هماره با رياضت‌هاي شاقه را انجام داد تا از مرشدش اجازه‌ دستگيري گرفت و شيخ سيار گشت و مجاز به دستگيري طالبين گرديد و لقب درويشي منصور عليشاهدريافت کرد وى در تصوف به چنان شهرتي رسيد که اغلب مردم او را قطب سلسله گنابادي مي‌پنداشتند کيوان به توصيه ملاسلطان مبني بر خدمت مجاني دوازده ساله براي رسيدن به مقامات عرفاني، عمل کرد؛ اما پس از چهارده سال خدمت با وجود اجازه از ملا سلطان علي و نور علي و صالح عليشاه چيزي دستگيرش نشد و از اين فرقه جدا شد و کيوان‌نامه، استوار رازدار، عرفان‌ نامه، بهين سخن، راز گشا، ميوه زندگى، حج‌نامه، معراجيه، ثمرة الحيوةالاختلافية را در دو جلد بعد از ترک نگاشت و به طور واضح، علت‌هاي بي‌اعتقادي او را درباره تصوف نعمت اللهي سلطان عليشاهي گنابادي آشکار کرد.خوشبختانه کتاب رازگشا، استوار، بهين سخن و اختلافية در دسترس قرار گرفته است و مي‌تواند در اين مسير کارگشا باشد. البته تاريخ و زمان دقيق مخالفت کيوان قزو يني با فرقه گنابادي مشخص نيست؛ ولي در تاريخ ششم جمادي الاول سنه 1345ق او را از منصب شيخي عزل کردند و به او دشمني همراه با شايعه رواداشتند. ملاعباسعلي کيوان پس از هشتاد سال در نوزدهم شعبان 1357ق چشم از جهان فروبست و در گورستان داراب، نزديک شهر رشت به خاک سپرده شد.
کتاب رازگشا در بردارنده‌ پرسش‌هايي دربارة تصوف به‌ويژه فرقه‌ گناباديه و اسرار آن‌ها و اعمال و اصطلاحات صوفيان و پاره‌اي پرسش‌هاي شخصي درباره‌ علت فاصله گرفتن از تصوف است. رساله بهين سخن نيز به چرايي گسترش تصوف کيوان قزويني در بلاد، علت جدايي وى از تصوف و معرفي ملاسلطان، چيستي ديگ جوش، مجلس نياز، مراد صوفيه از فکر، منازل سلوک، انحصار تصوف به اسلام و مطالب ديگر پرداخته است . کيوان قزويني کتاب استوار را در بيان عقايد و اعمال صوفيه پس از جدايي دوازده ساله از تصوف، در چهار مقدمه و هجده فصل و يک فصل خاتمه نگاشته است. اين مقدمات و فصول به باورها و روحيه روانشناختي مؤلف، تبيين اساس تصوف، چيستي تصوف حقيقي و معناي آن، تأسيس اصل تصوف، تشخيص روح و موضوع آن، فرق تصوف با اسلام، بيان صفات قطب، صدور دعاوى قطب، صفات مريد، مسأله تشرف، آداب و رفتار قطب با مريد، آداب پذيرفتن مريد، آداب مجلس نياز، تفصيل اعمال مجلس نياز، آداب ديگ جوش، اصطلاحات تصوف و مطالب ديگر پرداخته است.
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه مي‌گذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفان‌هاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
ادامه دارد ...


امضای کاربر : الهی هب لی لانقطاع کمال الیک
دوشنبه 14 مرداد 1392 - 23:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sae آفلاین
ارسال‌ها : 130
عضویت: 5 /5 /1392
محل زندگی: -------------
تشکرها : 4
تشکر شده : 45

پاسخ 5 : آشنايي با فرقۀ انحرافی تصوف

صوفي ، صوفيه و تصوف (5)
تهيه کننده : محمود کريمي
منبع : اختصاصي راسخون
6. در کوى صوفيان، سيد تقي واحدي (صالح عليشاه)، انتشارات نخل دانش، چاپ چهارم، بهار1384ش، 550 ص
اين کتاب در چاپ‌هاي قبلي با عنوان از کوى صوفيان تا حضور عارفان منتشر مي‌شد؛ اما در چاپ چهارم به در کوى صوفيان تغيير نام يافت. مؤلف اين اثر در خانواده‌اي شيفته و خدمتگذار به آل رسولصلي‌الله‌عليه‌و‌آله در سال 1333ق پا به عرصه‌ وجود نهاد. از همان دوران کودکي به اتفاق والد ماجد خود به حضور شمس العرفا و سپس با آقاي شيخ عبدالحسين ذوالرياستين مونس عليشاه و آقاي حاج محمد حسن مراغه‌اي (محبوب عليشاه) ملاقات کرد و از نزديک آقاي شيخ محمد حسن گنابادي (صالح عليشاه) و آقاي حاج مطّهر عليشاه و اين اواخر آقاي سلطان حسين تابنده «رضا عليشاه» را ديده و به تمام مباني اعتقادي و خانقاهي صوفيه آشنا شد، تا اين که عنايت و هدايت الهى چراغ راهش شد و از کوى صوفيان به حضور عارفان راه يافت و خود شمع جمع سوته‌دلان گرديد؛ چنان که به نور قرآن و قوة سنت آل رسول، طريق عشق را پيمود. وى در سن 94 سالگي دار دنيا را وداع گفت.
اين کتاب به صورت فصل‌بندي نگارش نشده است؛ ولي با بهره‌گيري از منابع دست اول و معتبر فرقه‌هاي صوفيه به چيستي و عوامل پيدايش تصوّف، تبيين و تحليل فرقه‌هاي ذهبيه، نعمت اللهى، مونس عليشاهى، صفي عليشاهى، کوثريه، شمسيه و گناباديه پرداخته و آرا و عقايد آن‌ها و ادعاي انتسابشان به اهل بيت‌عليهم‌السلام را نقد کرده است. چکيده‌ اين کتاب به شرح ذيل بيان مي‌شود:
انگيزه تدوين: نويسنده، نيازهاي معنوى و در جست‌و‌جوى خضر طريقت را انگيزه‌ اصلي تدوين معرفي مي‌کند و مي‌نويسد:
«بخت ياري کرد درد طلب، ديدار جمال دلنشين، صاحب جمالي که راه به حضرت دوست برده باشد و بتواند راهبري کند، دامن جان را گرفته، دل بر کف کوچه به کوچه از هر دياري به جست‌و‌جوى مقصود پرداختم تا شايد او که قرن‌ها خضر راهش خوانده‌اند را يافته و حلقه‌ ارادتش را به گوش کشم بلکه دل به او سپرم، قدم بر قدمگاهش گذارم.آن‌قدر با او وادي طلب را با صدق و صفا بپويم تا به محبوب رسم. به همين منظور هر کجا هر نشاني از مقصود دادند رفتم و به هر کس حوالتم کردند ديدم؛ ولي نه از تاک نشان بود و نه از تاک‌نشان.»
نويسنده در پي حقيقت به جدانگاري تصوّف و عرفان مي‌رسد و مي‌گويد:
«از اين‌جا بود که باور کردم راه عرفان و تصوّف جداگانه است. آنان که مي‌گويند يا شعار مي‌دهند يا مي‌نويسند: تصوّف و عرفان ريشه در قرآن و سنت پيامبر و ائمه معصومين دارد، حقيقتي را تحريف و بي‌بهايي را قيمت مي‌نهند».
اشتقاق کلمه‌ صوفى: اين واژه به ادعاي صوفيان، از سوف يوناني به معناي حکمت، صوف به معناي پشم، صفّه، مکاني در مدينه، صوفه القفا به معناي موهاي آويخته در گودال پس گردن، صوفانه به معناي گياه خرد و ناچيز، صوفه نام قبيله‌اي در عصر جاهليت، صف و صفا مشتق شده و نويسنده ضمن بازگو کردن اين وجوه، به تحليل آن‌ها پرداخته است.
سرچشمه و عوامل پيدايش تصوّف: يافتن تولدگاه دقيق تصوّف غير ممکن است؛ ولي آن را بايد درميان تمام فرقه‌ها، ملت‌ها و مذهب‌ها، جست‌و‌جو کرد و اعتقاد داشت که عواملي خارج از متن اديان تحريف نشده در پيدايش و تشکيل عقايد و افکار صوفيه تأثير داشته است و آيين‌هايي مانند ميترايى، برهمايى، تائو، زرتشتي و مناسک آن‌ها نشان مي‌دهد که ردپايي در تصوّف اسلامي داشته است. پژوهشگراني همچون ابوريحان بيرونى، سعيد نفيسى، جلال همايى، زرين کوب، کيوان سميعى، گولدزيهر، عمر فروخ، نيکلسون و حتي صوفياني مثل سلطان حسين تابنده و ميرزا زين‌العابدين شيرواني در حدايق السياحة به اين مطلب تصريح کرده‌اند. البته صوفيان، مدعيات خود را به قرآن و سنت مستند مي‌کنند؛ ولي حق مطلب آن است که تصوّف معجوني از افکار، عقايد آداب و رسوم نصرانيت، مسيحيت، زردشتى، بودايي و.... است. با آن که صوفيان، ريشه‌ قرآني براي تصوّف و صوفي قائلند، ولي اين‌گونه کلمات هرگز در قرآن نيامده است. رواياتي هم که صوفيه به آن‌ها استناد مي‌کنند، در اين کتاب مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است و روايات مدعيان تصوّف نقد مي‌شود. مؤلف کتاب، رواياتي را از رسول خداصلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌در بيان انحراف تصوّف نقل مي‌کند؛ از جمله اين که «روز قيامت برپا نشود، مگر آن‌که قومي از امت من به نام صوفيه برخيزند. آن‌ها بهره‌اي از دين ندارند که آن‌ها براي ذکر دور هم حلقه مي‌زنند و صداهاي خود را بلند مي‌نمايند و گمان مي‌کنند بر طريقت و راه من هستند؛ نه، بلکه آنان از کافران نيز گمراه‌ترند و آنان را صدايي مانند الاغ است».
نخستين صوفى: عثمان بن شريک کوفي معروف به ابو هاشم کوفي صوفى، در اواخر زمان بني‌اميه مانند رهبانان، جامه‌هاي پشمينه درشت مي‌پوشيد و شيخ شام محسوب مي‌شد و تصوّف را پديد آورد و از اهل بيت عصمت و طهارت جدا شد و امام صادق عليه السلام او را فاسد العقيده و مبتدع معرفي کرد؛ البته نبايد از نقش بني اميه نيز در تأسيس تصوّف غفلت کرد. اولين خانقاه نيز به دست امير ترسايي براي صوفيان ساخته شد.
انحرافات صوفيه و برخورد فقها: مؤلف محترم در اين قسمت از تأويلات صوفيانه، مقابله با اسلام و ارتباط تصوّف و تشيع، بدعت‌هايي مانند عشريه، مسأله ولايت و تقسيم آن به ولايت شمسيه و قمريه و اقطاب خود را به ولايت قمريه متصف کردن، ادعاي اجازه از معصوم، همسازي صوفيه با شيخيه و بابيه، مسأله بيعت در تصوّف، مهدويت نوعيه و بهره برداري استعمار از تصوّف به تفصيل سخن گفته و افشاگري کرده است و از برخورد فقها و فتواهاي آن‌ها بر ضد افکار و بدعت‌هاي صوفيان، به‌ويژه تأويل گرايي آن‌ها در برابر قرآن و مقابله با نص قرآن، مدح عشق و مذمت عقل، شطحيات و ادعاي خدايي کردن، اعتراض صوفيان بر امامان، طرح عشريه به جاي خمس و ساير بدعت‌ها گزارش داده است.
معرفي و نقد فرقه‌ خاکساريه‌: اين فرقه، سلسله‌ خود را از طريق مير ملنگ‌پا به امام سجادعليه‌السلام منتهي مي‌کنند و امام سجاد را مريد سلطان قاهر قدس دانسته و قاهر قدس نيز طالب ده ده روشن که مجهول الهويه است، و او نيز مريد و طالب محمود پاتيلي يعني سلمان فارسي و او را نيز طالب مولاي متقيان معرفي کرده‌اند. اين استنادها بدون هيچ دليلي ارائه مي‌شود. افزون بر اين، چگونه سلمان فارسي با اين که به استناد قطعي تاريخ، قبل از امام عليعليه‌السلام از دنيا رفته است، جانشيني بعد از خود را تعيين مي‌کند و اين خلاف سنت تصوّف است. نويسنده در ادامه به همبستگي خاکسار با اهل حق، سرنوشت فرقه‌ خاکسار و جانشيني حاج مطهّر، معرفي حاج مستور، تجديد وى با نعمت اللهى، نسبت مير طاهر و مستور، اعلاميه احسان عليشاه، مدعيان جانشيني سيد حسين جابري مير طاهر و دلايل بطلان دفاع مستور از مير طاهر به تفصيل اشاره مي‌کند. وى دربارة سرنوشت خاکسار مي‌نويسد:
«بدون ترديد، مي‌بايد پذيرفت با مرگ احسان عليشاه که در عصر حاجي مطهّر عليشاه داراي اجازات کافي بوده است، حتي در حضور او فرقه‌ ارشاد به دوش مي‌افکنده، فرقه خاکسار شيخ مجازي يا سرحلقه نشيني که بتواند افراد را بپذيرد، نداشته و ندارد و آنچه بعد از مرگ حاجي مطهّر عليشاه شکل گرفته، آقاي مصباح يا رحمت عليشاه طرقي يا ديگران در هر کجا بساطي پهن کرده‌اند؛ خصوصاً آن‌هايي که مانند کلک علي بعد از مير طاهر به اغفال و فريب مردم مشغولند؛ از جمله فرزندان مير طاهر که دست و پاي مذبوحانه مي‌زنند، همه و همه خود سرانه نشسته‌اند [و] به قول خودشان، به جايي بند نيستند».
معرفي و نقد فرقه‌هاي معروفيه: صوفيان بر اين باورند که معروف بن فيروزان کرخي از ناحيه حضرت علي بن موسي الرضاعليه‌السلام اجازه‌ تأسيس فرقه‌اي را داشته است که بعدها فرقه‌هاي نعمت اللهيه، ذهبيه، اغتشاشيه، قادريه، و شاذليه از آن منشعب شده‌اند؛ يعني معروف کرخي سر سلسله چندين فرقه صوفي به شمار مي‌رود. مؤلف محترم در ادامه بحث، جريان مسلمان شدن معروف کرخى را از تذکرة‌الاوليا نقل و سپس با شواهد تاريخى، ادعاي صوفيه را نقد و اسلام و درباني معروف کرخي را افسانه معرفي و به اين مطلب اشاره مي‌کند که يکي از روش‌هاي صوفيه براي رسيدن به مقاصد خود، بهره‌گيري از تشابه اسمي افراد است و در اين‌جا ميان «معروف بن خربوذ» صحابه امام صادق و «معروف کرخي» خلط کرده‌اند؛ افزون بر اين ، وقتي سلسله سازان به اين امر توجه کرده‌اند که اتصال اقطاب فرقه‌ها به معروف قطع است، کوشيده‌اند با طرح حسن بصرى، انقطاع سلسله معروفيه را مرمّت کنند؛ غافل از اين که اتصال به حسن بصري ننگ آورتر است؛ زيرا وى در دوران حيات چندين امام معصوم يعني امام علي، امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام باقرعليهم السلام زيست و نه تنها با آن‌ها بيعت و همکاري نکرد، بلکه به مخالفت صريح با آن‌ها پرداخت و حتي با حاکمان بني‌اميه مانند حجاج همکاري کرد و به بدعت‌ها و تفسير‌هاي ناصواب فراواني مانند نهي از ازدواج و مسأله معراج و رؤيت الهي و صراط مستقيم اقدام کرد. بي‌ثباتي در مذهب و نفاق وى از ديگر آسيب‌هاي او است؛ به همين دليل، همه فقها و عالمان رجال به جرح وى فتوا داده‌ و ائمه اطهار با او برخورد داشته‌اند. نويسنده‌ کتاب در ادامه به معرفي فرقه ذهبيه به عنوان يکي از انشعابات معروفيه مي‌پردازد و بريدگي‌ها و اغتشاش‌هاي آن را نشان مي‌دهد؛ سپس به فرقه نعمت اللهى و انقراض آن در ايران و انشعابات آن، يعني نعمت اللهيه مونس عليشاهى، نعمت اللهيه گنابادي، نعمت اللهيه صفي عليشاهى، نعمت اللهيه شمسيه اشاره و نقد عقايد آن‌ها را بيان مي‌کند و در پايان به اين سؤال مي‌پردازد که چرا از کوى صوفيان گذشتيم؟ و بعد فرقه‌ مهدويه گمناميه اشراقيه را برّرسي مي‌کند.
7. در خانقاه بيدخت چه مي‌گذرد؟ محمد مدنى، چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، بهار 1381ش، 184 ص
جناب حجت الاسلام و المسلمين محمد مدنى معروف به ناشر الاسلام گنابادي يکي از علماي با سابقه‌ شهرستان گناباد هستند که در سال 1310 شمسي در روستاي خيبري گناباد متولد شد و پس از تحصيلات ابتدايي نزد والد خود به تحصيل علوم اسلامي پرداخت و سپس به مشهد مقدس رفت و از محضر اديب نيشابوري، ميرزا احمد مدرس يزدى، شيخ هاشم قزويني و ميرزا جواد آقا تهراني استفاده کرده و دروس ادبيات، فقه، اصول و علوم عقلي را فراگرفتند. وى با هجرت به نجف اشرف، دروس خارج فقه و اصول را تکميل کرده و از آيات عظام خويي، شاهرودى و بجنوردي بهره برده و از سوى آيت‌الله شاهرودى به لقب ناشر الاسلام مفتخر شد.
حجت الاسلام مدنى، سال‌ها به افشاگري فرقه نعمت اللهى گنابادي پرداخته و خدمات گسترده‌اي در اين شهرستان و روستاهاي پيراموني انجام داده است. مقدمه اين کتاب را جناب احمد عابدي در باره فرقه‌هاي تصوف و عرفان، معناي تصوف، فرقه‌هاي صوفيان، سلسله نعمت اللهى گنابادي، ديدگاه فقهاي بزرگ درباره‌ صوفيه، سماع، شطحيات، شريعت، طريقت، حقيقت و زيست نامه مؤلف نوشته است. محتواي کتاب در چهار فصل با عناوين پيدايش تصوف و صوفيگري در اسلام، پيدايش صوفيه در گناباد (بيدخت)، عملکرد خانقاه بيدخت و روابط سياسى- اجتماعي آن و شرارت‌هاي نور عليشاه تنظيم شده است.
نويسنده در فصل اول به تأثير گذاري مسيحيت و افکار هندي و بودايي در پيدايش تصوف و روايات مذمت صوفيه اشاره کرده است و فصل دوم را به شرح ماجراي رياب و ماجراي نوقاب و اعلام صوفيگري ملاسلطان محمد و علني شدن خانقاه بيدخت اختصاص داده است.
يکي از مهم‌ترين مباحث کتاب در فصل سوم بيان شده و به اموري مانند تفرقه اندازى، گرد‌آوري افراد بي‌بندوبار گرد خانقاه، اتهام‌هاي ناروا به مخالفان، حيف و ميل کردن موقوفات و اموال عمومى، بي‌تفاوتي در برابر آسيب ديدگان، حمايت از ظالمان و ستم‌پيشگان، عوام‌فريبى، صحنه‌سازى، شکسته شدن دست دکتر تابنده، رسوايي خانقاه بيدخت در جريان انقلاب اسلامي و مطالب ديگر به عنوان عملکرد خانقاه بيدخت و روابط سياسى-اجتماعي آن اشاره شده است. عکس العمل نور علي شاه در برابر قتل سلطان محمد، آخرين فصل کتاب است که با عنوان شرارت‌هاي نور علي شاه، قطب دوم و جانشين ملاسلطان به خوبي افشاگري شده است با اين توضيح که وقتي سخنان سلطان محمد در نجف اشرف به اطلاع آيت‌الله آخوند خراساني رسيد، ايشان حکم قتل او را صادر کرد. پس از قتل سلطان محمد، نور على شاه جانشين او شد و قتل پدر را بهانه قرار داد و به انتقام جويي و قدرت‌‌طلبي روى آورد و عده‌اي بي‌گناه را شکنجه و به قتل رساند؛ به طوري که جريان گاو شاخ زن معروف و مشهور نزد عام و خاص است.
8. موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، داود الهامى، انتشارات مکتب اسلام، قم، زمستان 1378ش،چاپ اول، 408 ص
مرحوم حجت الاسلام و المسلمين الهامي در طول حيات علمي خود به تبيين و تحليل فرقه‌هاي صوفيه پرداخت که از جمله مي‌توان به کتاب‌هاي تصوف از ديدگاه ائمه اطهارعليهم‌السلام، پيدايش تصوف در ميان شيعيان نام برد. موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ يکي از کتاب‌هاي نقادانه ايشان درباره تصوف است که در اين نوشتار به اختصار معرفي مي‌شود. اين کتاب پس از بيان يک مقدمه کوتاه، به پيدايش تصوف در ميان شيعيان و پيدايش تصوف در ميان مسلمانان اشاره و سپس مذهب سران صوفيه مانند: سفيان ثوري، ابراهيم ادهم، داوود بن نصر طايى، شقيق بلخى، عبدالله بن مبارک مروزى، ابو علي فضيل بن عياض، معروف کرخى، بشر حافى، ذوالنون مصرى، بايزيد بسطامى، جنيد بغدادي ، جريري احمد بن محمد، حسين منصور حلاج، ابوبکر شبلي تبيين شده است.
عدم همبستگي ميان تشيع و تصوف و مقاومت‌ فقهاي شيعه در مقابل صوفي‌گري مانند: سيد بن طاووس، حسن بن يوسف بن مطهر حلى، محمد بن مکي (شهيد اول) و ابن فهد و نزديکي تصوف به تشيع از ناحيه سيد حيدر آملى، فضل الله استر آبادى، شاه نعمت الله ولى، حافظ رجب برسى، سيد محمد مشعشع، سيد محمد نوربخش، ابن ابي جمهور احسايي و حرکت صوفيان از شيخ صفي الدين تا شيخ ابراهيم و نيز از شيخ جنيد تا شاه اسماعيل و تحول ناگهاني در طريقت سلسله صفوى از ديگر مباحث اين کتاب است که نويسنده به تفصيل درباره آن‌ها سخن گفته است.
بحث ديگر کتاب به برخورد علماي شيعه با تصوف اختصاص دارد و ديدگاه بزرگاني مانند علامه مجلسى، ملا محمد طاهر قمى، ملا احمد اردبيلى، شيخ حرعاملى، شيخ علي بن محمد عاملى، مير لوحي سبزوارى، عبدالحي رضوى کاشاني، محقق کرکى، شيخ حسن کرکى، ملا احمد تونى، محمد اسماعيل بن محمد مازندرانى، عليقلي جديدالاسلام، صدر الدين شيرازي و فيض کاشاني در باره‌ صوفيه گزارش شده است و آخرين بحث کتاب به علل زوال مسلک تصوف اشاره دارد و برخي از فرقه‌هاي صوفيه مانند: نعمت اللهيه و ذهبيه نيز تحليل شده‌اند.
9. سيري کوتاه در مرام اهل حق (علي اللهيان)، محمد مردانى، ناشر: مؤسسه دفاع از حريم اسلام، پاييز 1377 ش، 96 ص
مرحوم حجت الاسلام داود الهامى در مقدمه اين کتاب هب توضيح اهل حق پرداخته و مي‌نويسد:
«اهل حق» نامي است که «نصيريان» يعني علي اللهيان و علويان به خود نسبت مي‌دهند و فرقه‌اي از غلات هستند که بعدها در اسلام پيدا شدند و آثاري از مذاهب يهود و مجوس و مانوى در مذهب ايشان وجود دارد و قائل به حلول و تناسخند و عليعليه‌السلام را مظهر خدا مي‌شمارند. لقب علي اللهي را از آن جهت که اينان به الوهيت حضرت عليعليه‌السلام قائلند، داده‌اند. اين گروه که در ايران و ترکيه و سوريه زندگي مي‌کنند، در هر منطقه‌اي به يک نام خوانده مي‌شوند؛ براي مثال در ترکيه، علوى و در سوريه، نصيري و در شهرهاي مختلف ايران به نام‌هاي گوناگون ناميده شده‌اند. في المثل در اطراف مشهد «علي اللهي» و در تبريز «گوران» و در اروميه «ابدال خانان» و در لرستان «غلات» و همچنين .... و گاهي خود را در ايران «اهل حق» نيز ناميده‌اند.
البته اختلاف موجود بين اهل حق‌ها زيادتر از آن است که بتوان از يک گروه واحد اهل حق سخن گفت. برخي از محققان با توجه به اسناد و مدارک منتشره، اهل حق‌هاي امروزي را به سه گروه: «شيطان پرستان»، «علي اللهي» و «شيعه امامي» تقسيم کرده‌اند. مؤلف در سرآغاز نوشتارش، به مشکلات تاريخ پيدايش اهل حق اشاره مي‌کند؛ هر چند اهل حق، سلطان اسحاق را که در قرن هفتم و هشتم زيسته، به عنوان مؤسس و مقنّن اين جريان دانسته‌اند. سيد قاسم افضلي بر اين باور است که اين مسلک در قرن چهارم به وسيله‌ شاه خوشين رواج يافته و او وعده داده است که پس از رحلت خود، روح ذاتي‌اش به جسم شخصي به نام سلطان اسحاق حلول خواهد کرد. نويسنده کتاب سيري در مرام اهل حقدر ادامه‌ کتاب به مسائلي همچون بکرزايي اهل حق (مانند تولد شاه خوشين، بابا نااوس، سلطان سهاک و بابا يادگار بدون پدر)، کتاب‌هاي مقدس، دفاتر، کلام‌ها و پاره‌اي از ديدگاه آن‌ها مانند چگونگي آفرينش عالم و آدم، جريان تقاضاي خلقت، جداول تجليات هفتگانه ذات حق در جامه بشر، اصول و عقايد و واجبات مسلک اهل حق، اختلاف خاندان‌ها و سلاسل و اماکن مقدسه و زيارتگاه‌هاي اهل حق، نظر بزرگان يارسان درباره‌ عليعليه‌السلام، تحريفات در چاپ دوم شاهنامه‌ حقيقت، شعبات و سلاسل اهل حق، تناسخ، ظهور خدا در زمان‌هاي مختلف به صورت انسان، جم‌خانه يا جمع خانه، شرايط اهل حق بودن، دستورات بر خلاف اسلام و .... اشاره مي‌کند.
10. حسن بصري چهره‌ جنجالي تصوف، مهدي عمادي شيرازى، انتشارات سنايى، تهران،1382ش.
نويسنده در آغاز کتاب، علت نگارش کتاب را بيان مي‌کند؛ يعني در جهت محبت به اهل بيت و گرايش به عارفان با نام حسن بصري - که او را سر حلقه صوفيان و پير پيران معرفي مي‌کنند - برخورد مي‌کند؛ پس در مي‌يابد که بايد او را به خوبي بشناسد و آثار موافقان و مخالفان را مرور کند. اين مطلب و کنجکاوى‌هاي ديگر، مؤلف را واداشت تا درباره‌حسن بصري به تحقيق بپردازد.
اين کتاب در چهارده بخش تنظيم شده است. بخش اول به پديده‌ تصوف و ماهيت آن و آشنايي حسن بصري با تصوف اختصاص يافته است و بخش دوم، شخصيت حسن بصرى، زمانه و ارتباط او با حضرت امام علي عليه السلام، تشيع سازى، سازش با بني اميه و نقش وى در نشر اکاذيب مورد بحث قرار گرفته است. نمونه‌اي از عقايد حسن بصري در بخش سوم و فتواهاي وى در بخش چهارم و بدعت‌هايي چون نهي از ازدواج و مخالفت با رأي پيامبرصلي‌الله‌عليه‌و‌آله و نشر سليقه‌اي در مقابل حکم خدا در بخش پنجم و روحيات حسن بصري در بخش ششم و تزويرهاي زاهدانه‌ حسن بصري در بخش هفتم به خوبي بيان شده است. بخش هشتم يعني «جايگاه امامان آل بيت نزد حسن بصري» به اعتراض‌هاي وى به عملکرد امام عليعليه‌السلام، ارادت ورزي منافقانه در ارتباط با امام حسنعليه‌السلام،فرار از ياري امام حسينعليه‌السلام، پرسش از امام سجادعليه‌السلام، قطع کامل او از امامت و برخورد با آراي فقهي امامان و اجتهادهاي وى در مقابله با فتواي اهل بيت اختصاص دارد. بخش نهم به نتيجه‌گيري اختصاص دارد که بنابر فرموده‌ نبوى و معرفي حسن بصري از زبان حسن بصري، متکي است. برخي از نوىسندگان به دفاع از حسن بصري برخاسته و دليل‌هاي بي‌بنيادي مانند تقيه، استفاده از احاديث علوى، نقل آراي حضرت امام علي عليه السلام و .... را مطرح ساخته‌اند و نويسنده اين دلايل را در بخش دهم بيان کرده و به همه‌ آن‌ها پاسخ مي‌گويد و به بغض داشتن او نسبت به حضرت امام علي عليه السلام و ديگر آسيب‌هايش اشاره مي‌کند. بخش يازدهم و دوازدهم به معرفي مخالفان و موافقان حسن بصري اختصاص يافته است. آرا و فتواهاي رهبران ديني شيعه درباره‌ حسن بصري مانند آيات عظام ميلانى، خويي، سيستانى، تجليل، کوکبى، تبريزى، طباطبايي قمى، وحيد خراسانى، نوري همدانى، زنجانى، لنکرانى، انصارى، صافى، شاهرودى، بهجت، مدرسى، حکيم و روحاني در بخش سيزدهم بيان و آخرين بخش با عنوان حسن بصري در تصوف فرقه‌اي تبيين شده است و فرقه‌هاي صوفيه‌اي مانند نعمت اللهيه که به حسن بصري مستندند و استناد کاذب او به حضرت امام علي عليه السلام در بخش چهاردهم توضيح داده شده است.
11. اهل حق (تحقيقي پيرامون تاريخ و پندار و کردار اهل حق همراه با نقد و بررسي)، احمد مالاميري کجورى، نشر مرتضى، چاپ اول، بهار1376ش
نويسنده از دوران کودکي به سبب هم‌جواري با اهل حق، به عقايد و علايق آن‌ها توجه کرده و با گرد‌آوري کتاب‌هايي دربارة اين مکتب، به نگارش و تحقيق درباره‌ اين مکتب همت گماشته و اثر پيش گفته را در دو بخش «اهل حق در منابع اهل حق» و «نقد و بررسي» منتشر ساخت. بخش نخست، مشتمل بر سه فصل تاريخ اهل حق، پندار اهل حق و کردار اهل حق و بخش دوم، دربردارنده سه فصل نقد و بررسي تاريخ و پندار و کردار اهل حق است. نويسنده در تحقيق خود از منابعي چون مجموعه‌ رسايل اهل حق با تصحيح ايوانف محقق روسي، سرودهاي ديني يارسان با ترجمه‌ ماشاءالله سورى، حق الحقايق يا شاهنامه حقيقت اثر نعمت الله حيجون آبادى، برهان الحق نور علي الهي و بزرگان يارسان، مشاهير اهل حق، دوره‌ هفتوانه، دوره‌ بهلول و ... که صديق صفي‌زاده بورکه‌اي آن‌ها را براي اهل حق ترجمه کرده است، استفاده کرده است. نويسنده‌ کتاب اهل حق، در تاريخ اين مکتب به مؤسسان و بنيانگذاران اهل حق مانند: نصير، بهلول ، باباسرهنگ، سلطان اسحاق و ... اشاره کرده و به تاريخ اهل حق در ايران و خارج از ايران مي‌پردازد. پندارها و عقايد اهل حق درباره‌ خلقت هستى، آفريدن جبرئيل، هفت تن، آفرينش زمين و آسمان، خورشيد، ستارگان، ديو، آدم و .... همچنين مسأله تناسخ و حلول در فصل دوم از بخش اول بيان مي‌شود. و در فصل سوم به کردار اهل حق مانند: جمع و جمع خانه، طهارت، نذر، نياز، نماز، روزه، مراسم سردادن ادعيه و اعياد اهل حق پرداخته ، سپس در بخش دوم، تاريخ و پندار و کردار اهل حق را به نقد و بررسي کشانده است.
12. نقد عرفان‌هاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق)، حسين روحاني نژاد، کانون انديشه جوان، 1385ش، 107ص
نويسنده‌ اين کتاب از پژوهشگان معاصري است که مدت‌ها درباره فرقه اهل حق مطالعه کرده و حاصل تحقيق، توصيف و تحليل خود را با قلمي روان و ساده و در عين حال عالمانه و محققانه به نگارش در آورده و در پنج فصل به ترتيب ذيل تنظيم کرده است:
فصل اول: ماهيت، منشأ، تاريخچه و علل ظهور(ماهيت و منشأ فرقه اهل حق، علي اللهيان، ماهيت آنان، منشأ و ريشه آنان، برخي از اعمال و عقايد مذهبي آن‌ها، تاريخچه مختصر پيدايش مسلک اهل حق، منطق زندگي اهل حق، مراحل تاريخي اوّل تا چهارم).
فصل دوم: بانيان و بزرگان فرقه اهل حق (بهلول، شاه فضل ولى، شاه سيد جلال الدين، شاه خوشين لرستانى، بابا تاعوت (نااوس)، سلطان اسحاق، شاه ويسقلي، نعمت الله جيحون آبادى، نورعلي الهى، بهرام الهي).
فصل سوم: خاندان‌هاي اهل حق (1. خاندان شاه ابراهيمي 2. خاندان يادگاري 3. خاندان خاموشي 4. خاندان قلندري 5. خاندان مير سوري 6 خاندان باباويسي 7. خاندان مصطفايي 8. خاندان ذوالنوري 9. خاندان آتش‌بيگي 10. خاندان شاه‌حياسي 11. خاندان باباحيدري 12. خاندان صاحب زماني).
فصل چهارم: عقايد اهل حق و نقاط انحراف آنان از اسلام (آفرينش از نظر اهل حق، هفت تنان، تفکيک شريعت، طريقت و حقيقت از يک‌ديگر، اصول عقايد و ارکان فرقه اهل حق، ادّعاي الوهيت در باره حضرت امام عليعليه‌السلام، تناسخ و زندگي‌هاي متوالى، بررسي و نقد نظريه تناسخ. نويسنده در اين زمينه به پيشينه انديشه تناسخ، بررسي و نقد نظريه تناسخ از ديدگاه فلسفي، بررسي و نقد نظريه تناسخ از ديدگاه روايات اشاره کرده است).
فصل پنجم: اشکال آييني اهل حق (مقدسات اهل حق، سقوط تکليف، قبله اهل حق، اصطلاحات اهل حق، آداب و رسوم اهل حق).
نويسنده در آغاز تحقيق مي‌نويسد:
«يکي از فرقه‌هايي که در ذيل صوفيه مي‌گنجد و در بحث از عرفان‌هاي صوفيانه بايد از آن سخن گفت،‌ فرقه «اهل حق» است که نه فقط از حيث نام، بلکه از جهت عقايد و مناسک و آداب نيز با صوفيه مناسبت دارد».
اين طايفه، تصوف و حکمت اشراقي را با عناصري از عقايد يهود، مجوس، مانويه، تعاليم شيعه و غاليان ـ به‌ويژه دروزيه و نصيريه ـ به هم آميخته و صبغه تصوف در آن به تدريج برجسته‌تر شده است، تا آن‌جا که «آداب و مناسک اهل حق» تا حد زيادي به آداب صوفيه شباهت دارد و لزوم اجتماع آن‌ها در «جمع خانه» يا «جم خانه»، تقديم «نذر و نياز» يا « خير خدمت»، اشتغال به ذکر خفي و جلى، توجه به «ساز» و سماع، که احياناً به نوعي خلسه و جذبه منتهي مي‌شود و ضرورت «سرسپردن» به «پير» و مرشد، مناسک و آداب طريقه‌اهل حق را به «نوعي تصوف» تبديل کرده است. برخي درباره فرقه اهل حق، گفته‌اند: «اهل حق، گروهي مذهبي با گرايش‌هاي عرفاني و آداب و متون مذهبي خاص خود است که خود را پيرو سلطان اسحاق، از نوادگان موسي بن جعفر، امام هفتم شيعيان مي‌دانند. آن‌ها علاوه بر وى، علي بن ابي طالب امام اوّل شيعيان را نيز «جلوه» خداوند مي‌شمارند. اعتقادات آن‌ها با برداشت‌هاي رسمي و متشرعانه اسلامي مطابقت ندارد». اين آيين، «آيين حق» يا «آيين حقيقت» يا « دين حقيقت» نيز ناميده مي‌شود واقعيت آن است که درباره تاريخ دقيق پيدايش فرقه‌هاي اهل حق، اختلاف نظر وجود دارد و در اين باره مدارک مستندي در دست نيست. در کتاب‌هاي قديمي که تا قرن پنجم نگاشته شده، نامي از اهل حق ديده نمي‌شود. اگر ملاک اهل حق بودن را صرفاً غلو درباره حضرت امام عليعليه‌السلام بدانيم، در اين صورت، تاريخ پيدايش اين فرقه به زمان حضرت امام عليعليه‌السلام مي‌رسد؛ زيرا در زمان آن حضرت، برخي او را به درجه خدايي رساندند و حضرت با آن‌ها برخورد شديدي کرد؛ ولي اگر اهل حق را فرقه‌اي خاص با مجموعه‌اي از آرا و عقايد بدانيم که هم اينک مرکز آن‌ها در غرب ايران است، در اين صورت تعيين تاريخ دقيق پيدايش آنان ممکن نيست و تنها نقل قول‌هايي در اين باره وجود دارد. از کتاب «نامه سرانجام» که از متون مقدس اهل حق است، برمي‌آيد که اين مسلک از زماني که خداوند با ارواح آدميان به محاوره پرداخته و از آنان بر الوهيت خود اقرار گرفته است (عالم الست يا عالم ذر)، پي‌ريزي شده و برنامه آن در هر عصري جزء اسرار پيامبران بوده و سينه به سينه از سلف به خلف مي‌رسيده است و نيز دنباله همان برنامه‌اي است که امام عليعليه‌السلام به سلمان و عده‌اي از ياران معدود خود تعليم داد و سپس در ادوار گوناگون، اسرار اين گروه به اشخاص ديگري از قبيل بهلول، بابا سرهنگ، بابا نااوس و سلطان اسحاق منتقل شده و آنان نيز آن را به ديگران انتقال دادند.
نويسنده در اين پژوهش تنها به اهل حق سنتي نپرداخته و از امتيازهاي تحقيق اين است که به جريان جديد اهل حق يعني جريان مکتب که زاييده‌ نعمت الله جيحون آبادى و پسرش نور على‌اللهي است، پرداخته و آن را نقد و بررسي کرده است. وى مي‌نويسد:
«نورعلي‌اللهي از رهبران اهل حق، اين فرقه را يکي از سلاسل عرفاي شريعت محمديصلي الله‌عليه‌و‌آله مي‌شمارد. وى مدعي است که اهل حق به کسي اطلاق مي‌شود که مراحل شريعت و طريقت و معرفت را طي نمايد تا به مقام حقيقت برسد.»
نويسنده به اعتقادات اهل حق نيز اشاره و امور ذيل را معرفي مي‌کند:
1. اعتقاد به ظهور، حلول و تجسم خدا در انسان.
2. اعتقاد به تناسخ و عدم اعتقاد به معاد و زندگي پس از مرگ، حشر و نشر، جهنم و بهشت.
3. باور به تحريف شدگي قرآن کنونى.
4. عدم اعتقاد به شريعت، فقه، نماز، روزه، حج، خمس، زکات، عزاداري و مانند آن‌ها.
5. عبادت آنان به جاي نماز، عبارت از آيين جمع يا رقص صوفيانه يا سماع است.
اين کتاب در آينده از سوى کانون انديشه جوان به زيور طبع آراسته مي‌شود.

بررسي برخي از فرق تصوف


فرقه گنابادي

اسامي ديگر فرقه: طاووسيه ، نعمت اللهي سلطان عليشاهي ، نعمت اللهي گنابادي
با مرگ رحمتعليشاه چندين نفر مدعي قطبيت شدند . يكي از آنها محمد كاظم اصفهاني ملقب به سعادتعليشاه بود. در سال 1293 ق آقاي طاووس سعادت عليشاه فوت كرد محمد سلطان گنابادي به لقب طريقتي سلطان عليشاه ادعاي قطبيت كرد و رسما فرقه نعمت اللهي گناباديه را پايه گذاري او اهل بيدخت گناباد بود و به همين دليل اين فرقه به گناباديه مشهور شد ملا محمد سلطان گنابادي در 1251 قمري در بيدخت متولد و در سال 1293 ادعاي قطبيت كرد از آنجا به نجف رفت و به شهادت كيوان قزويني (صوفي توبه كرده گنابادي ) يك يا دو جلسه شاگردي شيخ انصاري را كرد بعد درس شيخ را ترك كرد و سراغ چند نفر ديگر رفت بعد از چند سال به ايران آمده گنابادي ) يك يا دو جلسه شاگردي شيخ انصاري را كرد بعد درس شيخ را ترك كرد و سراغ چند نفر ديگر رفت بعد از چند سال به ايران آمده و در تهران و در مدرسه سپهسالار ادعاي بابي گري و بهايي گري كرد و پس از اعتراض مردم فرار كرد و به سبزوار رفت و 7 سال شاگردي ملا هادي سبزواري كرد و از سبزوار به بيدخت آمد در كتاب نابغه علم و عرفان (در قرن چهارم ) ص 18 (كه اين كتاب سلطان حسين تابنده است ) آمده است كه :
زماني كه ملا سلطان در مدرسه سيد نصيرالدين تلمذ مي نمود به اتهام بابي گري از ترس مردم كه قصد او را داشتند درب حجره خود را باز گذاشته و بدون اثاث به فرار نمود .
پس از اينكه سعادت عليشاه به سبزوار رفت و مرحوم ملاهادي سبزواري او را تحويل نگرفت ملا سلطان شيفته او شد و به اصفهان رفته و رسما صوفي شد بعدها به بيدخت برگشت و در آ‌نجا ادعاي قطبيت كرد .
دو كار عمده اي كه ملا سلطان گنابادي كرد و موفق شد تا در بيدخت مردم را به گرد خود جمع كند :
1- از جهل مردم استفاده كرده و برنامه هاي ديني براي مردم چپد .
2- به طبابت پرداخت و رايگان مداوا مي كرد
كتب ملا سلطان به ترتيب زماني
1- تهذيب التهذيب
2- سعادت نامه
3- تفسير بيان السعاده
4- مجمع السعادات
5- ولايت نامه
6- بشاره الموضين
7- تنبيه النائمين
8- شرح كلمات قصار بابا طاهر
تذكر :
حضرت امام (ره) در مقدمه تفسير سوره حمد چند تفسير رانام برده كه يكي از تفسير بيان السعاده ملا سلطان است .
2- مرحوم رفيعي قزويني :
اعراب اول كتاب با خود كتاب فرق مي كند .
3- شيخ محمد باقر گازري در كتاب كفاه المكائد و اصلاح المفا سد ص 59 مدعي است اين كتاب از ملا سلطن نيست .

انحرافات فرقه گناباديه

عشريه
يكي از اعتقادات جدي اين فرقه پرداخت عشريه به قطب به جاي خمس و زكات است بدين ترتيب كه هر صوفي بايد يك دهم درآمد خود را به قطب يا نماينده قطب بپردازد .
ما سلطان مي گويد :
يك عشر از ارباح مكاسب و زراعات داده شود مغني از زكات زكوي و از خمس خواهد بود

نابغه علم و عرفان ص 203 و 204 چاپ تابان

كه البته برخي توجيه كردند كه اين عشريه بعلاوه خمس و زكات است كه اين توجيه واقعيت ندارد . سلطانحسين تابنده در رساله رفع شبهات سعي نموده اين مساله را توجيه كند كه جمله ملا سلطان نشانگر اين واقعيت است كه اينها عشريه را مكفي از خمس و زكات مي دانند .

تجسم صورت مرشد در عبادت
ملا سلطان گنبادي براي تئوريزه كردن اين انحراف در سعادتنامه صفحه 10-12 ميگويد : اگر صورت مرشد ظاهري را خيال در نظر نداشته باشد صورت هواهاي نساني كه بت تراشي نفسند هيچوقت از نظر اونرود . ملا علي گنابادي درصالحيه چاپ دوم ص 334 حقيقت 598 مي گويد: مقلد ناچار است كه در وقت عمل مطاع (مرشد ) را در نظر آورد . البته اين انحراف در ساير فرقه هاي صوفيه نيز است .
ميرزا زين العابدين شيرواني مست عليشاه كه ازسر سلسله هاي گنابادي است مي گويد : در اين حال بايد كه سالك در مجامع و احوال وافغان و اقوال از مراقبت صورت مرشد غافل نشود دره نگكام ذكر و ورد و طاعت و خدمت از وجه شيخ خود زايل نگردد .(رياض السياحه ص 371). البته سلطان حسين تابنده كه گويا آثار جد خويش را مطالعه نكرده و در رساله رفع شبهات در پاسخ به اين اشكال مي گويد : بنابراين واضع است كه در نظر گرفتن صورت در هنگام عبادت به اختيار كفر است . پس همانطور كه توضيح داده شد منظور اهل عرفان تمثل است و تمثيل نيست . و اين مشاهدات هم بي اختيار صورت ميگيرد و به هيچ عنوان شرك نيست .


اقطاب بعد از ملا سلطان

عده از مردم بيدخت خدمت مرحوم آخوند خراساني رسيده و عقايد ملا سلطان را به ايشان باز گو نمودند كه مرحوم اخوند فتواي ارتداد نامبرده را صادر نمودند . در سال 1327 قمري به سفارش ملا حاج ابو تراب كه از متدنيان بيدخت بود سه نفر به نامهاي عبدالله ، عبدالكريم ملا سلطان را خفه كردند (كتاب در خانقاه بيدخت چه مي گذرد )
بعد از ملا سلطان نرو علي شاه ثاني پسرملا سلطان قطب شد وي اوايل با اعتقادات پدرش مخالف بود و از بيدخت فرار نمود بعدها ملا سلطان توسط حمت عليشاه حائري از مريدانش توانست او را از عراق پيدا نمايد و باز گرداند .و عجيب است با همين مخالفت بعدها قطب مي شود . بعد از 10 سال او را نيز در ري كشتند .
بعد از نور عليشاه صالح علي شاه و بعد از وي به ترتيب سلطان حسين تابنده (رضا عليشاه)علي تابنده (مجذوب عليشاه) قطب شدند . گناباديه در دروده قاجار توسط حمايت هاي بي دريغ تيمور تاش و در زمان شاه پهلوي تسوط نصيري رئيس ساواك رشد كرد كتابهاي ملا سلطان را سر تيپ پرورش تجديد چاپ مي كد و سلطان حسين هم بشدت وابسته شاه بود و در راهپيمايي ها در حمايت از شاه شركت مي نمود .

نور علي تابنده كيست :

صوفيها معتقدند كه قطب يك فرقه بايد مراحل تصوف را پله پله بگذارند تا به مقام قطبيت برسد . اما مي بينيم برخي از اينها همچون نور علي تابنده يكشبه قطب مي شود و همين مراحل را نيز سپري نمي كند .
نور علي تابنده برادر سلطان حسين تابنده بود و چون از همفكران مصدق بود و در مبارزه عليه شاه فعال بود طرد شد چون خانواده تابنده و (جريان تصوف ) پيوند تنگاتنگي با در بار محمد رضا پهلوي داشتند به طوري كه يك سفر كه شاه از اين مسير (گناباد) عبور مي كند براي رفتن به بيرجند و به دعوت آقاي علم شب را در منزل آقاي تابنده (سلطان حسين) بيتوته مي كند يعني روباط بسيار تنگاتنگ است يا شما مي بيند يكي از متنفذين جدي دربار آقاي منوچهر اقبال رئيس شركت ملي نفت منصوب به شخص شاه بود (گرايش به تصوف هم داشته) و قدرتش از وزرا هم بيشتر بود ايشان دو دختر دارد يكي را به خانواده تابنده مي دهد و يكي را به خانواده شاه يعني خانواده رژيم شاه با خانواده تابنده عجين شده است .
به همين دليل خانواده تابنده نور علي را طرد مي كند و وي ساليان سال به بيدخت نمي رود اين روند سپري مي شود تا پايان دهه 40 و 50 همچنان نور علي مطرود خانواده است و مورد بي مهري خانواده تابنده قرار مي گيرد بعد از پيروزي انقلاب هم اين روند استمرار دارد ولي بنا به نوع گرايشاتي كه به جريان ليبراليسم دارد آقاي نور علي تابنده تحت تاثير تفكرات ليبراليسم قرار داد با نظام جمهوري اسلامي سر ستيز پيدا مي كند و در تعارض هايي قرار مي گيرد مثل همان اقليت نهضت آزادي كه آنها بنا به گرياشهاي ليبراليسمي كه دارند تحت تاثير همان گرايشها با نظام جمهوري اسلامي هم در تعارض قرار مي گيرد اين تعارض ادامه دارد و استمرار پيدا مي كند تا اينكه ايشان در اوايل دهده 70 يك بار دستگير مي شود به اتفاق بعضي از سران نهضت آزادي و مدت كوتاهي هم در زندان به سر مي برد .
بعد از آزادي هم چنان نه آشتي با خانوده تابنده دارد نه گرايشي به تصوف دارد از قضاي اتفاق ما مي بينيم كه رضا عليشاه فوت مي شود قطبيت به برادرش منتقل نمي شود بلكه به پسرش منتقل مي شود و به علي تابنده ملقب به محبوب عليشاه و در اين مقطع در اواسط دهه 70 كه محبوب علشاه به طرز مشكوكي فوت مي كند از قضاي اتفاق قطبيت به آقاي نور علي تابنده مي رسد اين وضعيت چند حالت را پيش مي آورد كه كسي كه حداقل تا آن مقطع يك ربع قرن باخانواده تصوف ارتباط نداشته با آنها سر ستيز داشته آنها را اصلاً به رسميت نمي شناخته خانواده اش را يك جريان فكري منحرف مي دانسته اين اواسط دهه 70 مي آيد به قطبيت اين فرقه مي رسد .

بررسي سلسله سند فرقه گناباديه

صوفيها معتقدند كه هر صوفي بايد بتواند از عهده اثبات سلسله برآيد يعني سلسله خود را بدن انقطاع به امام ائمه برساند چون مدعي هستند كه قطبيت ادامه امامت و يا حداقل نيابت خاص است . شيخ هبه الله جذبي شخ فرقه گنابادي كه تئرسين اينهاست در كتاب باب ولايت ص 291 مي آورد :
مجازين در زمان غيبت بايد داراي نص اجازه سلسله باشند كه به امام منتهي گردد .
صفي علي شاه مي گويد :
مرشد طريقت بايد از عهده اثبات سلسله برآيد كه يدا به يد مي رسد تا به امام
كتاب مقدمه ديوان صفي ص 16
نور علي تابنده قطب فعلي گناباديه :
اگر كسي ا جازه اش يدا به يد امام رسد رهبري و ارشاد او شرعي و قانوني است و الا رشته اش قطع شده است
فصلنامه عرفان ايران شماره 7 ص
اين سلسله تا سلطان محمد گنابادي و تا طاووس العرفا فقط مال گناباديه است و از آنجا بالاتر در نعمت اللهي مشترك است البته تنها فرقه اي كه خانودگي وارثي است فرقه گناباديه است بجز نور علي تابنده كه عموي حاج علي تابنده است بقيه اقطاب پدر و پسر بوده اند . گناباديها سلسله اقطاب خود را كه سلاسل مي گويند را اينگونه معرفي نموده اند
حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع)
شيخ المشايخ معروف كرخي
شيخ المشايخ سري سقطي
قطب اول : شيخ جنيد بغدادي
قطب دوم : ابو علي رودباري
قطب سوم: ابو علي كاتب
قطب چهارم ك ابو عمران المغربي
قطب پنجم : ابوالقاسم گوركاني
قطب ششم : ابوبكر طوسي نساج
قطب هفتم : احمد غزالي
قطب هشتم : ابوالفضل بغدادي
قطب نهم : ابوالبركات
قطب دهم : ابو مسعود اندلسي
قطب يازدهم : ابو مدين
قطب دوازدهم : ابو الفتوح
قطب سيزدهم : كمال الدين كوفي
قطب چهاردم : صالح بربري
قطب پانزدهم :‌عبدالله يافعي
قطب شانزدهم : نعمت الله ولي
قطب هفدهم : برهان الدين خليل الله
قطب هجدهم : حبيب الدين محب الله اول
قطب نوزدهم : كمال الدين محب الله اول
قطب بيستم : مير شاه برهان الدين خليل الدين دوم
قطب بيست و يكم : مير شاه شمس الدين محمداول
قطب بيست و دوم : مير شاه حبيب الدين محب الله دوم
قطب بيست و سوم : مير شاه شمس الدين محمد دوم
قطب بيست و چهارم : مير شاه كما الدين عطيه الله دوم
قطب بيست و پنجم : مير شاه شمس الدين سوم
قطب بيست و ششم : محمود دكني
قطب بيست و هفتم : شمس الدين دكني
قطب بيست و هفتم : شمس الدين دكني
قطب بيست و هشتم : رضا عليشاه دكني
قطب بيست و نهم : حسين عليشاه اصفهاني
قطب سي ام : مجذوب عليشاه همداني
قطب سي يكم: ميرزا زين العابدين شيرواني مست عليشاه
قطب سي و دوم : رحمت عليشاه شيرازي
قطب سي و سوم : سعادت عليشاه اصفهاني
قطب سي و چهارم : سلطان محمد (سطان عليشاه )گنابادي
قطب سي و پنجم : ملا علي نور عليشاه ثاني
قطب سي و ششم : محمد حسن صالح علشاه
قطب سي و هفتم : سلطان حسين تابنده رضا عليشاه
قطب سي و هشتم : علي محبوب عيشاه
قطب سي و نهم : دكتر نور علي تابنده مجذوب عليشاه
هر جا بتوانيم اين رشته را ببريم كارشان تمام است و 50 درصد آثارشان در رابطه بااين سلاسل است كه اثبات سلاسل كنند .

معروف كرخي كيست ؟

محمد باقر سلطاني (پسر كوچك ملا سلطان ) مي گويد :
در سال 200 هجري عده اي از شيعيان خراسان به مقصد زيارت و تشرف امام رضا (ع) بر در خانه ان حضرت جمع شدند و پس از اخذ اجازه شرفيابي از كثرت شكر و ولع به حالت هجوم وارد منزل شدند جناب معروف كه در آنزمان پيرمرد ضعيفي بود بر اثر ازدحام جمعيت دچار شكستگي پهلو گرديد و رحلت فرمود و مدفن او در بغداد است .(رهبران طريقت و عرفان )
اولين كساني كه افسانه معروف را درست كرد ابو عبدالرحمن سلمي صوفي صاحب كتاب طبقات الصوفيه است .
وي ميگويد :
معروف در 8 سالگي بدست امام (ع) مسلمان شد و پدر و مادرش مجوس بودند .
ملا علي گنابادي ميگويد : معروف در 8 سالگي بدست امام (ع) مسلمان شد و در باني امام در سال 200 هجري فوت كرد امام رضا (ع) در148 يا 153 متولد شده اگر 53 بگيريم معروف 47 ساله مي شود (اگر در 8 سالگي مسلمان شده و در 200 فوت كند ) پس چطور در سن پيري در رباني امام فوت نموده است .
نعمت الله ولي در مورد معروف كرخي مي گويد :
او از مولاجواز احسان يافت
كفر بگذاشت نور ايمان يافت
يافت در خدمت امام مجال
بود دربان درگهش ده سال
طرائق الحقائق ج 2 ص 458
علامه هاشم الحسني مي نويسد در تاريخ شخصي به نام معروف بن فيروزان كرخي نيست (تصوف و تشيع )
اينها اين اسم را از نام معروف بن خربوذان كرخي كه از اصحاب امام صادق كاظم و رضا عليهم السلام بوده است كپي كرده اند بعدها سلطانحسين تابنده كه متوجه اشكالات اين نظريه شد امد و سعي كرد اين معروف را همان معروف بن خربوزان كرخي معرفي نمايد .
سلطان حسين تابنده مي گويد :
شيخ معروف خدمت حضرت صادق (ع) و كاظم و رضا عليهم السلام رسيده و از طرف حضرت رضا مامور به دعوت ولايتي بوده نابغه علم و عرفان ص 59
حرف كدام را بايد باور كرد؟
منابع اصلي:
واحد طلاب کانون رهپويان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاييز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهريور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
ديگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمايان، ترجمه کسر اصنام الجاهليه، محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفيان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بيدخت چه مي‌گذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، ص 5 - 36.
سيري کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرين کوب، عبدالحسين: ارزش ميراث صوفيه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفان‌هاي صوفيانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
ادامه دارد ...
منبع: راسخون

امضای کاربر : الهی هب لی لانقطاع کمال الیک
دوشنبه 14 مرداد 1392 - 23:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sae آفلاین
ارسال‌ها : 130
عضویت: 5 /5 /1392
محل زندگی: -------------
تشکرها : 4
تشکر شده : 45

پاسخ 6 : آشنايي با فرقۀ انحرافی تصوف

صوفی ، صوفیه و تصوف (6)
تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : اختصاصی راسخون

اشكالات اساسي

اول : معروف زودتر از امام از دنيا رفته يعني امام رضا عليه اسلام در سال 202 و معروف در سال 200 فوت شده و چطور مي شود كسي قطب بعد از امام باشد و خودش زودتر از اماماز دنيا برود .
دوم : اگر معروف قطب باشد چطور مي شود در يك زمان با وجود امام قطب ديگري باشد .
سوم : اگر بر فرض قبول كنيم معروف بعد از امام هم بوده است پس تكليف امام جواد و هادي و عسگري علهم السلام چه مي شود (هر چند در جواب اين اشكال مي گويند : از اينجا به بعد امامت به دو قسم تقسيم مي شود امامت طريقت و امامت شريعت بعني از امام رضا به بعد ائمه فقط امام شريعت بوده اند و بيان احكام شرعي كارشان بوده است و امامت طريقت و عرفان واخلاق به معروف واقطاب بعد رسيده است )
چهارم : در جواب اين اشكال آقايان عدول كرده اند و گفته اند كه معروف شيخ مجاز بوده وقطب نبوده است.
حال سوالي پيش مي آيد كه اگر معروف شيخ بوده پس چرا سلسله خود را به امام رضا عليه السلام مي رسانييد چرا به امام زمان عج نمي رسانيد .
ضمنا اگر معروف يشخ است چطور يك شيخ مجاز مي تواند قطب مشخص كند وسري سقطي را به قطبيت برگزيند و اگر سري قطب نيست چگونه مي شود او جنيد بغداد را به قطبيت معرفي كند .
اصلا در زمان حيات امام چگونه مي شود معروف به سري حكم بدهد ولي امام زنده باشد .
اشكال ديگر بر سلسله سند اينها اينست كه اگر جنيد بغدادي قطب شده است پس امام زمان (عج) چه نقشی دارند؟
مگر مي شود 2 قطب در يك زمان باشند .
سلطان حسين تابنده گنابادي درچاپ 84 نابغه علم و عرفان ص مي گويند :
شيخ جنيد از طرف امام حسن عسكري (ع) مجاز در دعوت بود و در زمان امام زمان آن سمت را داشت ولي بعيت و تربيت او توسط شيخ سري سقطي بود .
ملا علي گنابادي مي گويد :
جنيد پس از رحلت امام عسكري و غيبت حيات داشت لهذا قطب ظاهر گشت و و كلاي اربعه خلافت نداشتند بلكه سفارت بود و دستگيري نمي كردند . صالحيه ص 348
(اينجا به زعم ملا علي اولين قطب جنيد است )حال سوال اين است كه حكم ولايت او كجاست ؟ در حاليكه قطب بعدي را قطب بعدي راقطب قبلي دعوت مي كند امام مگر ظهور و غيبتش فرق مي كند .
اگر جنيد قطب است پس امام چه نقشی دارند ؟
اينها اينهمه داستان بافته اند وسعي كرده اند سلسله خود را به امام رضا عليه السلام برسانند .
حال براي اينكه ميزان دروغگويي حضرات مشخص شود شعري از نعمت الله ولي مي آوريم تا ببينيم اينها چقدر راست مي گويد و آيا اصلا سلسله اينها به امام رضا عليه السلام مي رسد يا نه .
نعمت الله ولي خود مي گويد :
شيخ ما كامل و مكمل بود
قطب وقت و امام عادل بود
گاه ارشاد چون سخن گفتي
در توحيد را نكو سفتي
يافعي بود نام عبدالله
رهبر رهروان ان درگاه
صالح بربري روحاني
شيخ شيخ من است تا داني
پير او هم كمال كوفي بود
كز كمالش سي كمال افزود
باز باشد ابولفتوح سعيد
كه سعيد است ان سعيد شهيد
از ابي مدين او عنايت يافت به كمال از ولي ولايت يافت
مغربي بود و مشرقي به صفا
آتابي تمام مه سيما
شيخ ابي مدين است شيخ سعيد
كه نظيرش نبود در توحيد
ديگر آن عارف و دود بود
كنيت او ابو سعود بود
بود در اندلس ورا مسكن
بس كرم كرد روح او با من
پير او بود هم ابولبركات
بكمال و جمال و ذات و صفات
باز ابولفضل بود بغدادي
افضل فاضلان به استادي
شيخ او احمد غزالي بود
مظهر جامع كمالي بود
خرقه اش پاره بود او بكر است
زانكه نساج با ابوبكر است
باز شيخ بزرگ ابوعثمان
كه نظريش نبود در عرفان
مظهر لطف حضرت واهب
بندگي ابو علي كاتب
شيخ او شيخ كاملش دانند
بو علي رودباريش خوانند
شيخ او هم جنيد بغدادي
مصر معني دمشق دلشادي
شيخ او خال سري سقطي
محرم حال او سري سقطي
باز شيخ سري بود معروف
چون سري سر او به او مكشوف
از اينجا به بعد ببينيد آيا نعمت الله خود را به امام رضا مي رساند يا اينرا بعدا اين صوفيان اضافه نموده اند
شيخ معروف را نكو ميد ان شيخ داوود طائيش ميخوان
اوز موسي جواز احسان يافت كفر بگذاشت نور ايمان يافت
(حال موسي كيست خدا مي داند )
پير او هم حبيب محبوبست
عجمي طالب است و مطلوب است
پير بصري ابولحسن باشد
شيخ شيخان انجمن باشد
يافت او صحبت علي ولي گشت منظور بندگي علي
خرقه او هم از رسول خداست
اين چنين خرقه اي لطيف كراست
مثنوي 71 ص 661 ديوان شاه نعمت الله ولي
مشكل ديگري كه هست سني بودن سر سلسله هاي اين فرقه است .لذا آمده اند به دو طريق اين مشكل را توجيه كنند
1- تقيه
2- اول سني بودند بعد شيعه شدند
فرقه اي مثل گناباديه آمده و نسبت به برخي از افراد مثل حسن بصري و برخي ديگر از سران تصوف خود را بي قيد نشان داده وسعي كردند در سلاسل اسمي از حسن بصري نياورند .
عمده ترين توجيه براي شيعه نشان دادن آنها تقيه كردن آنهاست .
فصلنامه عرفان ايران كه ارگان رسمي نعمت اللهي گنابادي است كه به سرپرستي صوفي اروپا نشين مصطفي آزمايشي درشماره 3 ص 108 نوشته است كه :
صوفيه در زمان امامان بزرگوار شاگري و تقيه به شيوه ائمه معصومين را داشتند .
در جايي ديگر براي رفع اين شبه مي نويسند :
چندان در بند اظهار تشيع معنوي خود نبودند و به اقتضاي مولد (محل تولد ) و اجتماع محل رشد خود با لطبع به يكي از مذاهب فقهي اهل سنت عمل كرده اند عرفان ايران ش 10ص83
حتي اينها براي حل اين مشكل تعريف جديدي از شيعه و سني ارائه دادند
دكتر مصطفي آزمايش از بزرگان فرقه گنابادي در اروپا مي گويد :
سني كسي است كه پيرو رسول خدا بوده و از دو زياده روي بر كنار باشد نه دشمن علي و اولاد او باشد و نه دشمن خلفاي راشدين (ابابكر عمر و عثمان ) به اين ترتيب كسي كه از خلفاي راشدين بدگويي كند رافضي است و كسي كه با علي (ع) مخالفت كند خارجي است كسي كه به خلفاي راشديين و به آل رسول الله احترام گذارد و حرمت آنان را مراعات نمايد وسنت رسول خدا را نيز پاسدار باشد سني محسوب مي شود و به اين اعتبار است كه بسياري از بزرگان تصوف و عرفان مانند سنايي مولانا و عطار و شاه نعمت الله ولي خود را سني خوانده اند .(مجموعه مقالات درباره شاه نعمت الله ولي ص 49)
دكتر نور علي تابنده قطب اين فرقه در كمال تعجب مي گويد : خلافت حق علي نبود ملت بود و وظيفه علي يعني ما مسلمين حق داشتيم كه بعد از پيغمبر به عنوان جانشين او خليفه ي مثل علي داشتيم (مجموعه مقالات درباره شاه نعمت الله ولي ص 15)
او با زيركي تمام خلافت را حق مردم مي داند و مي خواهد بگويد خود مردم نخواستند اين حق را به علي عليه السلام بدهند و وظيفه از دوش ايشان ساقط شد او نمي گويد اينها خلافت را غصب كردند .
خواجه عبدالله انصاري مي گويد :
از ميان دو هزار صوفي كه شناخته ام تنها دو نفر از آنها مذهب رافضي داشتند (كتاب تصوف و تشيع ص 113)
نويسندگاني از خود صوفيه هم مثل اسدالله خاوري و دكتر نصر سعي در اعتراف به اين نكته دارند كه تصوف سابقه سني گري دارد و با دادن لقب شيخ شهيد به نجم الدين كبري سعي كردند شيعه جلوه دهند كه اين ادعا فاقد مدرك است .
دكتر تابنده مي گويد : هر كس امامت حضرت علي عليه السلام را قبول داشته باشد از نظر ما شيعه محسوب ي شود و اگر رد كند سني محسوب مي شود .
(ولي نمي گويد امام چندم قبول داشته باشد و نمي گويد شيعه دوازده امامي )
اين جنيد كه به ادعاي همه علماي سني از اهل سنت است از طرف امام قطب مي شود ؟؟
و هيچ كس جز صفي عليشاه در صد ساله اخير ادعاي شيعه بودن جنيد را نكرده !

مقام قطب

دركتاب سعادتنامه ص 162 در مورد مقام قطب مي گويد :
طالب و مريد اراده حضور نمايد چنين داند كه به خدمت پادشاه مقتدري مي رود و به بخشش او اميدوار باشد كه به يك آن دو عالم را بي سبب به او بخشد و خيال را مشغول صورت شيخ دارد .
در صفحه 163 دوباره ميگويد :
چون وارد حضور گردد در كمال عجز و فروتني كه شيوه نيازمندان است صورت بر خاك مذلت گزارد و به شكرانه اين نعمت سجده بجاي اورد.
و در ص 138:
مقصود از خلقت تو اين طاعت و اقتداست بلكه مي گوييم ارسال رسل و انزال كتب و زحمت انبياء و مشقت اولياء از براي ارادت و اقتداست .
ملا سلطان در ولايت نامه : ص 76
ولايت پيوند شجره الهيه است كه از وجود بيعت گيرنده به دل بيعت كننده وصل مي شود و آن پيوند صورت ملكوتي ولي امر است كه از راه باطن به واسطه بيعت متصل به دل بيعت كننده مي شود و همان صورت ولي امر ايماني است كه داخل دل مي شود و همان صورت است حب علي (ع) كه هيچ سيئه به او ضرر نمي رساند .
و در صفحه 223:
اگر پيوند ولايت را به سلامت به دم مرگ برد ا گر گناه جن وانس را بر روي شانه خود ببرد تمام را بپاشاند و وهيچ معصيت با آن پيوند كه همان حب علي (ع) است ضرر نمي رساند به او در مجمع السعادت ص 269 : در بيان اينكه هر كس بشناسد امام خود را حاجت به انتظار ظهور ضرت قائم (عج) او را نخواهد بود نه در عالم صغير و نه در عالم كبير در همين حال نوع انتصاب را نيز من الله مي دانند .
ملا علي گنابادي مي گويد : بايد من الله باشد تا كوري دليل كوب دگر نگردد (صالحيه چاپ دوم صفحه 218) و اگر چنين صوفي نيز آسمان نباشد قرآن را مبين نباشد بلكه عترت هم نباشد (صالحيه چاپ دوم صفحه 218)
در ولايت نامه ص 11 سطر 6
صاحب ولايت كليه مطلقه را الله توان گفت با اين نظر و اين لحاظ كه فاني است در جهت غيب بيني و علي توان گفت به آن اعتبار كه مضاف به كثرات است و مستولي بر كل است و رب توان گفت كه تربيت كل موكول با اوست .
بعد مي گويد :
خالق توان گفت به اعتبار اينكه خالقيت حق تعالي بواسطه آن ظهور مي يابد وي در حكم قطبيت فرزندش با كمال وقاحت مي گويد :
پوشيده نماند كه هر يك از اولياي عظام را در زمان حيات و بعد از ممات خلفا و نواب لازم كه رشته دعوت منقطع نشود كه در بقاع ارض و در جمله زمان حكم يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليكه جاري باشد لذا اين ضعيف سلطان محمد نور چشم خود ملا علي را خليفه خود قرار دادم و چون اشاره غيبيه شده بود تاخير را روا نداشتم (صالحيه چاپ دوم ص 346)
اين همان شبيه سازي و كپي كردن جريان غدير است كه هدف اصلي صوفيان بود
فرقه نعمت اللهي صفي علي شاهي
بعد از رحمت عليشاه محمد كاظم اصفهاني مشهور به سعادت عليشاه ادعاي قطبيت كرد و در همان حال كه حاج آقا محمد مشهور به منور عليشاه نيز مدعي شد و در همين اثنا ميرزا حسن علي ملقب به صفيعليشاه با آقا محمد دست بيعت داد . و بعد او را كنار زد .
ميرزا حسن علي ملقب به صفيعليشاه در سال 1251 هق در اصفهان بدنيا آمد و در سال 1316 قمري درگذشت .
صفي قبل از مرگ خود ميرزا محمد خان مشهور به حيرت عليشاه نائيني را به عنوان جانشين معرفي نمود و حيرت عليشاه بعنوان جانشين با ظهير الدوله داماد ناصر الدين شاه درگير شد كه در نه ايت از ترس او به ماهان كرمان رفت و در سر قبر نعمت الله ولي پناهنده شد .
صفي قدرت نفوذ زيادي داشت و حتي در خانواده ناصرالدين شاه نفوذ كرد ودختر شاه فروغ لادوله مشهور به ملكه ايران و دامادش ظهير الدوله ملقب به صفا علي صوفي شدند .
صفا عليشاه انجمن اخوت را راه اندازي كرد و اين فرقه در قالب انجمن به كار خود در ايران ادامه دادند . اكثر صوفيه معتقدند حيرت عليشاه بعنوان قطب جانشين نداشت بلكه سه يا چهار نماينده داشت اما بدا چند نفر از شا گردان وي ادعاي قطبيت كردند از جمله آنها محمد ابراهيم نمازي (نياز علي ) و اديب خراساني ملقب به حاجي داداش بعد از او نيز نيز شخصي بنام ساعدي دبير دبيرستانهاي مشهد ادعاي قطبيت نمود .
شاخه ديگر اين فرقه در قالب انجمن اخوت تا قبل از انقلاب فعاليت زيادي داشت و دكتر جواد صفايي رئيس آن بود .

ادعاهاي صفي :

مهمترين اثر صفي زبده الاسرار است وي شاعر زبردستي بود كه به مباني عرفاني هم بالنسبه آشنايي داشت ولي بعد از گرفتن كارش ادعاهاي گزافي كرد .
وي در زبده الاسرار مي گويد :
انبياء را در نبوت رهبرم
اوليا را در ولايت سرورم
من صراط مستقيم هستم ،هله
هر چه من زجر راههاي باطله
ديوان صفي ص 138
صاحب عون نوائب كيست ؟ من
در حقيقت ذات واجب كيست ؟من
مظهر كل عجائب كيست ؟ من
مظهر سر غرائب كيست ؟من
و باز مي سرايد :
هزار دور از سپهر چوبگذرد گه شود كه تا يك آدم به دهر عليشه شود زبده ص 233
وي مي سرايد :
قصه كوته بنده شو در كوي من
تا به دل بيني چو موسي روي من
زنده گردي چون مسيح از بوي من
عاشقانه چون كني رو سوي من
در مقام قرب احضارت كنم ص 131
مدرسي چهاردهي از شاگردان كيوان قزويني در مجله اي خواندني ها درسال 1351 آورده است كه :
از كيوان پرسيدم كه در مورد صفي چه ديده اي ؟ گفت : صفي حضرت عيسي (ع) به او گفته :
مانند من بي جفت باش جالب اين است صفي بعد از 2 سال از ان جريان عاشق دختر سراج مي شود و بعدها چهار زن مي گيرد فرقه مونس علي شاهي
گفتيم مدعاين بعداز رحمتعليشاه
محمد كاظم اصفهاني
حاج آقا محمد (منور عليشاه )
پسر منور عليشاه صفي را قبول نكرد و راه پدرش را ادامه داد وي مشهور به حاج آقا بود و بعد از او سيد اسماعيل اجاق (صادق عليشاه ) كرمانشاهي مدعي شد .
بعد از اين جريان حاج ميرزا عبدالحسين ذوالرياستين ملق به مونس علشاهي ادعاي قطبيت كردند .
مونس عليشاه وصيت كرده بود كه وي را در خانقاه كرمانشاه دفن كنند . همه مدارك نشان مي داد او به كسي حكم جانشيني نداده است و در نامه هاي مختلف كه از او موجود است اين مطلب تاييد شده است .
در ميان همه مدعاين جواد باغياني كرماني مشهور به دكتر نوربخش كه در آنزمان يعني 1332 معاونت بهداري بم را بر عهده داشت ادعاي قطبيت كرد . وي چون قبلا نواده مونس عليشاه را به همسري گرفته بود و به نوعي خود را مستحق تر از بقيه مي دانست . لذا چند كار كرد تا بتواند بر رقبا پيروز شود و خرقه خدمت به خلق الله را در لباس تصوف به تن كند .
اول اينكه بعد از مرگ مونس عليشاه در مورخه 26 خرداد 1332 اطلاعيه اي در روزنامه اطلاعات شماه 8140 منتشر نمود كه در آن آمده بود : جناب آقاي دكتر جواد نورخيس جانشين فقيد سعيد قطب العارفين حضرت آقاي حاج ذوالرياستين نعمت اللهي ديروز وارد تهران شدند و در خانقاه تشريف دارند .
دومين حربه وي خريد خانقاه نعمت اللهي از ورثه مونس علشاه به مبلغ 45 هزار تومان آن زمان در چهار سوق خيابان بلور سلزي بود حركت بعدي وي تلگراف زدن به دیگران است تا از وي حمايت كنند . وي در نامه اي كه موجود است نوشته است كه :
برادر عزيزم ! اين روزها منتظر اقدامات و فداكاريهاي تو هستم نكات زير را در نظر داشته باشد.
خونسرد باشد گوش به حرف اين و آن نباشد و ...
تا جائيكه مي گويد :
در روزنامه اگر بتواني اطلاعات هفتگي به وسيله خودت يا هر كه مي تواني از دوستان سعي كن شرح حالي از حضرت آقا (مونس عليشاه ) جمع و به چاپ برسان و در خاتمه بدين مضمون بيافزايي كه بعد از ايشان بطوريكه در زمان حيات فرموده اند و جمهور فقرا هم همين عقيده را دارند آقاي دكتر جواد نورخبش كرماني جانشين هستند سعي كن در چند روزنامه چاپ كني خصوصا اطلاعات هفتگي
(سلسله هاي صوفيه ايران ص 222- 221)
حتي وي به سراغ اقطاب ساير فرقه ها مثل ميرطاهر خاكسار رفت تا از وي حمايت كنند كه وي را بيرون نمود . اكنون به اين فرقه نوربخشيه نيز مي گويند . به شهادت تاريخ هيچ كس به اندازه جواد نوربخش خودش را براي قطبيت نكشته و تلاش نكرده است . وي درسال 1371 به يكي از مريدان خود كه دختر جواني بود بنا ف - الف تجاوزنمود كه دختر بيچاره دچار بيماري دو شخصيتي شد و بعدها درگذشت .
وي هم اكنون تحت تعقيب قضايي جمهوري اسلامي ايران است .

فرقه ذهبيه

يكي از فرقه هايي كه خود را به معروف كرخي منسوب مي كند فرقه مذهبي است در مورد وجه تسميه آن گفتند اند به لحاظ علم كيميا گري دانستن روساي اين فرقه آن را ذهبيه ناميده اند و مي گويند روساي اين فقه سالك را مانند طلاي بي غش مي نمايند و تا به اين رتبه نرسد اجازه دستگيري به او نمي دهند . وجه ديگر آن كه در اين فرقه سني وجود نداشته و مشايخ و اولاي آنها امامي مذهب بوده اند در حالي كه سر سلسله هاي اين فرقه عبارت اند از جنيد بغدادي احمد غزالي شيخ ابوالقاسم گرگاني ابوبكر نساج و ابو نجيب سهروردي كه همه آنها مذهب غير اماميه داشتند . (ذهبيه داود الهامي ص 3)
برخي مي گويند : چون علي بن موسي الرضا عليه السلام حديث سلسله الذهب را بيان فرموده و سند خرقه رئيس اين فرقه يعني معروف كرخي به ان بزرگوار مي رسيد به اين لحاظ ذهبيه ناميده مي شود .

تاسيس ذهبيه :

چند قول :
1- موسس ان قطب 20 اين فرقه خواجه اسحاق ختلاني است كه داماد مير سيد علي همداني مي شود كه در زمان همين شخص ذهبيه به دو فرقه تقسيم مي شود .
الف ) نوربخشيه (سيد محمد نوربخش) ب) طرفداران سيد عبدالله برزش آبادي مشهدي (معروف به ذهبيه )
اين قول مردود است چرا كه در زمان خودش خواجه اسحاق طرفدار سرسخت نوربخش است و قطبيت ذهبيه را رها و به نوربخش مي دهد و سيد عبدالله از دستور استاد طرد و ذهبيه را جمع مي كند .
2- نور بخش كه بعنوان رهبر سياسي مطرح مي شود بر عليه شاهرخ ميرزا قيام و توسط خود او كشته مي شود در قبال آن سيد عبدالله برزش آبادي مي شود موسس ذهبيه و اين قول بواقع نزديكتر است .
3- نوشته اند كه اين فرقه كبرويه است كه خواجه اسحاق ختلاني يكي از جانشينان فرقه كبرويه دست از قطبيت كشد و به موجب رويا سید حمت قهستاني ملقب به نوربخش را به قطبيت نشاند نور بخش ادعاي عجيب زيادي دارد و در وصف خود مي گويد :
بخدا اگر به زيرچرخ كبود
چون مني هست و بود و خواهد بود (دنباله جستجو در تصوف ايران ص 185)
سيد عبدالله برزش آبادي از دستور پير و مراد خود خواجه اسحاق ختلاني نافرماني كرد و در مقابل نوربخش ايستاد .ميگويند وقتي خبر به خواجه رسيد گفت ذهب عبدالله لذا از اينجا اين فرقه مشهور به ذهبيه شد . ذهبيه تا زمان قطب 31 اين فرقه بنام علي نقي اصطهباناتي تمام اقطاب ان در مناطق مشهد و .. بودند بعد از اين قطب شخصي بنام قطب الدين نيريزي كه قطب 32 اين فرقه مي شود زمينه خانقاه ذهبيه را در شيراز فراهم كرد علما و فقها در مقابل نيريزي مي ايستند و او فرار مي كند و .. بعد بر مي گردد و فوت مي كند . جانشين نيريزي محمد هاشم درويشي در مقابل فقها نمي ايستد و تقيه مي كن د و با زرنگي توانتست خانقاه بزند . اكنون خانقاه احمديه شيراز مربوط به ذهبيه است و تا سالها متولي شاهچراغ بودند و در آمدهاي آنرا خرج مي كردند از جمله سران بزرگ اين فرقه ميرزا احمد اردبيلي مشهور به وحيد اوليا مي باشد . درباره وي نيز داستانهاي زيادي در اين فرقه ساخته شده است .
در مورد تولد وي نيز مانند ملا سلطان گنابادي داستانهايي ساخته شده است از آن جمله ادعاي مادر وي است كه مي گويد زماني كه وحيدالاوليا را حامله بودم اگر با غذاي شبه ناكي روبرو مي شدم از درون شكمم صدائي مي شنيدم . در شير خوارگي اگر وضو نداشتم بچه شیر نمي خورد (سيري در تصوف ص 280)
همچنين داستان مشهور نداي خروس و شعر خواندن در وصف وحيد الاوليا نيز جاي خواندن دارد اين داستان در كتاب انهار جاريه ذهبيه امده كه خروسي در خانه يكي از دراويش صبح اين اشعار را مي خوانده :
هم در اين اثنا خروشي چون سروش
آمد از بام عمارت در خروش
گوش بر بانگش چون بنهادم نهان
ديدم اين ذكر بود رطب للسان
حجه القائم وحيد الاوليا
پيش خود گفتم خيال من چنين
در سماع من فكنده اين طنين
باز بانگي كرد ان حيوان رسا
حجه القائم وحيد الاولاي
(انهار جاريه چاپ مصطفوي شيراز ص 23)
در وصف مجد الاشراف از اقطاب ديگر خود گفته اند كه :
خوان قدرت چيست شخص مهدوي
آن ولي حق به صاحب پيروي
ظل ظل الله امام انس و جان
هادي و مهدي در اين دور زمان
(رساله تنبيهيه ص 12)
وحيدالاوليا به دليل رياضتهاي طولاني در اواخر عمر فلج شد .
قطب فعلي شان عبدالحميد گنجويان است كه بعد از انقلاب به انگلستان رفته و در آنجا خانقاه زده است چاي احمد از جمله منابع اقتصادي اين فرقه مي باشد اين فرقه در دزفول اقدام به ساخت بيمارستان دكتر گنجويان نموده است .
اين فرقه هم اكنون در دزفول و شيراز فعاليت زيادي دارند ودر سالهاي گذشته دست به توسعه فعاليت هاي خود زده اند .

انشعابات ذهبيه :

انشعابات گوناگون در فرقه ذهبيه آن قدر فراوان است كه نام آن را اغتشاشيه گذاشته اند مثلا سيد عبداله برزش ابادي از دستور پير و مراد خود خواجه اساق ختلاني نافرماني كرد آقا محمد بين رفيع جيلاني ساكن محله بيد آباد اصفهان شاگرد سيد قطب الدين نيريزي توجهه به برگزيده پير و مرداد خود نكرده و از تبعیت محمد هاشم درويش شيرزاي سرپيچي نمود و خود پايه انشعاب ديگري را گذاشت . و اين جدايي از فرقه ذهبيه را سيد صدر الدين كاشف دزفولي و بعد از او حاج سيد محمد رضا دزفولي وبعد از او حاج سيد حسين ظهير الاسلام دزفولي و بعد از او حاج سيد اسد الله گوشه گير دزفولي با اغتشاش ديگر ادامه دادند . انشعاب ديگر پس از مرگ سي و پنجمين رئيس فرقه ذهبيه ميرزا ابولقاسم راز شيرازي انجام گرفت .
قبلا گفتيم مهمترين پايه و اساس صوفيه بحث سلاسل و كرس نامه مشايخ اينهاست كه معتدقدند اين سلسله قطاب بايد يدا به يد به امام معصوم (ع) برسد اين فرقه نيز به معروف كرخي مي رسد و تمامي اشكالاتي كه به معروف در سلاسل نعمت اللهي وارد است به اينها نيز وارد است .

فرقه اويسيه

عطار در تذكره الاوليا و هجويري در كشف المحجوب و جامي در نفحات الانس سالكي ار اويسي ناميده اند كه:
از روحانيت يكي از مشايخ گذشته بهره مي برده است كه بعضا با 200 سال فاصله طريقت او را ادامه مي داده است .
اينها مي گويند چون اويس قرني بدون راهنما و دليل با ا لهام رباني محبت رسول خدا (ص) در دلش جايگزين شد لذا بدون راهنما به يكي از مشايخ ولو با فاصله زماني زياد مي توان ارتباط برقرار كرد .
در افغانستان يك طايفه بنام اويسي بود درباره آنها نور الدين مدرسي چهاردهي مي گويد : تمام دندانهاي خود را به تعبيت از افتادن دندان پيامبر(ص) در جنگ مي كشيدند .(سلسله هاي صوفيه ايران)
موسس اين فرقه در ايران شخصي بنام جلال الدين ابولفضل عنقا است وي درسال 1266 ق متولد و در سال 1323 درگذشت كيوان قزويني در مورد او مي گويد :
روحاني ساده لوحي بود كه يكروز مي رفت پيش خاكساريه و دست بيعت مي داد روز بعد پيش فرقه هاي ديگر چون ديد هيچ كس او را تحويل نميگيرد ادعاي اويسي كرد . بعد از او پسرش محمد مدعي شد و فرقه را گسترش زيادي داد .
پسر محمد به اسم صادق عنقا لقبي براي خود گذاشت بعنوان شاه مقصود و سلسله اقطابي را درست كرد و خود را به اميرالمومنان عليه السلام رساند .
نورالدين مدرسي چهاردهي مي نويسد : كتابهاي پديده فكر و از جنين تا جنان كه تاليف يك فرانسوي است را صادق عنقا به نام پدر خود محمد عنقا چاپ نمود اين كتب قبلا توسط آقاي نائيني طباطبايي در ايران ترجمه شده است و اسناد آن در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي موجود است .
صادق عنقا متولد 1294 ه . ق است وي در حال حيات ، پسرش علي نادر عنقا (صلاح الدين ) را كه ورزشكار بدنسازي بود قطب نمود .وي هم اكنون در آمريكا ساكن است .
اين فرقه بر روي دو جريان كار كرد :
1- سيستمي از برنامه هاي مديتيشن را در قالب كلاسهاي تمركز اجرا مي كنند .
2- ارتباط دختر و پسر به عنوان يار طريقتي كه معمولا برنامه هاي اينها مختلط است .
از اعجاز قطب اين فرقه (نادر علي عنقا ) بهايي شدن همسرش است .

فرقه خاكساريه

صوفياني هستند كه با شكل و شمايل درويشي در كوچه بازار و خيابان كشكول بدست و تبرزين به دوش و كلاه نمدي كه تاجش مي خوانند ، به امر رئيس فرقه بر سر گذاشته و پرسه مي زنند. ( خاكسار و اهل حق ص 81 )
آغازي براي پيدايش زماني اين سلسله بطور يقيني و قطعي موجود نيست اما پيوستگي و قرابت آن با مسلك اهل حق گوياي ارتباط اين دو با يكديگر است اين شباهت عده اي را به اين تفكر سوق داده كه خاكسار گروهي از اهل حق هستن برخي آن را ادامه قلنديهمي دانند وبرخي ديگر معتقدند پدر شاه عباس صفوي آنرا تاسيس نموده است.
خاكساري ها چهارگروه هستند به نامهاي :
خاكسار جلالي - دوده معصوم علشاهي - دوده نورائي - دوده عجم
خاكساري هاي جلالي از نام نشان و فعاليت بيشتري برخورداردند ومنسوب به غلامعليشاه جلالي مي باشند .
مراتب سلوك در نزد خاكسار شش مرحله است كه عبارتند از :
لسان - پياله - كسوت - گل سپردن - جوزسپردن - لنگ ارشاد و عشق الله .
از نكات قابل ذكر در مورد خاكسار توجه آنان به شاه نامه فردوسي بعنوان يك كتاب عرفاني است كه بيشتر در دوده عجم نمود ظاهري دارد و در قالب پرده خاني ونقالي آشكار مي شود .
از مهمترين اعتقادات قابل ذكر در مورد خاكسار اعتقاد آنان به حلول و تناسخ مي باشد .
حلول از نظر اينان وارد شدن خداوند در زمانها و جامعه هاي مختلف به كالبد اشخاص است و هفت دون براي آن ذكر كرده اند . تناسخ عبارتست از اينكه هر انساني پس از مرگ روحش در انسان ديگري وارد شده تا جزاي اعمال پس از مرگ خود راببيند اين عمل هزار بار ادامه دارد تا اينكه درمرتبه هزار و يكم به حق مي پيوندد .
شباهت اين فرقه با اهل حق زياد است و در نهايت براي سر سپاري بايد پيش سيد اهل حق بروند .

مشهور ترين چهره اين فرقه :

حاج علي يزدي مشهور به بهار عليشاه متولد 1260 قمري و متوفاي 1355 قمري است به اين ترتيب كه بعد از ايشان مطهر علي شاه مدعي قطبيت شد بعد فردي بنام مير طاهر و بعد از مير فردي بنام مير مصباح كه مصباحي هم مي گويند كه كارمند وزارت دارايي بود و از نيروهاي صادق عنقا .
وي در برابر مير طاهر ايستاد و بعد خودش را تثبيت كرد .
در زمان مير صباح سيد محمد مداحي مداعي قطبيت شد ولي سرشناس ترين چهره كه در مقابل ميرمصباح ايستاد شخصي بود به نام سيد مرتضي ذاكري با قلب مير منور كه در سال 1373 شمسي بر اثر سرطان فوت كرد .مير منور درسماع زير دست بود و رقص هاي سنگيني مي كرد و زنش هم اكنون مجالس او را ادامه مي داد و مدعي است كه مير منور وصيت كرده مجالس بر پا باشد .

سلاسل خاكسار :

اينها سلسله خود را با (عرض پوزش از ساحت امام سجاد عليه السلام ) به ملنگ زنجير پا كه منظورشان امام سجاد عليه السلام است مي رسانند . و ايشان را مريد شخصي مجهول بنام سلطان اهر قدس دانسته و او را شاگرد دده رشون و او را شاگرد محمود پاطيلي كه منظورشان سلمان فارسي است مي دانند . (خاكسار و اهل حق ص 41)
مجالس خاكسار آلوده به استفاده از بنگ وحشيش است و حتي در برخي از وقفنامه هاي خانقاههاي آنان اين مساله ذكر شده است

فرقه هاي سني تصوف در ايران


فرقه نقشبنديه

تاريخ ابتداي فرقه نقشبنديه به اوايل قرنهاي اسلامي بر مي گردد . ودر طول سده هاي گوناگون نام آنان تغيير يافته است .در اين طريقه گرچه نام شاه نقشبند شهرت بيشتري داد اما نقشبندان به پيش از او مي رسند و طريقه او به حقيقت دنباله فرقه خواجگان است .
خواجه بها الدين محمد بن محمد اويسي بخاري مشهور به شاه نقشبند متولد در روستاي قصر عارفان دريك فرسنگي شهر بخارا به سال 718 ه ق و متوفي در همانجا به سال 791 است وي گرچه دستپروده سيد امير كلال (7272 ه ق) بود اما در واقع اويسي و مستفيد از روحانيت صوفي خواجه عبدالخالق غجدواني است شاه نقشبند سه اصل به اصول هشتگاه غجدواني افزود و با الهام از روح او مامور به تلقين ذكر خفي شد و ذكر جهر را منسوخ كرد .
در اين فرقه :
سالك مبتدي بايد اين 11 اصل را رعايت كند و دارا شود :
1- هوش در دم
2- نظر بر قدم
3- سفر در وطن
4- خلوت در انجمن
5- ياد كرد
6- بازگشت
7- نگاهداشت
8- يادداشت
9- وقوف زماني
10- وقوف عددي
11- وقوف قلبي
يكي از مرشدان و بزرگان نقشبندي شاه غلامعلي عبدالله دهلوي 1240-1158 ه ق است صوفي بزرگ كرد .ضياء الدين ابوالبها خالد ذولاجناحين شهروزي 1242-1193 ه ق با راهنمايي يكي از مريدان او در سال 1222 ه ق به دهلي در هندوستان مي رود . و پس از يكسال با اخذ طريقه و اجازه ارشاد از شاه عبدالله به كردستان باز مي گردد وبه ارشاد و تبليغ طريقه نقشبندي مي پردازد . يكي از جانشينان بسيار نامي خالد شيخ عثمان سراج الدين نقشبندي است . او در سال 1195 ه ق در روستاي ته ويله در كردستان عراق متولد شد و پس از رسيدن به سن بلوغ به تحصيل علوم ديني پرداخت وي براي ادامه تحصيل علوم ديني چند سالي را هم در بغداد ماندگار شد و در سال 1228 ه ق درشهر سليمانيه عراق به عنوان اولين خليفه خالد اجازه خلافت وارشاد گرفت . شيخ عثمان پس از چند سال به اورامان بر ميگردد و در روستاي مسقط الراس خويش و گاهي در مناطق اطراف آن تا سال وفاتش 1283 ه ق به ارشاد مشغول مي شود شيخ عثمان شش فرزند پسر داشت كه چهار فرزند از آنان و همچنين نوه هاي وي به مقام خلافت وارشاد رسيدند .
سلاسل آنها به شرح زير است :
حضرت محمد (ص) ابوبكر ، سلمان ، قاسم بن محمد بن ابوبكر و بنا به قولي ، امام جعفر صادق (ع)
از نشانه هاي ان گيسوي بلند كه ان را سنت رسول الله (ص) مي دانند است آنان با شارب بسيار مخالف وامام علي (ع) را كرم اله وجهه ميگويند چون هرگز بت پرستي نكرده بسيار از مشايخ نقشبنديه ايران و ديگر فرقه هاي صوفيه از علوم اسلامي بي بهره اند.
در اين فرقه كارهاي خارق العاده از جمله خوردن مهتابي و سيخ زدند به بدن و رياضيت هاي طولاني رواج دارد .

فرقه قادريه

فرقه قادريه ازدنباله روان جنيد بغدادي وشيخ عبدالقادر - گيلاني صوفي پر شهرت اهل سنت و جماعت است از اين سلسله شاخه هايي بسيار به وجود آمده است . شيخ محي الدين ابو محمد عبدالقادر بني ابي صالح به روايتي درشب اول رمضان 471 هجري قمري در روستاي بشتير متولد شده است و وفات او را بسال 561 ذكر كرده اند .
وي در آغاز تحصيل نزدابوذكرياي تبريزي علوم ادبي را فرا گرفت ودر سن هجده سالگي به بغداد رفت و نزد علماي آن سامان علم حديث و فقه را آموخت و فقه را آموخت استاد وي در فقه حنبلي ابوالوفا بن عقيل بود .مباني تصوف را نزد ابوالخير حماد الدباس كسب كرده است . وي در طول اين مدت به رياضت و عزلت نشيني روي آورد از طرف علي بن ابي سعد مخرمبي به ترديس در مدرسه خود ايشان پرداخت وبدين ترتيب در پي ارشادات وي شهرتش گسترش يافت وي خرقه مشايخ را از ابو سعيد مخرمي گرفته است .
از القاب اوشيخ كل - شيخ مشرق - محي الدين مي باشد وي سني مذهب است و قه حنبلي را از ابن عقيل آموخته دراويش قادري امروز بشتر در ناحيه كردستان حضور دارند اگر چه در ولايت سند و بلوچستان و كشور مغرب نيز طرفداراني دارد .
دراويش قادري عمدتاً داراي گيسوان بلند هستند و شارب بلند مي گذارند و در هنگام ذكر موهاي خود را باز نموده و پريشان مي كنند .
پيروان اين طريقت درك حقيقت وروشني روح و وصول به حق را در قيل و قال و سماع مي دانند و معتقدند كه لذت جسم موجب شادماني روح مي شود
ذكر دراويش قادري بر دو نوع يكي نشسته و نام تليل و ديگري ذكر ايستاده به نام هره است در ذكر نخست حلقه وار مي نشينند و شيخ يا خليفه رهبري ذكر را بر عهده مي گيرد او در حلقه مريدان قرار مي گيرد و در حالي كه تسبيحي در دست دارد به رهبري ذكر دراويش مي پردازد . براي ذكر ايستاده هر درويش به طور ايستا حلقه اي تشكيل مي دهند و خليفه در وسط ايستاده و رهبري ذكر را به عهده ميگرد اين ذكر با آهنگ طبل (طاس ) دف و شمشال همراه است .
اين طريقت تاثير زيادي از يوگي هاي هندي پذيرفته است و درهنگام ذكر و سماع دست به اعمال خارق العاده مي زنند .
براي عبدالقادر پيروانش كرامتها و داستانهاي دروغ زيادي نقل مي كنند كه در تاريخ تصوف بي سابقه است .
شعراني در طبقات الكبري 1:110 نوشته:شيخ عبدالقادر گيلاني رضي الله عنه مي گفت مدت بيست و پنج سال تمام در بيانهاي عراق تنها و بيكس اقامت كردم نه كسي را شناختم و نه كسي مرا شناخت طوايفي از مردان غيب و جن نزد من مي آمدند و راه خداشناسي را به آنها تعليم مي دادم و خضر در آغاز ورودم به عراق با من همراهي و رفاقت كرد در حالي كه من او رانمي شناختم و شرط كرد كه با او مخالفت نكن او به من گفت در اينجا بنشين و من سه سال در همان جا كه او گفته بود نشستم هر سال مي آمد و ميگفت در همين جا باش تا نزد تو بيايم . ميگويد : يك سال در خرابه هاي مداين ماندم و در اين مدت به انواع مجاهده بانفس مشغول بودم آب مينوشيدم و ازچيزهاي دو رريخته مي خوردم يك سال نه مي خوردم و نه مي نوشيدم و نه مي خوابيدم يك شب كه هو اخيلي هم سرد بود در ايوان كسري خوابيدم ومحتلم شدم برخاستم و رفتم در شط غسل كردم سپس خوابيدم و محتلم شدم و رفتم در شظ غسل كردم و اين عمل در آن شب چهل بار تكرار شد كه من غسل ميكردم سپس به بالاي ايوان صعود كردم كه مبادا خواببم ببرد .
در جاي ديگر عبدالقادر گيلاني مي گويد آنگاه كه جدم صلي الله عليه و آله درشب مرصاد معراج كرد و به سدره المنتهي رسيد جبرئيل امين عليه عقب ماند و گفت اي محمد هرگاه به قدر انگشتان نزديك شوم آتش مي گيرم خداي تعالي روح مرا در آن مقام پيش او فرستاد تا مگر از سيد امام عليه و علي آله السلام استفاده بكنم من بحضور او مشرف شده و نعمت بزرگ خلافت را نيكو داشتم آنجا كه حضور رساندم منزلت براق را ديدم تا اينكه جدم رسولاله صلي الله عليه و اله بر من سرور شد و جل من در دست او بود تا اينكه به مقام قاب قوسين يا كمتر رسيد به من گفت اي فرزند و اي نور چشمم اين قدم من برگردن تو قرار گرفته و قدمهاي تو برگردن همه اولياي خدا قرار ميگيرد .
بعد مي گويد به عرش با شكوه خدا بار يافتم و پرتوهاي آن بر من نمايان شد و خدا اين مقام را به من بخشيد قبل از تخلق به اخلاق الهي به عرش خدا نگريستم و ملكوت او بر من آشكار شد و خدا مرا بركشد و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من كرامت كرد و اوست كه شرافت مي دهد ومرا جامعه تقرب مي پوشاند . (جلد 21 صفحه 276 الغدير)
منابع اصلی:
واحد طلاب کانون رهپویان وصال
پايگاه حوزه
صباح، پاییز و زمستان 1384، شماره 17 و 18
خُلُق، مرداد و شهریور 1387 - شماره 6
askquran.ir
tasavvof.ir
ghadiany.com
دیگر منابع:
دركوي صوفيان (محمد تقي واحدي)
سلسله هاي صوفيه ايران (نور الدين مدرسي چهاردهي )
تاريخ تصوف (آيت الله عميد زنجاني )
رازگشا (كيوان قزويني )
عرفان سماع مولوي (مدرسي )
تشيع و تصوف (علامه معروف الحسني )
عرفان و عارف‌نمایان، ترجمه کسر اصنام الجاهلیه، محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، ص25.
از کوى صوفیان تا حضور عارفان، چ سوم، ص4.
در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد؟ ص43 - 44.
موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، ص 5 - 36.
سیری کوتاه در مرام اهل حق، مقدمه داوود الهامى، ص 3 - 4.
زرین کوب، عبدالحسین: ارزش میراث صوفیه، ص 96 - 97. به نقل از نقد عرفان‌های صوفیانه (نقد مسلک اهل حق).
الهى، نور على، برهان حق، ص 5 و 6
مباني عرفان در حديث و قرآن، دكتر عزت الله دهقان، نشر حاذق، 1381.
ابعاد عرفاني اسلام، آن ماري شيمل، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ، 1377.
پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، عباسعلي عميد زنجاني، چ اميركبير.
فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، دكتر سيد جعفر سجادي، نشر كتابخانه طهوري، 1377.
اخلاق عارفان، دكتر مهين پناهي، انتشارات روزبه، 1378.
كتاب انسان كامل، عزيزالدين نسفي
تصوف از ديدگاه ائمه طهارـ عليه السّلام ـ داود الهامي، مؤسسة دفاع از حريم اسلام ، ص8-7.
لغت نامة دهخدا، واژة چله و چله نشسنن.
اشارات و فرهنگ اصلاحات صوفيه ، حيدر شجاعي ، ص88، انتشارات مجيد،1379
فواتح الجمال و فواتح الجلال،ص59، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
اوراد الأحباب، ص291، به نقل از فرهنگ نوربخش، ج 4، حرف چ.
جامع صغير، ج2، ص 160، به نقل از فرهنگ نوربخش.، ج 4، حرف چ.
فرهنگ نور بخش ، ج4، دكتر جواد نور بخش ، حرف چ، اسفند 72، مولف.
شرح بر مقامات اربعين، دكتر سيد محمد دامادي، ص52، دانشگاه تهران 1375.
رجوع شود به بحرالمعارف ، عالم رباني و عارف همداني مولي عبدالصمد همداني، تحقيق و ترجمة حسين استاد ولي، ص 1-300، انتشارات حكمت، 1381.
نقدي جامع به تصوف حر عاملي، ترجمة عباس جلالي، ص7-156، انتشارات انصاريان1383.
تصوف و تشيع ، هاشم معروف الحسني . ترجمة سيد محمد صادق عارف ، ص9-418، چاپ آستان قدس 1375.
مقدمه اي به مباني عرفاني و تصوف دكتر سجادي، سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني ، دانشگاه تهران1372، ص7.
نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيه الله مهدوي كني ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ هفتم 1376، ج1، ص447.
عرفان اسلامي، شيخ حسين انصاريان ، نشر حجت 1371، ج7، ص9-238.
بحر المعارف، موسي عبد الصمد همداني، ج اول، ترجمه و تحقيق حسين استاد ولي، نشر حكمت 1381، ص299.
تحفة الملوك، سيد بحر العلوم ، انتشارات علامه، 1418، قمري، مقدمه و شرح علامه تهراني، ص31.
ترجمة شرح دعاي سحر ، حضرت امام خميني ره، سيد احمد قهري، انتشارات تربت، 1376، ج1، ص21
نور علي نور، علمة حسن زادة آملي، ص126، انتشارات تشيع، 1376.
محجه البيضاء ، ملا محسن فيض كاشاني، دفتر انتشارات اسلامي، 1417، قمري، ج3، ص204.
عوارف المعارف، ص 102، به نقل از اشارات و فرهنگ اصطلاحات صوفيه، حيدر شجاعي، ص 88، انتشارات مجيد، 1379
منبع: راسخون

امضای کاربر : الهی هب لی لانقطاع کمال الیک
دوشنبه 14 مرداد 1392 - 23:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :